اسماعیلیان افغان را در یابید


ارسالی محمد بشیر از ایالات متحده امریکا

همانطوری که هرافغان اندک آگاه در موضوع تعدد ملیت،زبان و مذهب در افغانستان،ازموجودیت و حضورپیروان مذهب اسماعیلیه در کشورمان می داند،هرمطلع تاریخ اسلام نیزهویت تاریخی رهروان این مکتب ازمکتب های اعتقادی اسلامی را به خوبی می شناسد؛ مزید براین که پیروان این بخش اسلامی را در ادامه ی مسیر زندگی شان چه ازجانب خود شان وچه ازطرف مخالفین به نام های تعلیمیه،باطینه،عقلگراها،خردگراها و دعوت هادیه یادنموده اند. همچنان درشناسایی هویت مبارزاتی سالاران این مذهب، درسیروحرکت های تاریخی اسلام ، در اوج جهانگیری امپراتوری خلفای عباسی وحکومات محلی وامارت های وابسته به آن، بروز جنبش رهایی بخشی بنام اسماعیلیه که منتج به تآسیس امپراتوری خلفای فاطمی درمصرمی گردد - می بینیم - و تا اکنون ما همه از طالبان علم و اسلام از دانشگاه جامع الازهرمصرساخته آن بخش ازتاریخ اسلامی، بهره می بریم. به علاوه که عدالت وحکومت داری آن خلفا باعث تحول، بیداری وایجاد حرکت های فکری اعتقادی جدید زیاد درخراسان بزرگ آن زمان بنامهای مختلف ازجمله ناصرخسرو ها وحسن صباح ها گردید که ازطرف دشمنان جیره خوار دربار بغداد این جریانهای روشنگری تحت نام بدعت درشرع ودین وقرامطه با بدترین شکل سرکوب وقتل عام می شدند.  
من اگربیش نمی دانم ، اما به قدریک گلی ازچمن زار سیرجنبش های اسلامی دقیق آگاهم که درادامه تاریخ تحولات اسلامی بخصوص درقلمروی خطه عیاران (خراسان بزرگ) درقرن  پنجم قمری ( 483 ) دوره ملک شاه سلجوقی جنبش فدائیان حسن صباح بوجود آمد که موضوع بحث ما عوامل بوجود آمدن آن نیست، بلکه می خواهم اندکی ازفلسفه وجودی طوفانی این گروه اعتقادی که درچی شرایط دشوار با انگشت گذاشتن به نقاط ضعف مخالفین وتشخیص وآگاهی ازخواست های باطنیِ دل اقشار سرباز ده و مالیات پرداز در جنگ و بیت المال، و نفوذ و اشتعال قلبهای ملتهب شان، خواب وعیش حکام خود کامه ستمگر را دربالین های نرم، نرمتر ازابرهای بهاری قو و همبستری های مه رویان رویائی به وحشت و کابوس تبدیل می نمایند، برای علاقمندان ومحقیقان دراین باب را بیان دارم .
 هدف ومرام اصلی حرکت حسن صباح را درپهلوی چیزهای دیگر موارد زیر تشکیل می دادند :
1 – مبارزه علیه فساد اداری عمال بی بند وبار حکومت آن زمان.
2 – مبارزه علیه بی عدالتی اجتماعی.
3 – مبارزه علیه حضوراشغال گران عرب وعمال دست نشانده شان.
4 – مبارزه علیه تاراج وانتقال سرمایه های مردم این دیار که بنام امت مسلمان درقلمرو خلفای عباسی دربند بردگی کشیده شده بود وتمام هست وبود شان را به بهانه های مالیات وپرداخت خراج جنگ ها درمقابل کفر والحاد ازطریق عمال حکومتی محلی به درگاه خلفای بغداد پیش کش می نمودند.
5 – مبارزه برای حفظ هویت، فرهنگ وارزشهای بومی که به اثر هجوم واشغال عربهای اشغالگر داشت دراین سرزمین نابود می شد. 
دوام این حکومت دژنشینان که چیزی کم دوقرن درساحه وسیع حکمروای سلجوقیان الی ویران گری هلاکوخان مغلول ادامه یافت  دلایل متعدد داشت که عمده آن رمز تسخیرقلبها ی آزرده و دردمند مردم آن مرزوبوم  بود. 
شاید برای خواننده عزیزسوال ایجاد شده باشد که مگرعمده ی تلاش  اسماعیلیان برای گروئیدن مردم به اعتقاد ات اسماعیلی شان نبود؟ بلی و نخیر! 
عزیز خواننده ! 
درتاریخ اسماعیلیه نوشته سیف آزاد ( نویسنده غیراسماعیلی است ) ، می نویسد که خلفای فاطمی به دورازتعصب اعتقادی ، افرادی را ازپیروان مذاهب مختلف اسلامی و سایر ادیان به عنوان تابعین و صاحبان دانش امور درمقامهای بالای حکومتی حتی قضا، معاونیت ومشاورت خودخلیفه ، دارا العلوم، دارالحکمه و سایرجاهای مهم رهبری استخدام می نموده که اوشان نیز باصداقت تمام حسن خدمت را انجام می داده اند.
همین طور ناصرخسرو با مکتب یمگانش، حسن صباح ومکتب فدائیانش، وسید منصورنادری وکیانش همه اینان دراوج مظالم دستگاه های مفسد حکومتی، بی عدالتی اجتماعی، انحرافات اعتقادی واحساس خطرنابودی ارزشهای تاریخی هویتی معنوی بومی شان دراثر هجوم واشغال استعمار به هرنام که باشد،درهرمرحله ای ازتاریخ جنبش ها ومبارزات حق وعدالت خواهی، ازجان شرین خویش گذشته درمقابل آن امپراتوری ها و وابستگان نابخرد صفاک شان، نه با شعار آزادی اسماعیلیه واعتقاد مذهبی شان بل، برای رهایی تمام مظلومان در بند اسارت وبندگی کشیده شده - مهم نیست که دین و نژاد ش چیست؟ مهم این است که انسان است- درعصر و زمانشان قد راست نموده علم مبارزه را به عنوانی طلایه داران جنبش های آزادی خواهانه مردمی براه انداخته اند.
  واین مردم آگاه ودردمند ازهردین وتبارهستند که به این گروه می گرایند ودرنهایت باعث بزرگ شدن، پیروزی ونجات شان می شوند. واهی این امر به دماغ مراکز دستور و اداره استعماری بوی نا خوش می داد، طوری که تصمیم به عزل وکنارزدن مردان غیور وتسلیم نا پذیر، توسط حرکت های نا جوانمردانه و موذیانه،با دسایس وتطمیع افراد خودی و در نهایت با سؤقصد به جانشان خواستند کار را به نفع شان یکسره نمایند- البته بعضآ موفق هم  شدند- اما مرد ان خداپرست، شجاع وسلحشور که تاریخ را ساختند،  باک از مرگ نداشتند.  
کسانی که اسماعیلیان را نه با مطالعه تاریخ بل بوسیله رسانه ها می شناسند متأسفانه خیلی از چیزهای مهم را درمورد شان نمی دانند، البته من خودم نیز درگذشته مثل سایرین با آشنایی چند تن ازپیروان این مذهب درشناختم نسبت به این بخش ازشیعیان بسنده کرده بودم، اما بعد ازمطالعه روند تاریخی گذشته این مذهب  بطورکل، و اسلام وغرب، آقاخان وغرب، اسماعیلیه وغرب، اسلام واسماعیلیه، اسلام وآقاخان، جریان طالبان و اسماعیلیه آقاخان وطالبان، آقاخان و آسیای میانه، اسلام و آسیای میانه، درتقسیم بندی های جغرافیای جدید دولت پامیر وآقاخان، چین واسلام ، آقاخان و راه ابریشم و سید منصورنادری وکشته شدن سه برادر نه چندان مطرح مظلوم شان با جمع ازسران اسماعیلیه توسط دستگاه دولت کمونیستی و  جابجا شدن به زادگاه شان (شمال – دره ی کیان)، سیدمنصورو شمال افغانستان، سید منصوروروسها، سید منصوروحاکمیت یکی برسوم شمال افغانستان دردولت کمونیستی واسلامی، سید منصوروجنبش شمال، سیدمنصورونفوذ و مشرف بودنش بر شاه راه های شمال جنوب افغانستان، سید منصور وکانون فرهنگی حکیم ناصرخسروبلخی با کتابخانه غنی بیش از50 هزارجلدکتاب، سیدمنصور و مدرنیته، سید منصور وسقوط داکترنجیب الله ، سید منصورومجاهدین، سید منصور و دولت استاد ربانی،سید منصوروطالبان، سید منصوروانتخاب محل اقامت دوره هجرت شان برخلاف همه ی رهبران وسیاسیون افغان درازبکستان، سید منصور و کرزی، سیدمنصور وحضور غرب درافغانستان ، سید منصور وجامعه مدنی – حقوق بشر، سیدمنصور ومبارزه علیه مواد مخدر، سید منصور و آقاخان، سید منصور واسماعیلیان،سیدمنصور و پامیر، سید منصور و حزب پیوندملی و سیدمنصور و حمایت محکم آن درانتخابات ریاست جمهوری افغانستان ازکرزی، درتحولات سیاسی افغانستان بطور خاص، متوجه بعضی از خصوصیات و پیچیدگی هایی شدم که به خواننده عزیزهمین اشاره کافیست که هرطالب العلم ازمدرسه به اندازه ظرفیت خود کسب علم می نماید.
 درتاریخ وفلسفه این مذهب - حجتان وداعیان بیشتر ازامامانشان با دارا بودن مسؤلیت های مهمی پیش قراولی دردعوت وتبلیغ و جنگ وستیز، درعمق دوست ودشمن حضور یافته وهرآن با خطرات جانی مواجه بوده اند.  ازآنجایی که دستورامام بوسیله داعی به مردم می رسد، مردم دربسا موارد داعی را پله ای اول دسترسی به امام وخدا می دانند.اینجاست که داعیان اسماعیلی -اکثرآ  تاریخ ساز- دارای مکتب و پیروان فدائی خودبوده اند. 
ازاینرو درمراحل مختلفه ی تاریخ شیعیان ( امامیه) بطورعام واسماعیلیه بطورویژه گروه ها وفرقه های زیادی را می شناسیم  که توسط حجتان وداعیان بزرگ شان مانند دروزی ها ، نزاریها ، فدائیان حسن صباح ، بهره ها و... با اختیارکردن فقهه وطریقه ی اعتقادی خاص خویش راه شان را ازبقیه جدا نموده اند .
با اشاره به عنوانهای فوق که نمی شود دراین مقاله به جزئیات هرکدام پرداخت اسماعیلیان را نباید درهیچ جامعه ی دست کم گرفت ولو اقلیت 00،1 فیصد هم باشد.  اما همه ما می دانیم اسماعیلیه درافغانستان که درحوادث چند قرن نزدیک با نام کیان ودرین چهارپنج دهه اخیر بانام سید منصورنادری خلط شده دربسیاری ازولایات درموقعیت های مهم کوهی سوق الجیشی جغرافیای کشور بیش ازیک ملیون نفر ازنفوس بیست ملیونی کشور را تشکیل می دهند که درتحولات سیاسی اداری کشور وموازنه قدرت ازچند نسل بدینسو تاثرگذار وتعین کننده می باشند؛ بویژه با تبارزسید منصورنادری درصحنه سیاست وقدرت. 
 لذا - برای همه ی علاقمندان خارجی درمسائل وقضایای افغانستان و سیاسیون وبازیگران قدرت درداخل افغانستان توصیه می شود که درهرحرکت کوچک وبزرگ با جلب رضایت وحمایت وپشتبانی اسماعیلیان ازطریق سید منصورنادری خودرا یک گام به هدف نزدیک بسازند.  

