حسن صباح  (شاهین سپید):

 

وی از قبیله حمیر بود، برخی گفته‏اند پدرش صبّاح از یمن به کوفه و از آن جا به قم

 و ری رفت که حسن در شهر ری ولادت یافت.

حسن در ری به دعوت چند تن از باطنیان (فاطمیان)، علی الخصوص «مؤمن» که از جانب

 عبدالملک عطّاش در ری مأمور دعوت بود، حسن را برای این دعوت مناسب تشخیص

 داد به همین دلیل به او نیابت داد و از وی خواست تا به مصر برود.



حسن در 469 ق / 1076 م، در عهد خلیفه المستنصر فاطمی راه مصر را در پیش

 گرفت و در 471 ق / 1078 م، به مصر رسید که نزدیک به یک سال و نیم در آن دیار

 اقامت داشت.

در آن هنگام میان پیروان دو پسر مستنصر یعنی نزار و مستعلی اختلاف بود.

چون حسن طرفدار امامت نزار بود، در 473 ق / 1080 م به ایران بازگشت و مدتی در

خوزستان،
اصفهان،
یزد،
کرمان،
دامغان و

دیگر نواحی سرگرم دعوت بود.

او مردی زاهد، پاکدامن و دیندار بود که در موردش گفته شده است .

دو پسر خود را به بهانه‏های کوچک مذهبی همچون شرابخواری به قتل رساند تا هیچ

 کس چنین تصور نکند که قصد حسن، تحصیل قدرت و سلطنت برای فرزندانش بوده است.

 

 

دژالموت که حسن صباح آن را به عنوان ستاد فرماندهی و پایگاه مرکزی خود برگزید.

برصخرهای بلند.در کوهستانی قرار داشت که دست یافتن به آن بسیار مشکل بود.

بعد از حسن صباح، کیا بزرگ امید «وفات 532 ق / 1138 م» که از جانب وی در قلعه

 لمسر حاکم بود، در الموت به قدرت رسید.

جانشین او، پسرش، محمد بن بزرگ امید «وفات 557 ق / 1162 م» شد و این پدر

 و پسر در مدت نزدیک به چهل سال پس از وفات حسن صباح بر سراسر سازمان

 اسماعیلیه فرمان راندند.

 

در این میان، سلاجقه بارها الموت را محاصره کردند و در قلع و قمع اسماعیلیه سعی

 فراوانی مبذول داشتند، اما تقریباً هرگز توفیقی حاصل نکردند.

 

بالاخره جانشین محمد بن بزرگ امید، که نزد این قوم «حسن علی ذکره السلام»

 خوانده می‏شد، آغاز دور قیامت را که با قیام آن، تکلیف شرعی از روی دوش مردم

برداشته می‏شد، اعلام کرد

و خود را امام و از اولاد نزار خواند.

تا این که سرانجام در ماه رمضان 557 ق / اگوست 1162 م دوره جدیدی که متضمن

 الغاء ظواهر و احکام دین بود را اعلام داشت.

 

در زمان حسن علی ذکره السلام، می بایست بر اساس شرایط قیامت رفتار شده

 و از انجام قوانین شریعت خودداری می شد.

پس از حسن علی ذکره السلام ، پسرش محمد راه پدر را دنبال کرد «607 ق / 1210 م

پسر محمد، جلال الدین حسن نیز که بعد از او خداوند الموت شد، از همان آغاز، پیروان

 خود را از نادیده گرفتن قوانین دین که دو رهبر پیش از او مردم را بدان ترغیب می‏کردند،

بر حذر داشت.

این بازگشت به شریعت، برای حفظ علاقه و ایمان مؤمنان واقعی بود که از روی

 اخلاص، تسلیم «تعلیم» و «حکم» امام شده بودند و با شور و علاقه خود را موظف به

 اجرای فرامین بی چون و چرای امام می‏دیدند.

 

با مرگ جلال الدین، پسرش علاء الدین که کودکی نه ساله بود خداوند الموت

 و فرمانروای اسماعیلیه شد.

 

علاء الدین بعد از مرگ پدر، قاعده قیامت را بار دیگر برقرار ساخت. در این بین چند

 سالی را هم که خواجه نصیر طوسی در قلعه الموت می‏گذراند، ظاهراً در ایام

 فرمانروایی علاء الدین بود که به خواجه علاقه و احترام زیاد نشان می‏داد.

علاء الدین در اواخر عمر، با پسر بزرگش رکن الدین خور شاه درگیر منازعه‏ای شد که

 در پیامد آن، چون تصمیم گرفت او را از امامت معزول نماید، بزرگان اسماعیلی نپذیرفتند

 و گفتند که اعتبار از نص اول «نخستین اعلام آشکار برای امامت بعد از خود» همچنان

 درست و صحیح است.

سرانجام مدتی بعد علاء الدین به دست قاتلانی ناشناس کشته شد «653 ق / 1255 م»

 و رکن الدین خورشاه، جای او را گرفت.

اما طولی نکشید که هولاگو خان، نواده چنگیز، بار دیگر لشکر مغولان را به ایران آورد و در

 نخستین اقدامش، فتح قلاع اسماعیلیه را مد نظر و اهتمام خویش قرار داد.

از این رو در مقابل سپاه هولاگو، تسلیم تنها راه چاره باقی ماند و به این ترتیب قلعه الموت

 در 655 ق / 1257 م« سقوط کرد و به افسانه تسخیر ناپذیری آن، پایان داده شد.