زندگی نامه ناصر خسرو بلخی داعی و حجت معروف خراسان

حکیم ناصر خسرو از شاعران بزرگ و فیلسوفان برترافغانستان است که بر اغلب علوم عقلی و نقلی زمان خود از قبیل فلسفهٔ یونانی و حساب و طب وموسیقی و نجوم و فلسفه و کلام تبحر داشت و در اشعار خویش به کرات از احاطه داشتن خود بر این علوم تأکید کرده‌است. ناصرخسرو بهمراه حافظ ورودکی جزء سه شاعری است که کل قرآن را از برداشته‌است. وی در آثار خویش، از آیات قرآن برای اثبات عقاید خودش استفاده کرده‌است.

 

زندگینامه

ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو، در نهم ماه ذیقعده سال ۳۹۴ هجری قمری یا سال ۳۴۲ هجری شمسی در روستای قبادیان دربلخ در خانوادهٔ ثروتمندی که ظاهراً به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشتند چشم به جهان گشود.

بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار

بنهاد مرا مادر بر مرکز اغبر

در آن زمان پنج سال از آغاز سلطنت سلطان محمود غزنوی میگذشت. ناصرخسرو در دوران کودکی با حوادث گوناگون روبرو گشت و برای یک زندگی پرحادثه آماده شد: از جمله جنگهای طولانی سلطان محمود و خشکسالی بی سابقه در خراسان که به محصولات کشاورزان صدمات فراوان زد و نیز شیوع بیماری وبا در این خطه که جان عدهٔ زیادی از مردم را گرفت.

ناصرخسرو از ابتدای جوانی به تحصیل علوم متداول زمان پرداخت و قرآن را از بر کرد. در دربار پادشاهان و امیران از جمله سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی به عنوان مردی ادیب و فاضل به کار دبیری اشتغال ورزید و بعد از شکست غزنویان از سلجوقیان، ناصرخسرو به مرو و به دربار سلیمان چغری بیک، برادر طغرل سلجوقی رفت و در آنجا نیز با عزت و اکرام به حرفه دبیری خود ادامه داد و به دلیل اقامت طولانی در این شهر به ناصرخسرو مروزی شهرت یافت.

همان ناصرم من که خالی نبود

ز من مجلس میر و صدر وزیر

 

نخواندی به نامم کس از بس شرف

ادیبم لقب بود و فاضل دبیر

 

به تحریر اشعار من فخر کرد

همی کاغذ از دست من بر حریر

 

وی که به دنبال سرچشمه حقیقت میگشت با پیروان ادیان مختلف مسلمانان، زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و مانویان به بحث و گفتگو پرداخت و از رهبران دینی آنها در مورد حقیقت هستی پرس و جو کرد. اما از آنچا که به نتیجه‌ای دست نیافت دچار حیرت و سرگردانی شد و برای فرار از این سرگردانی به شراب و میگساری و کامیاریهای دوران جوانی روی آورد.

در سن چهل سالگی شبی در خواب دید که کسی او را می‌گوید «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر» ناصرخسرو پاسخ داد «حکما چیزی بهتر از این نتوانستند ساخت که اندوه دنیا ببرد» مرد گفت «حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهشی و بی خردی رهنمون باشد. چیزی باید که خرد و هوش را بیفزاید.» ناصرخسرو پرسید «من این از کجا آرم؟» گفت «عاقبت جوینده یابنده بود» و به سمت قبله اشاره کرد. ناصرخسرو در اثر این خواب دچار انقلاب فکری شد، از شراب و همه لذائذ دنیوی دست شست، شغل دیوانی را رها کرد و راه سفر حج در پیش گرفت. وی مدت هفت سال سرزمینهای گوناگون از قبیل آذربایجان ٬ ارمنستان، آسیای صغیر، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، جزیرة العرب،قیروان، تونس، و سودان را سیاحت کرد و سه یا شش سال در پایتخت فاطمیان یعنی مصر اقامت کرد و در آنجا در دوران المستنصر بالله به مذهب اسماعیلی گروید و از مصر سه بار به زیارت کعبه رفت.

ناصر خسرو در سال ۴۴۴ بعداز دریافت عنوان حجت خراسان از طرف المستنصر بالله رهسپار خراسان گردید. او در خراسان و به‌خصوص در زادگاهش بلخ اقدام به دعوت مردم به کیش اسماعیلی نمود، اما برخلاف انتظارش مردم آنجا به دعوت وی پاسخ مثبت ندادند و سرانجام عده‌ای تحمل او را نیاورده و در تبانی با سلاطین سلجوقیان بر وی شوریده، و از خانه بیرونش کردند. ناصرخسرو از آنجا به مازندران رفت و سپس به نیشابور آمد و چون در هیچ کدام از این شهرها در امان نبود به طور مخفیانه میزیست و سرانجام پس از مدتی دربدری به دعوت امیر علی بن اسد یکی از امیران محلی بدخشان که اسماعیلی بود به بدخشان سفر نمود و بقیهٔ ۲۰ تا ۲۵ سال عمر خود را در یمگان بدخشان سپری کرد.

پانزده سال بر آمد که به یمگانم            چون و از بهر چه زیرا که به زندانم

و تمام آثار خویش را در بدخشان نوشت و تمام روستاهای بدخشان را گشت. حکیم ناصرخسرو دربین اهالی بدخشان دارای شأن، مقام و منزلت خاصی است تا حدی که مردم او را به‌نام «حجت»، «سید شاه ناصر ولی»، «پیر شاه ناصر»، «پیر کامل»، و غیره یاد می‌کنند. مزار وی در یمگان زیارتگاه است

ادامه مطلب فوق

شخصیت ناصرخسرو

ناصرخسرو یکی از شاعران و نویسندگان درجه اول ادبیات فارسی است که در فلسفه و حکمت دست داشته، آثار او از گنجینه‌های ادب و فرهنگ ما محسوب می‌گردند. او در خداشناسی و دینداری سخت استوار بوده‌است، و مناعت طبع، بلندی همت، عزت نفس، صراحت گفتار، و خلوص او از سراسر گفتارش آشکار است. ناصر در یکی از قصاید خویش می‌گوید که بهیمگان افتادنش از بیچارگی و ناتوانی نبوده، او در سخن توانا است، و از سلطان و امیر ترس ندارد، شعر و کلام او سحر حلالاست. او شکار هوای نفس نمی‌شود، او به یمگان از پی مال و منال نیامده‌است و خود یمگان هم جای مال نیست. او بنده روزگار نیست، چرا که بندهٔ آز و نیاز نیست، این آز و نیازند که انسان به درگاه امیر و سلطان می‌آورند و می‌مانند. ناصر جهان فرومایه را به پشیزی نمی‌خرد. (از زبان خود ناصر خسرو). او به آثار منظوم و منثور خویش می‌نازد، و به علم و دانش خویش فخر می‌کند، این‌کار او گاهی خواننده را وادرا می‌کند که ناصر به یک شخص خود ستا و مغرور به خودپرست قلمداد کند.

علی دشتی در این باره می‌گوید: مردی است با مناعت طبع، خرسند فروتن، در برابر رویدادها و سختیها بردبار، اندیشه‌ورز، در راه رسیدن به هدف پای می‌فشارد. ناصر خسرو در باره خود چنین می‌گوید:

گه نرم و گه درشت چون تیغ

پند است نهان و آشکارم

 

با جاهل و بی خرد درشتم

با عاقل نرم و بردبارم

ناصر در سفرنامه رویدادها و قضاها را با بیطرفی و بی غرضی تمام نقل می‌کند. اما زمانی‌که به زادگاهش بلخ می‌رسد و به امر دعوت به مذهب اسماعیلی مشغول می‌شود، ملّاها و فقه‌ها سد راه او شده و عوام را علیه او تحریک نموده، خانه و کاشانه‌اش را به‌نام قرمطی، غالی و رافضی به آتش کشیده قصد جانش می‌کنند، به این سبب در اشعار لحن او اندکی در تغییر می‌کند، مناعت طبع، بردباری و عزت نفس دارد اما نسبت گرایش به مذهب اسماعیلی و وظیفه‌ای‌ که به وی واگذار شده بود و نیز رویارویی با علمای اهل سنت و با سلجوقیان و خلیفه‌گان بغداد که مخالفان سرسخت اسماعیلیان بودند، ستیز و پرخاشگری در وی بیدار می‌شود، به فقیهان و دین‌آموختگان زمان می‌تازد و به دفاع از خویشتن می‌پردازد.

آثار ناصرخسرو

ناصرخسرو دارای تالیفات و تصنیفهای بسیار بوده‌است، چنانچه خود درین باره گوید:

منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن        زین چرخ پرستاره فزونست اثر مرا

آثار ناصرخسرو عبارت اند از:

§         دیوان اشعار فارسی

§         دیوان اشعار عربی (که متاسفانه در دست نیست). خود درباره دو دیوان فارسی و تازی چنین گوید:

بخوان هر دو دیوان من تا ببینی         یکی گشته باعنصری، بحتری

یا:
این فخر بس مرا که به هر دو زبان         حکمت همی مرتب و دیوان کنم

§         جامع الحکمتین - رساله ایست به نثر دری (فارسی) در بیان عقاید اسماعیلیان.

§         خوان الاخوان - کتابیست به نثر در اخلاق و حکمت و موغضه.

§         زادالمسافرین - کتابی است در بیان حکمت الهی به نثر روان.

§         گشایش و رهایش - رساله‌ای است به نثر روان فارسی، شامل سی پرسش و پاسخ آنها.

§         وجه دین - رساله ایست به نثر در مسائل کلامی و باطن و عبادات و احکام شریعت.

§         بستان‌العقول و دلیل المتحرین که از آنها اثری در دست نیست.

§         سفرنامه - این کتاب مشتمل بر مشاهدات سفر هفت ساله ایشان بوده و یکی از منابع مهم جغرافیای تاریخی به حساب می‌آید.

§         سعادت‌نامه - رساله ایست منظوم شامل سیصد بیت.

§         روشنایی‌نامه - این رساله نیز به نظم فارسی است.

به از کتابها و رساله‌های فوق کتابها و رساله‌های دیگری نیز به حکیم ناصرخصرو ونسبت داده شده‌اند که بسیاری از خاورشناسان که راجع به احوال و آثار ایشان تحقیق کرده‌اند در وجود آنها تردید کرده‌اند. نام این کتابها و رسالات عبارت است از: اکسیر اعظم، در منطق و فلسفه و قانون اعظم؛ در علوم عجیبه - المستوفی؛ در فقه - دستور اعظم - تفسیر قرآن - رساله در علم یونان - کتابی در سحریات - کنزالحقایق - رساله‌ای موسوم به سرگذشت یا سفرنامه شرق و رساله‌ای موسوم به سرالاسرار.

۱سفرنامه ناصرخسرو شرح مسافرت هفت ساله

۲زاد المسافرین عقاید فلسفی او را توضیح می‌دهد

۳وجه دین درباره احکام شریعت به طریقة اسماعیله

 ۴خوان‌الاخوان

 ۵روشنایی‌نامه

 ۶سعادت‌نامه

 ۷دلیل‌المتحرین

 ۸ - دیوان اشعار

 ۹-جامع‌الحکمتین و کتب چند دیگری منسوب به ناصرخسرو هستند که به مرور زمان از بین رقته‌اند و یا شاید در مناطق کوهستانی بدخشان در نزد اشخاص و افراد محفوظ هستند.

حکیم ناصرخسرو دارای تآلیفات زیادی بوده مه برخی از آنها به مرور زمان نابود گشته شوربختانه به دوران ما نرسیده‌اند. چنانچه خود در بارة تالیفات و تصنیفاتش گوید:

منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن

زین چرخ پر ستاره فزون است اثر مرا

این کتابها عبارت اند از:

۱ - دیوان اشعار به فارسی

۲ - دیوان اشعار عربی که در دست نیست. خود در مورد دو دیوان پارسی و عربی خویش گوید:

بخوان هر دو دیوان من تا ببینی

یکی گشته با عنصری بحتری را

یا:

این فخر بس مرا که با هر دو زبان

حکمت همی مرتب و دیوان کنم

۳ - جامع الحکمتین - رسالة است به نثر دری در بیان عقاید اسماعیلی.

۴ - خوان الاخوان - کتابی است به نثر دری در اخلاق و حکمت و موعظه.

۵ - زادالمسافرین - کتابی است در حکمت الهی بزبان دری.

۶ - گشایش و رهایش - رساله لیست به نثر دری شامل سی سوال و جواب آنها.

۷ - وجه دین - کتابیست به نثر دری در مسایل کلامی و باطن عبادات و احکام شریعت.

۸ - دلیل المتحرین - مفقود.

۹ - بستان العقول - آنهم مفقود.

۱۰ - سفرنامه - کتابیست که خلص محتوای سفر هفت ساله اش را در بر دارد.

۱۱ - سعادت نامه - رساله ایست منظوم شامل سیصد بیت.

۱۲ - روشنایی نامه - این هم یک رساله منظوم است.

به غیر از اینها کتب و رسالات دیگری نیز منصوب به حکیم ناصرخسرو هستند که ازین قرار اند:

اکسیر اعظم، قانون اعظم، دستور اعظم، کنزالحقایق، رسالة الندامه الی زادالقیامه و سرالاسرار.

نمونه اشعار

روزی ز سر سنگ عقابی بهوا خاست

واندر طلب طعمه پر و بال بياراست

بر راستی بال نظر کرد و چنين گفت:

امروز همه روی زمین زير پر ماست

بـر اوج فلک چون بپرم، از نظـر تــيز

می‌بينم اگر ذره‌ای اندر ته درياست

گر بر سر خـاشاک يکی پشه بجنبد

جنبيدن آن پشه عيان در نظر ماست

بسيار منی کـرد و ز تقدير نترسيد

بنگر که ازين چرخ جفا‌پيشه چه برخاست

ناگـه، ز کـمينگاه يکی سـخت کمانی

تيری ز قضاو قدر انداخت بر او راست

بـر بـال عـقاب آمـد، آن تير جـگر دوز

وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست

بر خـاک بيفتاد و بغلـتيد چو ماهی

وانگاه، پر خويش گشاد از چپ و از راست

گفتا عجبست اينکه ز چوبست و ز آهن

اين تيزی و تندی و پريدنش کجا خاست؟

چون نیک نگه‌کرد، پر خويش بر او ديد

گفتا ز که ناليم؟ که از ماست که بر ماس

 

زندگی نامه شهزاده کریم آغاخان چهل و نهمین امام شعیه امامی اسماعیلیه جهان


حضرت ‌والا پرنس كريم آقاخان در تاريخ يازدهم جولای ۱۹۵۷ در سن ۲۰ سالگی به‌ عنوان جانشين پدربزرگش سر سلطان محمدشاه به امامت مسلمانان شيعه‌ی امامی اسماعيلی منصوب گرديد. ايشان چهل و نُهمين امام موروثی مسلمانان شيعه‌ی امامی اسماعيلی از ذرّيه‌ی بلافصل حضرت محمّد (ص)، ازطريق پسرعم و دامادش، علی (ع)، اولين امام، و همسر وی فاطمه (س) دختر پيامبر است.  

حضرت والا آقاخان، پسر پرنس علی خان و پرنسس تاجُ الدوله علی خان، در ۱۳ دسامبر۱۹۳۶ در ژ نو متولد شد. وی دوران کودکی خود را در نایروبی، پایتخت کنیا، سپری و سپس برای تحصیل مدت نُه سال را در مدرسه‌ی له روزی سوییس گذرانید. حضرت والا در سال ۱۹۵۹ از دانشگاه هاروارد به دریافت مدرک ممتاز لیسانس در رشته‌ی تاریخ اسلام نایل گردید.

با تأسی به پدربزرگش سر سلطان محمد شاه، کریم آقاخان نیز پس از نشستن بر مسند امامت در سال ۱۹۵۷ همواره مترصّد بهبود موقعیت تمام مسلمانان مخصوصاً در مواجهه و رویارویی با چالش‌های ناشی از دگرگونی‌های سریع تاریخی بوده است. امروزه، جماعت اسماعیلی در بیست و پنج کشور جهان، خصوصاً اروپا، آسیای مرکزی، خاور میانه و همچنین آمریکای شمالی زندگی می‌کنند. طی چهار دهه‌ی اخیر، یعنی از زمانی که آقاخانِ فعلی به امامت رسیده، تغییرات سیاسی و اقتصادی عظیمی در بسیاری از این مناطق رخ داده و حضرت والا آقاخان توانسته است سیستمِ پیچیده‌ی مدیریتِ جامعه‌ی اسماعیلی را که در زمان سلطه‌ی استعمار توسط پدربزرگش پایه گذاری شده بود با شرایط جدید کشور های مستقل که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی واستقلال جمهوری‌های آسیای میانه ازلحاظ کمّی و کیفی تغییریافته است، منطبق و به مرحله‌ی اجرا درآورد.

از دیدگاه حضرت والاآقاخان، اسلام مکتبی مبتنی برتعقل و ایمان قلبی است، مکتبی که شالوده‌ی آن گذشت، تساهل و ارج نهادن به مقام والای انسان یعنی اشرفِ مخلوقاتِ خداوند است. در نظامِ فکری تشیع، هدفِ امامِ وقت این است که دستاوردهای افراد و بازتاب‌های عملی بینشِ اخلاقیِ جامعه که ملهم از تعلیمات اسلام است، محفوظ باقی بماند. در سال ۱۹۷۶، حضرت‌والا در سخنان خود در کراچی خطاب به کنفرانس جهانی سیرت رسول الله متعرض این نکته شدند که تعلیمات آخرین پیامبر خدا در تلاش برای پیدا کردن راه حل‌های تازه برای مسایلی که با روش‌های سنتی آن زمان قابل حل نبودند، می‌تواند سرمشقی الهام بخش برای مسلمانان باشد تا بتوانند بدون آنکه در اصول بنیادی اسلام خدشه‌ای وارد شود، به پدید آوردنِ جامعه‌ای واقعاًََ مدرن و پویا بیندیشند.

در طول تاريخ، اسماعيليان، تحت راهنمايی‌های امام خود، خدماتی در رشد تمدن اسلامی داشته‌اند دانشگاه الازهر و دارُ العلم، در قاهره و خود شهر قاهره، نمايشگر خدماتِ ايشان به زندگی فرهنگی، مذهبی و علمی مسلمانان است. از ميان فلاسفه، قضات، فيزيکدانان، رياضيدانان، ستاره شناسان و دانشمندان نامور گذشته که تحت حمايت امامان اسماعيلی پرورش يافته‌اند می‌توان قاضی نعمان، حميد‌الدين کرمانی، ابن هيثم، ناصر خسرو و نصيرالدين طوسی را نام برد.

دستاوردهای امپراطوری خلفای فاطمی بخش اوليه‌ی تاريخ اسماعيلی، تقريباً از ابتدای اسلام تا قرن يازدهم را در بر می‌گيرد. خلفای فاطمی که به نام فاطمه (س)، دختر حضرت محمّد (ص)، نامگذاری شده بودند، در قسمت مديترانه‌‌ای خاور ميانه، بيش از دو قرن مؤسسِ دولتي بودند که به گسترشِ علم، هنر و بازرگانی علاقه‌ی فراوان نشان می‌‌داد. پايتختِ آن قاهره، توسط فاطميان پايه گذاری شد. پس از دوره‌ی فاطميان، مرکز جغرافيايی اسماعيلی از مصر به سوريه و ايران منتقل گرديد. در قرن سيزدهم، پس از آنکه الموت، مرکز اسماعيليان در ايران، به دست کشورگشايان مغول افتاد، اسماعيليان قرن‌ها به صورت جوامعی پراکنده در ايران، آسيای ميانه، سوريه، هند و ديگر مناطق زندگی می‌کردند. در دهه‌ی ۱۸۳۰ آقا حسنعلی شاه، چهل و ششمين امام اسماعيلی، به دريافت عنوان افتخاری آقاخان، از طرف شاه ايران، نايل گرديد. در ۱۸۴۳، آقاخان اول ايران را به قصد هند که در آن زمان جماعت بزرگی از اسماعيليان در آنجا ساکن بودند، ترک گفت. آقاخان دوم در سال ۱۸۸۵ در حالی که فقط مدت چهار سال از امامت او می‌گذشت به عالم باقی شتافت و پدر بزرگ و امام پيش ازآقاخان فعلی، سر سلطان محمد شاه جانشين او گرديد.

در دوره‌های اخير، خانواده‌ی آقاخان سنت خدمت در امور بين المللی را دنبال کرده‌اند. پدر بزرگِ آقاخان رييس اتحاديه‌ی ملل، پدرش، پرنس علی خان، سفير پاکستان در سازمان ملل و پرنس صدرالدين آقاخان، عموی آقاخان فعلی، نماينده‌ی عالیرتبه‌ی سازمان ملل برای پناهندگان و همچنين هماهنگ کننده‌ی برنامه‌های سازمان ملل برای کمک به افغانستان و نماينده‌ی اجرايی سازمان ملل در مناطق مرزی عراق- ترکيه است. برادر آقاخان، پرنس امين، به دنبال اتمام تحصيلاتش از دانشگاه هاروارد در سال ۱۹۶۵، وارد دبيرخانه‌ی سازمان ملل در بخش روابط اقتصادی و اجتماعی گرديد. از سال ۱۹۶۸، پرنس امين همكاری تنگاتنگی با دفتر شبکه‌ی توسعه‌ی مؤسّساتِ امامت داشته است. پرنسس زهرا، اولين فرزند حضرت والا‌آقاخان، در سال ۱۹۹۴ به دريافت مدرک ليسانس با درجه‌ی ممتاز در رشته‌ی مطالعات کشورهای در حال توسعه از دانشگاه هاروارد نايل گرديد. وی مسئوليت هماهنگیِ سازمان‌‌های خاص توسعه اجتماعی امامت را، که مقرّ آن در محل كار حضرت والا آقاخان است، بر عهده دارد. پسرِِِِ بزرگ حضرت والا آقاخان، پرنس رحيم، فارغ التحصيل در سال ۱۹۹۵ ازدانشگاه براون در ايالات متحده آمريکا، مسئوليت‌های مشابهی را در رابطه با سازمان‌‌های توسعه اقتصادی امامت بر عهده دارد. پسر جوان‌تر حضرت والا آقاخان، پرنس حسين، که در سال ۱۹۹۷ از دانشگاه ويليامز در ايالات متحده‌ی آمريکا فارغ التحصيل شده است، اخيراً به دفتر كار ايشان پيوسته و در فعاليت‌های فرهنگی شبکه‌ی توسعه سهيم است.

هماهنگ با چنين بينشی از اسلام و نيز سنّت خدمت به بشريت، اسماعيليان در هر کجا که زندگی می‌کنند چهارچوب سازمانی شفافی را ايجاد کرده‌اند تا به اجرای فعاليت‌های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بپردازند. تحت رهبری حضرت والا آقاخان، اين چهارچوب گسترش يافته و به شبکه‌ی توسعه‌ی آقاخان تبديل شده است. اين شبکه شامل سازمان‌‌های متفاوتی است که در جهت بهبود شرايط زندگی و ايجاد فرصت‌های مناسب در مناطق خاصی از دنيای در حال توسعه فعاليت می‌کنند. در هر کشور، اين سازمان‌‌ها در جهت منافع مشترک تمام شهروندان صرف نظر از مليّت و يا مذهب آنها مشغول به خدمت هستند. دامنه‌ی فعاليت‌های فردی حضرت‌والا معماری، تعليم و تربيت و بهداشت، سرمايه گذاری در بخش خصوصی و افزايش سازمان‌های غير دولتی و توسعه‌ی روستايی را در بر می‌‌گيرد.

در طی سال‌های گذشته و در راستای ارج نهادن به ابعاد گوناگون کارهايش، حضرت والا آقاخان مدال‌ها، درجات افتخاری و جوايز زيادی از دولت‌‌های فرانسه، پرتغال، ساحل عاج، ولتای عليا، ماداگاسکار، ايران، پاکستان،ايتاليا، سنگال، مراکش، اسپانيا و تاجيكستان دريافت كرده است. در اکتبر ۱۹۹۸ طیّ مراسم اهداي جايزه‌ی معماری آقاخان، مدال طلای شهر گرانادا به او اهدا گرديد. علاوه بر اين، حضرت والا آقاخان به کسب درجات افتخاری از دانشگاه‌های پاکستان، کانادا، ايالات متحده‌ی آمريکا و بريتانيا نايل آمده است. وی همچنين جوايز متعددی از سازمان‌های تخصصی در تقدير از کارش در زمينه‌ی معماری و حفظ و بازسازی ساختمان‌‌های تاريخی دريافت کرده است. در سال ۱۹۵۷، عنوان حضرت‌والا به وسيله‌ی علياحضرت ملکه‌ی بريتانيای کبير و عنوان سلطنتی حضرت‌والا، به وسيله‌ی شاه ايران در سال ۱۹۵۹ به او اهدا گرديد. 

زندگی نامه الحاج سید منصور نادری


الحاج سيدمنصور نادری کيانی

سيدمنصور نادری در سال 1315 در يك خانواده منور روحاني چشم به جهان گشوده. ابتداء زندگي در زادگاهش در پهلوي پدر دانشمند، رهبر مذهـبي، شاعر و مؤلف 54 جلد كتاب تعليم و تربيه يافته و از علوم متداول عصر خود مستفيد گرديدند. ايشان از كودكي تيز هوش،با تدبير تحول پسند، مسؤوليت پذير، سخي طبع و خادم جماعت و اجتماع بود و مانند پدر بزرگوار شان از قريحة شعر بر خوردار است. او در عقيده خويش اسماعليه نزاري آقاخاني ميباشد.سيد منصور نادری از ايام جواني به اينطرف علاقه خاص به خدمتگزاري به مردم داشته و پيرو آيين جوانمردي ميباشد. ازآغاز زندگـي در سيمايش شجاعت و درگفتار و كردارش صداقت هويدا و آشكار است. در سال 1336 خورشيدي شامل وظيفة مقدس عسكري گرديده در سال 1338 خورشيدي آنرا به پايان رسانيـد. موصوف مرد شمشير و قلم داراي افكار سياسي و انديشه فرهنگـي بوده، عدالت پسند ميباشدکه بدين ملحوظ، از محبوبيت خاصی ميان مردم برخوردار بوده، پدرش اكثر صلاحيت هاي امور مردمي را به او محول مي ساخت؛ تا عدالت را تطبيق و در خدمت مردم باشد. سيد منصور نادري در سال 1346 توسط حكومت وقت، راهي زندان ولايت بغلان گرديده و مدت دو سال از خدمت گذاری مردم محروم گرديد. از آنجا که تاريخ چهره پر از فراز و نشيب دارد، گاهي شهرت و محبوبيت او باعث ترس و هراس دولت هاي وقت شده و گاهي هـم حکومت های وقت، جهت تقويت خويش به اساس شرايط خاص اورا مورد نوازش قرار می داد. سيد منصور نادری در كشوري زاده شده است كه تعصبات قومي و مذهبي در آن حكمفرما بوده، از آزاد انديشي او حكومت هاي وقت در هراس بودند تا اينکه در سال ( 1352 ) دوباره راهي زندان گرديد و بعداً در سال (1353) همراه سه برادر شان بدون هيچگونه جرمی رهسپار محبس دهمـزنگ ميشود و مدت 4 سال را در آنجا سپري مينمايد. اين مرد حماسه و تاريخ ساز، بعد از آزادي کوتاه مدت، دوباره توسط حكومت مستبد و دكتاتور وقت توقيف و در سال 1357 با جمعي از روشنفكران اهل علم و ادب جامعه و شماري از پيروان نهضت اسلامي به زندان پلچرخي انتقال و بدون كدام فيصله حقوقي و قضايی حکم اعدام عليه وی صادر شده است وگاهي هم درين فيصله ها ايشان، به 97 سال قيد حبس محكوم ميگرديد. ولي از آنجا که حکام مستبد وقت مغرور قدرت خويش بودند، از اسرار الهي آگاهي نداشتند. موصوف بنا بر تحولات سياسی در کشور، در دوران حکومت ببرك كارمل از زندان پلچرخي رها و در سال 1360 خورشيدي جهت اداي فريضة بيت الله شريف و زيارت مدينة منوره عازم كشور عربستان گردي

در سال هاي 59 و 60 كه تازه مخالفت ها عليه دولت وقت شروع شده بود، در اكثرجاها قيام مسلحانه بر ضد نيروهاي دولتي آغاز گرديده بود منجمله در ولايت بغلان نيز مردم اسماعيليه آنجا از باج گيري، ظلم و تعدي گروپ هاي مسلح غير مسؤول بستوه آمده، هر روز دسته، دسته نزد الحاج سيد منصور نادري رفته عرض حال بيچاره گـي و بي دفاعي خويش را مينمودند كه جناب الحاج سيد منصور نادري بخاطر دفاع از شرف و عزت مردم آن ديار در سال 1361 هجري شمسي جهت سهمگيری در آبادانی کشور جان بركف گرفته راهي زادگاه خويش گرديد. به محض ورود به ديار آبائي خويش به تعداد 3000 رأس گوسفند خود را براي مردم دايميرك و نيك پي كه قبلاً اموال و مواشي شان توسط گروپ هاي مسلح به يغما برده شده بود، توزيع نمود. وپس از چند روز اقامت پلان دفاع از مردم را طرح ريزي کرده و به خريداري سلاح اقدام نمود که طی مدت كوتاهي توانست مردم و منطقه را از تسلط چپاولگران نجات دهد. الحاج سيد منصور نادری در اوايل سال 1362 مبارزه عليه زرع كشت، قاچاق و استعمال مواد مخدر را عملاً آغاز نمود كه در صدر برنامه كاري خويش، تداوي مردمان قرية شلكتو مربوط ولسوالي دهنه غوري و قرية وادو، مربوط ولسوالي تاله و برفك را قرار داده، وارد عمل شد که در نتيجه به تعداد 1000 نفر معتادان آن دو قريه را از بلاي خانمان سوز عمل ترياك و چرس نجات بخشيد. بنا بر گسترش معتادان جهت تداوی، در اواسط سال 1362 الحاج سيد منصور نادری يك باب شفاخانة 30 بستر را در ده كيان تأسيس نمود در خدمت معتادان قرار داد. چون ايشان در پروسة تأمين امنيت سهمگيری دلسوزانه داشتند؛ در اواخر سال 1364 يك قطعه نظامي را در چوكات دولت ايجاد و مسؤوليت امنيت شاهراه سالنگ الي حيرتان را عهده دار گرديد تا وسايط حامل مواد ارتزاقي به شهر كابل و ساير ديگر ولايات طور سالم برسد. در نتيجة ايجاد قطعه نظامی مذکور، كاروان هاي متعلق به مجاهدين از منطقه باخاطر آسوده عبور و مرور مي نمودندو دره كيان بمثابة يك دره صلح و غير نظامي چنان مورد اعتماد همه قرار گرفته بود که دو دشمن سرسخت يعني افراد دولت و مجاهدين در درة كيان يكجا با هم دور يك سفره طعام می خوردند. در سال 1367 خورشيدي با تأسيس كانون فرهنگي حكيم ناصر خسرو بلخي و ايجاد كتابخانه بزرگ داراي 50000 جلد كتاب مختلف النوع مورد استفاده مردم و فرهنگيان قرار گرفت. در سال 1367 بعد از اعلان مشی مصالحه ملي توسط دكتور نجيب الله، از طرف مردم متدين ولايت بغلان الحاج سيد منصور نادری بحيث سناتور انتخاب گرديده و در همان سال جهت مبارزه عليه ترياك و تداوي معتادين در ولسوالي هاي سرحدی ولايت بدخشان، چندين گروپ از دكتوران مجرب و مبلغين را بمصرف شخصي خويش اعزام نمود كه 3200 نفر معتـاد ين در اين پروسه تداوی گرديدن

در سال 1371 که دولت به مجاهدین انتقال یافت سعی وتلاش خسته گی نا پذیر سید منصوری نادری در وحدت مجاهدین برجسته بود .بعد از سقوط حكومت داكتر نجيب الله و پيروزي مجاهدين، تمام شهر ها بدست گروه هاي مختلف تقسيم و اكثريت دارائـي های عامه توسط گروپ های مسلح غير مسؤول بغارت برده شد فابريكات از بيخ و بن بركنـده گرديدند

نيرو های متخاصم از وضع و احوال موجود استفاده نمـوده، قتل ها نمودند؛ اما خوشبختانه در ولايت بغلان تدبير خردمندانهء جناب الحاج سيد منصور نادري چنان كارا بجـا بود كه آب از آب تكان نخـورده مأمورين،كارگران، معلمين، شاگردان و همـه و همـه به وظايف خويش مصـروف و مشغول خدمت بودند. فابريكات و ادارات دولتي همه فعال و بر حسب گذشته در چرخش بودند. چنانكه شهريان پلخمری در وطن شان افغانستان اصلاً تغييرات سياسي را احساس نکردند. در آن برهه زمان كه اكثر ولايات و قراء وقصبات وطن عزيز مان در آتش جنگ مي سوخت، مردم تمام ساحات ولايت بغـلان كه تحت حاكميت محتـرم الحاج سيد منصور نادري قرار داشتند، در يك فضاي صلح، با خاطر آسوده و عاری از تشويش زنده گی داشتند درآنوقت به تعداد 45000 نفـر معلم و شاگرد اعم ذكور و اناث مصروف تدريس و آموزش بودند. بعد از گذشت يك سال دورهء دولت داري استاد برهان الدين رباني در كابل، ارتباط ولايت بغلان بنا بر بعضي معضلات با كابل قطع و تمامي امتيازات آن ولايت از طرف حكومت كابل در حالت تعليـق قرار داده شد، با آن هم مردم و ادارات دولتي،اعم از مكاتب، پوهنتون، فابريكات توليدي و ساختمانی ، روند عادي خود را مي پيمودند؛ اما هنگاميکه طالبان در سال1375 شهر كابل را تصرف نمودند، استاد برهان الدين رباني، با تمام اراکين و همراهانش بطرف شمال كشور عقب نشينی کردندكه جناب سيد منصور نادري باخصلت جوانمـرديي كه داشت، از ايشان پذيرايي نموده و پشتباني خود را از محترم استاد برهان الدين رباني اعلام داشت که همان هنگام جناب الحاج سيد منصور نادری ميزبان سيلي از مهاجرين كابل نيز بودند. الحاج سيد منصـور نادري با پيروي از انبياء و امامان بر حق در علم و فرهنگ با ذوق تر از ديگران بود و در اجراي عدالت و حفظ منافع عامه، هيچ گاه عقيده و عزت نفس خويش را قرباني زر و سيم نكرده بلكه شرافتمندانه و سر بلند زندگـي کرده است. چنانکه در سالهای که کابل در آتش جنگ می سوخت اما به تدبير سيد منصور نادری حاکميت صلح تأمين بود، يکی از تجار پاكستاني به نام سليـم اوليا غرض خريداري پرزه جات فابريكة سمنت پلخمـري در بدل بيست ميليون دالر آمريكايي نزد ايشان آمدولي آن عاليقدر براي نامبرده فرمود كه: اولياء صاحب! شمـا آدرس را اشتباه گرفته ايد. براي من هويت ملي ام بالاتر از منافع شخصي است

الحاج سيد منصور نادري در آن دوران در حدود ( 3000 ) سير تخم ريز زمين للمي شخصي خويشرا كه در منطقه تودك و اسكار موقعيت دارد، سخاوتمندانه براي مردم بطور رايگان با قباله شرعي توزيع نمود. همچنان زمين هاي آبيي كه از قريهء شاه حسن الي اخير قورقساي واقع است، براي مردم قوم بهسود و سادات بطور رايگان با قباله شرعي توزيع نمود. الحاج سيد منصور نادري در پرتو طبع سخاوتمند، خصلت جوانمردانه با خط و مشی راستين خدمت صادقانه و تصميم صادقانه، تلاش هاي خستگي ناپذير نمود و توانست جامعـه اسماعيليه افغانستان را از گزند روزگار در امان نگهدارد زيرا اسماعيليان افغانستان در طول تاريخ به اثر تعصبات گوناگون، روحاً و جسماً شكنجه ديده بودند. جوانان اسماعيليه در اثر فشارهاي ناشی از تعصبات خشك، از زنده گی نا اميد بودند حضور آنان در محافل سياسي و ساير مجالس و محافل ديده نمي شد. حتي برخی ترك عقيده نموده، به گروپ هاي سياسي انديشه های ديگر گرويده بودند. روي اين ملحوظ الحاج سيد منصور نادري با تلاش هاي خستگي نا پذير در جهت تأمين ارتباط بين اقوام مختلف و مذاهب مختلف تواست،جامعة اسماعيلي را از يأس و نا اميدي نجات بخشيده و اميدوار به يك فرداي بهتر بسازد؛ چنانكه هم اکنون بهترين جوانان تحصيل يافتة جامعة اسماعيليه افغانستان در سطوح بالائي محافل سياسي كشور قرار دارند. در سال 1375 خورشيدي نظر به پيشنهاد، مردم اعم از نظاميان، متنفذين، اهل معارف، تنظيم هاي جهادي و روشنفكران بنا بر داشتن اصل شايسته گی، اهليت وتجربة مردمداری در امور بين الافغاني، صداقت و وطن دوستـي كه از محترم الحاج سيد منصور نادري براي همه به اثبات رسيده بود ايشان بحيث معاون رئيس جمهور دولت اسلامـي افغانستان انتخاب و مقرر گرديدند

محترم الحاج سيد منصور نادري در دوران مسؤوليت خويش بحيث معاون رئيس جمهور شب و روز تلاش نمودند تا افغانستان ميدان تاخت و تاز بيگانگان نگردد و هميشه در راه صلح و تأمين وحدت ملي سعـي بليغ می نمودند؛ چنانكه زادگاهش دره (كيان) و شهر پلخمري، مركز صلح و امنيت قرار داده شدكه تمام فيصله ها و حل منازعات و مخالفتهاي گروه هاي سياسي و نظامي در آنجا صورت مي پذيرفت و آن خطه، هميشه ميزبان تعداد كثيري از مخالفين بخاطر صلح و آشتي بود

جناب الحاج سيد منصور نادری در سال 1377 بنا بر جبر تاريخ به ديار مهاجرت رهسپار گرديد و بعد از مدت زماني، بر اثرتحولات سياسی جهان كه در 11 سپتمبر در آمـريكا رخ داد و زمينه ساز تأمين صلح در كشور گرديد، جناب سيد منصور نادری بعـد از مذاكرات، با مقامات رهبری کشور، پشتيبانی خود را ازفيصله هاي بن اعلام نمود و دوباره به ميهن برگشت

ايشان در سال 1381 هجري شمسي حزب پيوند ملي افغانستان را با جمعي از روشنفكران هسته گذاري ، ايجاد و تشكيل نمود. جناب الحاج سيد منصور نادری در سال 1384 از طرف مردم ولايت بغلان بحيث نماينده در پارلمان افغانستان پيشنهاد و به اكثريت آراء مردم ولايت بغلان بحيث وكيل ولسي جرگه انتخاب گرديد که همين اكنون منحيث يکی از نماينده های فعال و طرف اعتماد و احترام مردم در جهت حل معضلات كشور و قانون گذاري در پارلمان كشور حضور فعال دارند

زندگی نامه حسی ابن صباح


حسن صباح رهبر و داعی مشهور فرقه اسماعیلیه  شهرت جهانی دارد که زندگی و عقايد و رفتار و منش وی آميزه ای از افسانه و راز و واقعيت است که با افسانه های فدائيان و بهشت موعود اسماعيليه شکل گرفته است و در پندارها به شکل واقعيت يافته و باور کنونی مردم منطقه و جهانيان در آمده است . گویند  حسن صباح در قم در يک خانواده شيعی امامی به دنيا آمد ، پدرش علی بن محمدبن جعفربن حسين بن محمدبن صباح حميری ، عربی از مردم کوفه بود که برای خويشتن نسب يمنی ادعا می کرد. خانواده صباح از قم به ری رفتند ، در آنجا که از مراکز فعاليت های اسماعيلی بود ، مردی به نام اميره ضراب ؛ حسن را به کيش اسماعيلی رهنمون کرد . در سال 469 وی به مدت سه سال در قاهره تعليم يافت ، پس از آن به ايران بازگشت و فعاليت خود را با سفر در سراسر ايران آغاز کرد وبارفتن به الموت بانام دهخدا و با گرفتن الموت و استقرار در دژ الموت ، شاخه اسماعيليان نزاری را پايه گزاري کرد . دولت نزاری ايران را حسن صبا ح و هفت تن جانشينان وی که به خداوندگاران الموت معروفند اداره می کردند .. وی از سال 1090/483 تا زمان مرگ ربيع الثانی 1124/518  ميلادی به مدت 35 سال در دژ حسن صباح زيست و به فراخواندن مردم به کيش خود و مبارزه پادشاهان سلجوقی و خلفای بغداد ادامه داد . حسن صباح مردی برجسته و شگرف بود ، سياستمداری مدير و مدبر ، سازمان دهنده ای توانمند، متفکر ، پارسا و مردی پرهيزکار بوده است . وی را سيدنا " سرور ما " می ناميدند . گويند حسن صباح کتابخانه ای در الموت داشته و دانشمندی بوده است که به دانش های ستاره شناسی و داروسازی گرايش داشته است . حسن صباح تا زمان مرگ به مدت 35 سال در دژ الموت زيست و به مبارزه ، مقاومت ، آموزش ، تبليغ مرام و انديشه خود پرداخت . وی و پيروان فدائی او در سراسر سرزمين های اسلامی در تاريخ سياسی و نظامی اين مقطع تعيين کننده و تاريخ ساز بوده اند .

پس ازوي جانشين او بزرگ کيا اميد که ازمردم رودبار بود راه وي راتداوم دادومدت 14 سال حکومت کرد در532 / 1138 ميلادي درگذشت دردوره او سده ششم هجری نیز تغییراتی درمعماری دژ انجام شد وتاسیساتی به آن افزود پس ازبزرگ کیا امید پسرش محمد فرمانرواي الموت گرديد وتاسال 557 / 1162 حکومت کرد پس از او حسن دوم فرمانرواي الموت گرديد وي دررمضان 559 اعلام قيامت کرد وحسن دوم در فراخوان پيروان خود درالموت وامام خواندن خود, انقلابي بزرگ درانديشه فلسفي – عرفاني مذهب اسلام به-وجودآ ورد وي درسال 561 کشته شد . پس ازاوپسرش نورالدين محمد به مدت 44 سال حکومت کرد . ورا پدررا ادامه داد وپدررا امام خواند محمد دوم در 607 / 1210 درگذشت وپسرش حسن سوم بالقب جلال الدين فرمانرواي الموت گرديد . حسن سوم پس از 11 سال حکومت درسال 618ددرگذشت پسر اوعلاالدین محمد جانشين اوگرديد . وی درسال 653 درشيرکوه الموت کشته شد وپس از او پسرش رکن الدين خورشاه که آخرین فرمانروای الموت است به حکومت  رسيد  ,   . مرکزيت وپايگاه مقاومت اين فرقه دربرابر خلفاي  عباسي بغداد وحکومت هاي ترک نژاد وسني مذهب الموت ودژحسن صباح بوده ا ست ُ اين پايداري ومقاومت, به اين دژ,هويت فرهنگي – ملي بخشيده ودراين دوران ازفرهنگ وزبان فارسي پاسداري شده است . ومديريت حسن صباح و جانشينان وي درشکل گيري منظر فرهنگي دره الموت نقش تعيين کننده اي داشته است .


درسده هفتم هجری علاء الدین محمد نیز تغییرات عمده ای درفضا ها به ویژه درتزئینات دژ به وجودآورد که آثار آن درکاوشهاي باستانشناسی دژ حسن صباح به دست آمده است که دردوره 170 ساله حضور اسماعیلیان دردژ حسن صباح دست کم سه دوره ساخت وساز عمده وجود داشته است که درمعماري کاوش شده وبه جا مانده دژ به خوبی قابل پیگیری است .

 
درسال 654 هجري قمري/1257 ميلادي , پس از دوسده مقاومت , درزمان رکن الدين خورشاه آخرين فرمانرواي اسماعيليان الموت , اين دره تسليم هلاکوخان مغول گرديد ؛ هلاکوخان دستور داداین کاخ دژ باشکوه وباابهت که نزدیک به دوسده مراکز قدرت فرمانروایان عرب وترک را تهدید میکرد با خاک یکسان کنند وبه نوشته تاریخ نگاران آن را غارت وآتش زدند وآثار وبقایای آنراجاروکردند تاازصحنه روزگار محو شود وآن رامرکز شیطان خوانده اند . که نشانه های آتش سوزی و تخریب آن درکاوشها به دست آمده است .


دردوران صفوي , بخشي ازاين دژها مورد استفاده قرار گرفته است , براي نمونه دژحسن صباح به عنوان تبعيدگاه مخالفان سياسي استفاده شده است که درمتون ازآن به نام فراموشخانه ياد شده است , وبرروي ويران ها وآوار دژ حسن صباح بناهايي ساخته اند که مانع شناسايي دقيق معماري دژحسن صباح دردوره اسماعيليه شده است . ود ربرخی بخشها ازهمان فضاها ودیوارهاباتغییراتی استفاده شده است.


دردوران قاجار ازاين دژها به عنوان قلعه هاي املاک وروستاها استفاده شده است و شاهزادگان قاجار مالکين وبهره وران زمين ها ومحصولات آن بودند که به شکار وگنج يابي دردژها به ويژه دژ حسن صباح مي پرداختند وازعوامل ويراني آن بوده اند. .ونیز ازمصالح آن برای ساخت وساز املاک وروستاها استفاده می شده است

.
تاپيش از ناصرالدين شاه قاجار , آنها درالموت املاک خالصه نداشتند , ناصرالدين شاه بخشي از دهات الموت رابه اراده شخصي خالصه کرد وازآن زمان ميان رعاياي الموت ودولت کشمکش ايجاد شد . عبدالصمد ميرزاي عزالدوله به عنوان تيول درسال 1306 در املاک الموت دخالت کرد . پس از کشته شدن ناصرالدين شاه درسال 1313 باقيام دهقانان الموت به رهبري جلال بيک کلاني باهمکاري ولي خان خواجوي بساط شاهزاده هاي قاجارراازالموت برچيدند .دردوران قاجار حفاري براي يافتن عتيقه براي تفريح وسرگرمي دردژ حسن صباح و شکار رواج داشت , وزماني که خزانه آنها تهي ميشد املاک راهمراه با رعايا ودهقانان مي فروختند وبه روستائيان الموت ظلم بسيار مي شد .عين السلطنه حاکم قزوين نيز دراداره الموت بامشکلات فراوان روبرو بود . –آثار دوره های متفرقه زیستی موقت با تنورها واجاق های پراکنده ازدوران قاجار تاچند دهه پیش برروی دژ دیده میشود . همچنین این دژ محل چرای دام وعلف چین روستائیان گازرخان است . 

روزه

 

روزه از نظر قرآن

بسم الله الرحمن الرحيم

سوره بقره، آيات 185-183

يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون.(183) اياما معدودات فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين فمن تطوع خيرا فهو خير له و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون.(184) شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان فمن شهد منكم الشهر فليصمه و من كان مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر و لتكملوا العدة و لتكبروا الله على ما هديكم و لعلكم تشكرون.(185)

ترجمه آيات

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد روزه بر شما واجب شده همانطور كه بر اقوام قبل از شما واجب شده بود شايد با تقوا شويد(183).

و اين روزهائى چند است پس هر كس از شما مريض و يا مسافر باشد بايد ايامى ديگر بجاى آن بگيريد و اما كسانى كه به هيچ وجه نمى‏توانند روزه بگيرند عوض روزه براى هر روز يك مسكين طعام دهند و اگر كسى عمل خيرى را داوطلبانه انجام دهد برايش بهتر است و اينكه روزه بگيريد برايتان خير است اگر بناى عمل كردن داريد(184).

و آن ايام كوتاه ماه رمضان است كه قرآن در آن نازل شده تا هدايت مردم و بياناتى از هدايت و جدا سازنده حق از باطل باشد پس هر كس اين ماه را درك كرد بايد روزه‏اش بگيرد و هر كس مريض و يا مسافر باشد بجاى آن چند روزى از ماههاى ديگر بگيرد خدا براى شما آسانى و سهولت را خواسته و دشوارى نخواسته و منظور اينست كه عده سى روزه ماه را تكميل كرده باشيد و خدا را در برابر اينكه هدايتتان كرد تكبير گفته و شايد شكرگزارى كرده باشيد(185).

بيان آيات

ويژگى‏هاى بيانى آيات تشريع روزه

سياق اين سه آيه دلالت دارد بر اينكه: اولا هر سه با هم نازل شده‏اند، براى اينكه ظرف (ايام)در ابتداى آيه دوم متعلق به كلمه(صيام)در آيه اول است و جمله(شهر رمضان)در آيه سوم يا خبر است‏براى مبتدائى حذف شده كه عبارت است از ضميرى كه به كلمه(اياما)بر مى‏گردد، و تقدير جمله(هى شهر رمضان)است و يا مبتدائى است‏براى خبرى كه حذف شده و تقديرش"شهر رمضان هو الذى كتب عليكم صيامه"است و يا بدل از كلمه صيام در جمله (كتب عليكم الصيام)در آيه اول است، و به هر تقدير جمله(شهر رمضان)بيان و توضيحى است‏براى روشن كردن جمله(اياما معدودات)ايام معدوده‏اى كه روزه در آنها واجب شده.

پس به دليلى كه ذكر شد آيات سه‏گانه مورد بحث‏به هم متصل، و نظير كلام واحدى است كه يك غرض را دربردارد، و آن غرض عبارت است از بيان وجوب روزه ماه رمضان.

و ثانيا دلالت دارد بر اينكه قسمتى از گفتار اين سه آيه به منزله توطئه و زمينه‏چينى براى قسمت ديگر آن است، يعنى دو آيه اول به منزله مقدمه است‏براى آيه سوم، چون در آيه سوم تكليفى واجب مى‏شود كه صاحب كلام، اطمينان ندارد از اينكه شنونده از اطاعت آن سرپيچى نكند، براى اينكه تكليف نامبرده تكليفى است كه بالطبع براى مخاطب، شاق و سنگين است، و به اين منظور، دو آيه اول از جملاتى تركيب شده كه هيچ يك از آنها از هدايت ذهن مخاطب به تشريع روزه رمضان خالى نيست، بلكه در همه آنها به تدريج ذهن شنونده را به سوى آن توجه مى‏دهد، و به اين وسيله استيحاش و اضطراب ذهن او را از بين مى‏برد، و در نتيجه علاقمند به روزه مى‏كند، تا با اشاره به تخفيف و تسهيلى كه در تشريع اين حكم رعايت‏شده، و نيز با ذكر فوائد و خير دنيوى و اخروى كه در آن است، حدت و شدت دلخواهى و استكبار او را بشكند.

و بهمين جهت‏بعد از آنكه در جمله: "يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام"، مساله وجوب روزه بر مسلمانان را خاطرنشان كرد، بلافاصله فرمود: "كما كتب على الذين من قبلكم" و فهمانيد كه شما مسلمانان نبايد از تشريع روزه وحشت كنيد، و آن را گران بشماريد، چون اين حكم منحصر به شما نبوده، بلكه حكمى است كه در امتهاى سابق نيز تشريع شده بود.(لعلكم تتقون)، يعنى علاوه بر اينكه عمل به اين دستور، همان فائده‏اى را دارد كه شما به اميد رسيدن به آن ايمان آورديد، و آن، عبارت است از تقوا، و علاوه بر اين، اين عمل كه گفتيم در آن، اميد تقوا براى شما هست، همچنانكه براى امتهاى قبل از شما بود، عملى نيست كه تمامى اوقات شما را و حتى بيشتر اوقاتتان را بگيرد، بلكه عملى است كه در ايامى قليل و معدود انجام مى‏شود، (اياما معدودات)

آرى نكره(و بدون الف و لام)آمدن كلمه(اياما)دلالت‏بر ناچيزى ايام دارد، و در اينكه ايام را به وصف معدود توصيف كرد، خود اشعارى است‏به اهميت نداشتن آن، همچنانكه همين توصيف در آيه: "و شروه بثمن بخس دراهم معدودة" (1) مى‏فهماند كه يوسف ع را به چند درهم ناچيز فروختند.

علاوه بر اينكه ما در تشريع اين حكم رعايت اشخاصى را هم كه اين تكليف برايشان طاقت‏فرسا است كرده‏ايم، و اينگونه افراد بايد به جاى روزه فديه بدهند، آنهم فديه مختصرى كه همه بتوانند بدهند، و آن عبارت است از طعام يك مسكين.

"فمن كان منكم مريضا او على سفر - تا جمله - فدية طعام مسكين"و وقتى اين عمل هم خير شما را دربردارد، و هم تا جائى كه ممكن بوده رعايت آسانى آن شده خير شما در اين است كه بطوع و غبت‏خود روزه را بياوريد، و بدون كراهت و سنگينى و بى‏پروا انجامش دهيد، "فمن تطوع خيرا فهو خير له"براى اينكه عمل نيك را بطوع و رغبت انجام دادن بهتر است، از اينكه به كراهت انجام دهند.

بنابر آنچه گفته شد زمينه گفتار در دو آيه اول مقدمه است‏براى آيه سوم كه مى‏فرمايد: "فمن شهد منكم الشهر فليصمه"الخ، و بنا بر اين پس جمله: "كتب عليكم الصيام"در آيه اول جمله‏اى است‏خبرى كه مى‏خواهد از تحقق چنين تكليفى خبر دهد، نه اينكه در همين جمله تكليف كرده باشد، آنطور كه در آيه شريفه: "يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى" (2) و آيه"كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين" (3) تكليف كرده چون هر چند در هر سه آيه تعبير به(كتب عليكم)آمده، ليكن بين قصاص در مورد كشتگان - در آيه دوم - و وصيت‏به والدين و اقرباء - در آيه سوم، و بين مساله صيام - در آيه مورد بحث فرق است، و آن اين است كه قصاص در قتلى امرى است‏سازگار با حس انتقامجوئى امرى است كه دلهاى صاحبان خون تشنه آن است، صاحبان خون به حكم غريزه و طبيعت نمى‏توانند قاتل عزيز و پاره تن خود را زنده و سالم ببينند، و نمى‏توانند اين معنا را تحمل كنند كه نسبت‏به جنايتى كه به ايشان شده بى اعتنائى شود، و همچنين وصيت و سفارش والدين و خويشان كه مطابق با حس ترحم و شفقت و رافت‏به ارحام است، آنهم در هنگامى كه مى‏خواهد بوسيله مرگ براى هميشه از آنان جدا شود.

پس قصاص و وصيت دو حكم مقبول بطبع، و موافق با مقتضاى طبيعت آدمى است، و انشاء آن احتياج به مقدمه و زمينه‏چينى ندارد، به خلاف حكم روزه كه عبارت است از محروميت نفوس از بزرگترين مشتهيات، و مهم‏ترين تمايلاتش، يعنى خوردن و نوشيدن و جماع، كه چون محروميت از آنها ثقيل بر طبع و مصيبتى براى نفس آدمى است.در توجيه حكمش ناگزير از اين است كه قبلا براى شنوندگان - با در نظر گرفتن اينكه عموم مردمند و بيشتر مردم عوام و پيرو مشتهيات نفسند - مقدمه‏اى بچيند، و دلهاشان را علاقه‏مند بدان سازد، تا تشنه پذيرش آن شوند، بدين جهت است كه گفتيم آيه: "كتب عليكم القصاص"الخ و آيه: "كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت"الخ، انشاء حكم است، و حاجتى به زمينه‏چينى ندارد، به خلاف آيه: "كتب عليكم الصيام"تا آخر دو آيه كه مشتمل بر هفت فقره است و خبر مى‏دهد از اينكه بعدها چنين حكمى انشاء مى‏شود.

"يا ايها الذين آمنوا..."

اينگونه خطاب(اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد)به منظور توجه دادن مردم به صفت ايمانشان است، و گرنه مى‏فرمود: (اى مردم)ليكن خواست‏بفهماند با توجه به اينكه داراى ايمانيد بايد هر حكمى را كه از ناحيه پروردگارتان مى‏آيد بپذيريد، هر چند كه بر خلاف مشتهيات، و ناسازگار با عادات شما باشد.

در اينجا ممكن است‏بپرسى: علت اين تعبير در آيه مورد بحث روشن شد ليكن اين معنا روشن نشد كه چرا همين تعبير در ابتداى آيه قصاص آمده، ولى در آيه وصيت نيامده؟در پاسخ مى‏گوئيم: علتش اين است كه حكم قصاص هر چند مطابق ميل و طبيعت آدمى است ليكن در عصر نزول آيه، مسيحيان با آن مخالف بودند، و آنها عفو را بر قصاص ترجيح مى‏دادند، و لذا لازم بود در توجيه حكم قصاص در ميان ملت اسلام، ايمان ملت‏خاطرنشان گردد و گفته شود ايمان شما شما را محكوم مى‏كند به اينكه احكام الهى را بپذيريد، هر چند كه ديگران مخالف آن باشند، و در آيه وصيت چون چنين مخالفتى در كار نبود، آن آيه به خطاب(يا ايها الذين آمنوا)آغاز نشد.

"كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم"

كلمه كتابت معنايش معروف است، ليكن گاهى كنايه مى‏شود از واجب شدن عملى، و يا تصميم بر عملى و يا قضاى حتمى كه بر چيزى رانده شده، كه در آيه: "كتب الله لا غلبن انا و رسلى" (4) كنايه از قضاء حتمى، و در آيه: "و نكتب ما قدموا و آثارهم" (5) كنايه از عزيمت و قضاء حتمى است و در آيه"و كتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس" (6) كنايه از وجوب و وضع قانون و جعل حكم قطعى است.

و كلمه(صيام)و كلمه(صوم)در لغت مصدر، و به معناى خوددارى از عمل است، مثلا صوم از خوردن، و صوم از نوشيدن، و از جماع و از سخن گفتن و راه رفتن و امثال آن به معناى خوددارى از آنها است، و چه بسا در معناى آن اين قيد را اضافه كرده باشند، كه به معناى خوددارى از خصوص كارهائى است كه دل آدمى مشتاق آن باشد، و اشتهاى آن را داشته باشد.

صاحب اين گفتار گفته: معناى صوم در اصل لغت‏خوددارى از خصوص چنين كارهائى بوده، و ليكن بعدها در شرع در خصوص خوددارى از كارهاى معينى استعمال شده، و آن هم خوددارى از طلوع فجر تا مغرب و توام با نيت است و منظور از"الذين من قبلكم"امتهاى گذشته و قبل از ظهور اسلام است، امتهاى انبياء قبل، چون امت موسى و عيسى و غير ايشان است.

چون هر جا كه در قرآن كريم اين كلمه به چشم مى‏خورد معهود همين معنا است، البته اين به آن معنا نيست كه جمله"كما كتب على الذين من قبلكم"در مقام اطلاق از حيث اشخاص است و مى‏خواهد بفرمايد: تمامى تك تك امتها روزه داشته‏اند و نيز به آن معنا نيست كه بفهماند روزه اسلام شبيه روزه امتهاى پيشين است، پس آيه شريفه نه دلالت‏بر اين دارد كه تمامى امتها بدون استثناء روزه داشته‏اند، و نه دلالت دارد بر اينكه روزه همه امتها مانند روزه ما مسلمانان در خصوص رمضان و از ساعت فلان تا ساعت فلان و داراى همه خصوصيات روزه ما بوده، بلكه تنها در اين مقام است كه اصل روزه و خوددارى را در امتهاى پيشين اثبات كند، و بفرمايد: امتهاى پيشين هم روزه داشته‏اند.

و مراد از جمله: (الذين من قبلكم)الخ امتهاى گذشته داراى ملت و دين است البته همانطور كه گفتيم نه همه آنها، و قرآن كريم معين نكرده كه اين امتها كدامند، چيزى كه هست از ظاهر جمله: (كما كتب) الخ بر مى‏آيد كه امتهاى نامبرده اهل ملت و دين بوده‏اند كه روزه داشته‏اند، و از تورات و انجيل موجود در دست‏يهود و نصارا هيچ دليلى كه دلالت كند بر وجوب روزه بر اين دو ملت ديده نمى‏شود، تنها در اين دو كتاب فرازهائى است كه روزه را مدح مى‏كند، و آن را عظيم مى‏شمارد.

و اما خود يهود و نصارا را مى‏بينيم كه تا عصر حاضر در سال چند روز به اشكالى مختلف روزه مى‏گيرند، يا از خوردن گوشت و يا از شير و يا از مطلق خوردن و نوشيدن خوددارى مى‏كنند.

و نيز در قرآن كريم داستان روزه زكريا و قصه روزه مريم از سخن گفتن آمده است.

و در غير قرآن مساله روزه از اقوام بى دين نيز نقل شده، همچنانكه از مصريان قديم و يونانيان و روميان قديم و حتى وثنى‏هاى هندى تا به امروز نقل شده، كه هر يك براى خود روزه‏اى داشته و دارند، بلكه مى‏توان گفت عبادت و وسيله تقرب بودن روزه از امورى است كه فطرت آدمى به آن حكم مى‏كند، كه بحثش خواهد آمد ان شاء الله.

و بعضى گفته‏اند كه مراد از جمله(الذين من قبلكم)يهود و نصارا و يا انبياى سابق است، كه بر طبق هر يك از اين دو قول رواياتى هم آمده، ولى رواياتى است كه خالى از ضعف نيست.

"لعلكم تتقون"

وثنى‏ها(همانطور كه اشاره شد)به منظور تقرب و ارضاى آلهه خود و در هنگامى كه جرمى مرتكب مى‏شدند به منظور خاموش كردن فوران خشم خدايان روزه مى‏گرفتند، و همچنين وقتى حاجتى داشتند به منظور برآمدنش دست‏به اين عبادت مى‏زدند و اين قسم روزه در حقيقت معامله و مبادله بوده، عابد با روزه گرفتن احتياج معبود را بر مى‏آورده تا معبود هم حاجت عابد را برآورد، و يا او رضايت اين را به دست مى‏آورده، تا اين هم رضايت او را حاصل كند.

ولى در اسلام روزه معامله و مبادله نيست، براى اينكه خداى عزوجل بزرگتر از آن است كه در حقش فقر و احتياج و يا تاثر و اذيت تصور شود، و سخن كوتاه آنكه خداى سبحان برى از هر نقص است، پس هر اثر خوبى كه عبادتها داشته باشد، حال هر عبادتى كه باشد تنها عايد خود عبد مى‏شود، نه خداى تعالى و تقدس، همچنانكه اثر سوء گناهان نيز هر چه باشد به خود بندگان برمى‏گردد"ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها" (7) اين معنائى است كه قرآن كريم در تعليماتش بدان اشاره مى‏كند، و آثار اطاعتها و نافرمانى‏ها را به انسان بر مى‏گرداند انسانى كه جز فقر و احتياج چيزى ندارد، و باز قرآن در باره‏اش مى‏فرمايد: "يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى" (8) .

و در خصوص روزه، همين برگشتن آثار اطاعت‏به انسان را در جمله: (لعلكم تتقون) بيان كرده، مى‏فرمايد: فائده روزه تقوا است، و آن خود سودى است كه عايد خود شما مى‏شود، و فائده داشتن تقوا مطلبى است كه احدى در آن شك ندارد، چون هر انسانى به فطرت خود اين معنا را درك مى‏كند، كه اگر بخواهد به عالم طهارت و رفعت متصل شود، و به مقام بلند كمال و روحانيت ارتقاء يابد، اولين چيزى كه لازم است‏بدان ملتزم شود اين است كه از افسار گسيختگى خود جلوگيرى كند، و بدون هيچ قيد و شرطى سرگرم لذت‏هاى جسمى و شهوات بدنى نباشد، و خود را بزرگتر از آن بداند كه زندگى مادى را هدف بپندارد، و سخن كوتاه آنكه از هر چيزى كه او را از پروردگار تبارك و تعالى مشغول سازد بپرهيزد.

و اين تقوا تنها از راه روزه و خوددارى از شهوات بدست مى‏آيد، و نزديك‏ترين راه و مؤثرترين رژيم معنوى و عمومى‏ترين آن بطوريكه همه مردم در همه اعصار بتوانند از آن بهره‏مند شوند، و نيز هم اهل آخرت از آن رژيم سود ببرد، و هم شكم‏بارگان اهل دنيا، عبارت است از خوددارى از شهوتى كه همه مردم در همه اعصار مبتلاى بدانند، و آن عبارت است از شهوت شكم از خوردن و آشاميدن، و شهوت جنسى كه اگر مدتى از اين سه چيز پرهيز كنند، و اين ورزش را تمرين نمايند، به تدريج نيروى خويشتن‏دارى از گناهان در آنان قوت مى‏گيرد و نيز به تدريج‏بر اراده خود مسلط مى‏شوند، آن وقت در برابر هر گناهى عنان اختيار از كف نمى‏دهند، و نيز در تقرب به خداى سبحان دچار سستى نمى‏گردند، چون پر واضح است كسى كه خدا را در دعوتش به اجتناب از خوردن و نوشيدن و عمل جنسى كه امرى مباح است اجابت مى‏كند، قهرا در اجابت دعوت به اجتناب از گناهان و نافرمانى‏ها شنواتر، و مطيع‏تر خواهد بود، اين است معناى آنكه فرمود: (لعلكم تتقون).

"اياما معدودات"

منصوب آمدن كلمه(ايام)بنابر ظرفيت و به تقدير كلمه(فى)است، و اين ظرف(در ايامى معدود) متعلق است‏به كلمه(صيام)، و ما در سابق هم گفتيم كه نكره آمدن ايام و اتصاف آن به صفت(معدودات) براى اين است كه بفهماند تكليف نامبرده ناچيز و بدون مشقت است، تا به اين وسيله مكلف را در انجام آن دل و جرات دهد، و از آنجا كه ما در سابق گفتيم آيه"شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن"الخ بيان ايام است، قهرا مراد از ايام معدودات همان ماه رمضان خواهد بود.

بعضى از مفسرين گفته‏اند: كه مراد از ايام معدودات روزه مستحبى سه روز در هر ماه و روز عاشورا است، و بعضى ديگر گفته‏اند: ايام البيض يعنى سيزده و چهارده و پانزدهم هر ماه، و نيز روزه عاشوراء است، كه مسلمانان و رسولخدا ص در اين ايام روزه مى‏گرفتند، آنگاه آيه شريفه"شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن"الخ نازل شد، و روزه‏هاى چند روز نامبرده نسخ گرديد، و براى هميشه روزه رمضان واجب گشت.

صاحبان اين دو قول هر كدام به يك دسته روايات وارده از طرق اهل سنت و جماعت تمسك كرده‏اند، رواياتى كه صرفنظر از سند، در بين خود تعارض دارند، و بهمين جهت قابل اعتماد نيستند.

دليل عمده‏اى كه ضعف اين قول را روشن مى‏كند دو چيز است.

اول اينكه: روزه همانطور كه ديگران هم گفته‏اند يك عبادت عمومى و همگانى است، و اگر منظور از آيه شريفه مورد بحث آن بوده باشد كه اينان گفتند، قطعا تاريخ آن را ضبط مى‏كرد، و ديگر اختلافى در ثبوتش پديد نمى‏آمد و بهمين دليل نسخ آن نيز ثابت مى‏شد و كسى در آن اختلاف نمى‏كرد و مى‏بينيم كه اينطور نيست، و در هر دو قسمت اختلاف شديد هست.

علاوه بر اينكه ملحق شدن عاشورا به سه روز در هر ماه و وجوب يا استحباب روزه آن بعنوان يك عيد از اعياد اسلامى از بدعت‏هائى است كه بنى اميه(لعنهم الله)آن را ابداع كردند، بدين جهت ابداع كردند كه در آن روز در واقعه كربلا ذريه رسول خدا ص و اهل بيت او را از بين بردند، مردانشان را كشتند و زنان و ذرارى ايشان را به اسارت برده اموالشان را غارت كردند، و از خوشحالى و مسرت آن روز را مبارك شمرده، براى خود عيد گرفتند، و روزه آنرا تشريع كردند تا از روزه گرفتن آن روز ركت‏بگيرند.

و باز بهمين منظور براى روزه آن روز فضائلى جعل كردند، و بركاتى تراشيدند، و احاديثى(به اين مضمون كه عاشورا يكى از اعياد اسلامى است، و بلكه از اعياد عامه‏اى است كه حتى مشركين جاهليت و يهود و نصارا هم از زمان بعثت موسى و عيسى آن را پاس مى‏دارند)جعل كردند، در حاليكه هيچ يك از اين مضامين درست نيست، نه يهود عاشورا را عيد مى‏دانسته و نه نصارا، و نه مردم جاهليت و نه اسلام، چون عاشورا نه يك روز ملى بوده تا نظير نوروز و مهرگان عيد ملى و قومى بشود، و نيز در آن روز هيچ واقعه‏اى از قبيل فتح و پيروزى براى ملت اسلام اتفاق نيفتاده، تا نظير مبعث و ميلاد رسولخدا ص روزى تاريخى براى اسلام باشد، و هيچ جهت دينى هم ندارد تا نظير فطر و قربان عيدى دينى باشد، پس عزت و احترامى كه بنى اميه براى عاشورا درست كرده‏اند عزتى است‏بدون جهت.

دليل دوم: بر ضعف اين قول اين است كه آيه سوم از آيات مورد بحث‏يعنى آيه: (شهر رمضان)الخ سياقى دارد كه با نازل شدنش جداى از دو آيه ديگر نمى‏سازد، تا ناسخ آيه‏هاى قبل باشد: چون ظاهر سياق اين است كه جمله(شهر رمضان)خبر باشد براى مبتدائى كه حذف شده، و يا مبتدائى باشد براى خبرى كه حذف شده، كه توضيحش گذشت در نتيجه بيانى خواهد بود براى جمله: (اياما معدودات)و با در نظر گرفتن اين معنا هر سه آيه كلام واحدى خواهد بود، كه غرض واحدى را دنبال مى‏كند، و آن عبارت است از واجب بودن روزه ماه رمضان.

و اما اينكه كلمه(شهر رمضان)مبتداء و جمله: "الذى انزل فيه القرآن"خبر آن باشد، هر چند نظريه‏اى است كه آيه شريفه را مستقل از ما قبل مى‏كند، و بنابر آن، آيه شريفه صلاحيت آن را دارد كه به تنهائى نازل شده باشد، ليكن صلاحيت آن را ندارد كه ناسخ آيه قبلش باشد، براى اينكه ميان ناسخ و منسوخ بايد منافاتى باشد، و ميان اين آيه و آيه قبلش هيچ منافاتى نيست، تا اين ناسخ آن باشد با اينكه گفتيم در نسخ بايد منافات و تباينى در بين باشد.

ضعيف‏تر از اين قول، گفتار جمعى ديگر است، كه از كلماتشان بر مى‏آيد كه خواسته‏اند بگويند آيه دوم يعنى آيه: (اياما معدودات)الخ ناسخ آيه اول، يعنى آيه: (كتب عليكم الصيام)است، به اين بيان كه قبل از اسلام روزه بر نصارا نيز واجب بود، ولى نصارا در آن كم و زياد كردند، تا بالاخره بر عدد پنجاه روز قرار گرفت، آنگاه خداى تعالى براى مسلمين روزه رمضان را تشريع كرد، پس رسولخدا ص و مسلمانان در صدر اسلام و قبل از تشريع روزه رمضان همان روزه پنجاه روز مسيحيان را مى‏گرفتند، و آيه اول هم همين را تشريع كرده، مى‏فرمايد شما مسلمانان نيز همان روزه مسيحيان را بگيريد، ولى آيه دوم وقتى نازل شد حكم آيه اول را نسخ كرد، چون فرمود روزه در چند روز معينى واجب است.

و وجه ضعيف‏تر بودن اين قول از قول قبلى اين است كه همه ايرادهائى كه به وجه قبلى وارد بود بر آن وارد است، علاوه بر اينكه متمم بودن آيه دومى براى اولى روشن‏تر از متمم بودن سومى براى دومى است، و نيز رواياتى كه اين قائل قول خود را مستند به آنها كرده جعلى بودن و مخالفتش با قرآن و با سياق آيه روشن‏تر از مخالفت روايات قول اول با آيه است.

 

روزه

 

روزه از نظر قرآن

بسم الله الرحمن الرحيم

ادامه مطلب فوق: 

"فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر"

حرف فاء در ابتداء آيه مى‏فهماند كه مطلب آيه نتيجه و فرع آيه قبل است، كه مى‏فرمود: (كتب عليكم) الخ، و نيز(اياما معدودات)الخ، و معناى مجموع آن چنين مى‏شود: روزه بر شما واجب شده، و نيز عدد معينى در آن رعايت‏شده، و همانطور كه از اصل روزه رفع يد نمى‏شود، از عدد آن نيز صرفنظر نمى‏شود، پس اگر در ايام رمضان عارضه‏اى چون مرض و سفر پيش آيد كه حكم وجوب روزه را در آن ايام معدوده يعنى ايام رمضان بردارد از اين ايام معدوده صرفنظر نمى‏شود، و بايد به همان عدد در ساير روزها روزه گرفت، و اين همان حقيقتى است كه آيه سوم(و لتكملوا العدة)الخ متعرض است، پس جمله: (اياما معدودات)الخ همانطور كه به بيان گذشته معناى تحقير و ناچيز بودن ايام را افاده مى‏كند، اين معنا را هم افاده مى‏كند، كه همين عدد ناچيز ركنى است كه در غرض و حكم روزه ماخوذ شده است.

كلمه(مرض)به معناى خلاف صحت و سلامتى است و كلمه(سفر)از ماده(س - ف - ر)گرفته شده، كه به معناى كشف است و گويا سفر را از اين جهت‏سفر مى‏خوانند كه مسافر براى بيرون شدن از وطن از خانه‏اش منكشف و ظاهر مى‏شود، و گويا اينكه فرمود: (او على سفر)و مانند كلمه(مريضا) نفرمود(مسافرا)، براى اشاره به اين معنا بوده كه آن مسافرى روزه‏اش شكسته مى‏شود كه در حال حاضر مسافر باشد، نه در گذشته، (مثل كسى كه در سفر ده روز در محلى اقامت كرده است، كه چنين كسى قبلا مسافر بوده، و فعلا مقيم است، و روزه‏اش صحيح است)و نه در آينده(مثل كسى كه مى‏خواهد بعد از ظهر حركت كند كه چنين كسى روزه آن روزش صحيح است).

بيشتر دانشمندان و علماى اهل سنت گفته‏اند: از آيه: "فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر"الخ، استفاده مى‏شود كه مسافر مى‏تواند روزه نگيرد، نه اينكه روزه گرفتن برايش حرام است، پس مريض و مسافر، هم مى‏توانند روزه بگيرند، و هم اينكه افطار نموده به همان عدد از روزهاى ديگر سال روزه بگيرند.

ليكن اين حرف صحيح نيست، زيرا گفتيم ظاهر جمله: (فعدة من ايام اخر)(كسى كه مريض و مسافر باشد بايد چند روزى در ايام ديگر سال روزه بگيرد)عزيمت است، نه رخصت، يعنى از ظاهر آن بر مى‏آيد كه مريض و مسافر نبايد در رمضان روزه بگيرند، و اين معنا از ائمه اهل بيت ع نيز روايت‏شده، و مذهب جمعى از صحابه از قبيل عبد الرحمان بن عوف، و عمر بن خطاب، و عبد الله بن عمر، و ابى هريرة، و عروة بن زبير، نيز همين است، پس جمله نامبرده حجتى است عليه علماى نامبرده از اهل سنت.

ايشان براى توجيه نظريه خود چيزى در آيه تقدير گرفته گفته‏اند، تقديرش"فمن كان مريضا او على سفر فافطر فعدة من ايام اخر"است، يعنى هر كس مريض يا مسافر باشد، و به همين جهت افطار كرده باشد به همان عدد از روزهاى ديگر روزه بگيرد.

و اين تقدير دو اشكال دارد، اول اينكه اصولا همانطورى كه گفته‏اند تقدير گرفتن خلاف ظاهر است، (وقتى گوينده‏اى سخن مى‏گويد تمامى كلماتى كه در افاده منظورش دخالت دارد در كلام خود مى‏آورد، و چيزى را نگفته نمى‏گذارد)مگر آنكه به اتكاء قرينه‏اى كه در كلامش هست‏يك كلمه را حذف كند، چون يقين دارد خواننده يا شنونده با وجود آن قرينه مى‏فهمد كه فلان كلمه حذف شده است و اما بدون قرينه دست‏به چنين حذفى نمى‏زند.

اشكال دوم اينكه: به فرضى كه تسليم شويم و قبول كنيم كه كلمه(فافطر)در آيه حذف شده، تازه اين كلام هم دلالتى بر رخصت ندارد، (كدام شنونده‏اى از عبارت"و هر كس مريض يا مسافر باشد، و افطار كرده باشد در ايامى ديگر روزه بگيرد"، مى‏فهمد روزه در سفر و مرض جايز است؟)آرى نهايت چيزى كه از عبارت"فمن كان مريضا او على سفر فافطر"، در اين مقام(كه به گفته ساير مفسرين نيز مقام تشريع است)استفاده مى‏شود، اين است كه افطارش گناه نبوده چون جايز بوده، البته جواز به معناى اعم از وجوب و استحباب و اباحه، جوازى كه با وجوب و استحباب و اباحه مى‏سازد، و اما اينكه به معناى سومى يعنى الزامى نبودن افطار باشد به هيچ وجه لفظ آيه بر آن دلالت ندارد، بلكه باز هم بر خلاف آن دلالت مى‏كند، چون قانونگذار حكيم در مقام تشريع خود، هرگز در بيان آنچه بايد بيان كند كوتاهى نمى‏كند، و اين خود روشن است.

"و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين"

كلمه(يطيقون)از مصدر اطاقه است، و اطاقه همانطور كه بعضى گفته‏اند به معناى به كار بستن تمامى قدرت در عمل است كه لازمه آن اين است كه عمل نامبرده آنقدر دشوار باشد، كه همه نيروى انسان در انجامش مصرف شود، در نتيجه معناى جمله"و على الذين يطيقونه" اين است كه هر كس روزه برايش مشقت داشته باشد، و كلمه(فديه)به معناى بدل و عوض است و در اينجا به معناى عوض مالى است، كه همان طعام مسكين يعنى سير كردن يك مسكين گرسنه است از غذائى كه خود انسان مى‏خورد، البته نه آن غذاى ساده‏اى كه گاهى مى‏خورد، و نه آن غذاى لذيذى كه باز گاه گاه مى‏خورد، بلكه از غذاى متوسطى كه غالبا استفاده مى‏كند، و حكم اين فديه نيز مانند حكم قضاى روزه مريض و مسافر واجب است، چون تعبير(و على الذين)تعبيرى است كه وجوب تعيينى را مى‏رساند، نه تخييرى و نه رخصت را.

بعضى از مفسرين گفته‏اند جمله نامبرده نيز رخصت را مى‏رسانده و سپس نسخ شده چون خداى سبحان در اول، همه مردم را كه مى‏توانند روزه بگيرند مخير كرد بين روزه گرفتن و كفاره دادن از هر روز به طعام يك مسكين، چون مردم در آن ايام عادت به روزه نداشتند، بعدها كه رفته رفته عادت كردند، اين آيه به وسيله آيه: "فمن شهد منكم الشهر فليصمه"الخ نسخ شد.

بعضى ديگر از همين مفسرين گفته‏اند: تنها نسبت‏به اشخاص توانا نسخ شد و قرار شد حتما روزه بگيرند، و اما مثل پير زن و پيرمرد سالخورده و زن حامله و زن بچه شيرده آيه نسخ نشد، و حكم جواز افطار و فديه دادن باقى ماند.

و به جان خودم اينگونه تفسيرها بازى كردن با قرآن و پاره پاره كردن آيات آن است، و اگر خواننده عزيز در آيات سه‏گانه مورد بحث دقت كند خواهد ديد كه هر سه يك غرض را دنبال مى‏كند، و يك سياق متصل و جملاتى به هم پيوسته و بيانى روشن دارد، آنگاه اگر اين كلام واحد و پيوسته را با نظريه اين مفسرين تطبيق دهد، خواهد ديد كه ديگر آن سياق پيوسته را ندارد، جملاتش با يكديگر متنافى است، اولش آخرش را نقض مى‏كند، يك جا مى‏گويد:

(كتب عليكم الصيام)روزه بر شما واجب شده، دنبالش مى‏گويد آنهائى كه مى‏توانند روزه بگيرند مى‏توانند افطار نموده به جاى آن طعام دهند، و در آخر مى‏گويد: روزه بر همه شما واجب است تا حكم آخرى ناسخ حكم فديه نسبت‏به خصوص قادران باشد، و حكم فديه نسبت‏به غير قادران به حال خود باقى بماند، با اينكه در آيه شريفه بنا بر اين تصوير حكم غير قادرين اصلا بيان نشده است.

مگر اينكه كسى بگويد كلمه(يطيقونه)قبل از نسخ شدن به معناى قدرت داشتن است، و بعد از نسخ به معناى قدرت نداشتن، و اين پيدا است كه چقدر بى‏پايه است. و سخن كوتاه اينكه بنا بر اين بايد جمله: "و على الذين يطيقونه"الخ كه در وسط آيات قرار گرفته ناسخ جمله: (كتب عليكم الصيام)در اول آيات باشد، كه با آن تنافى دارد، آن وقت اين سؤال پيش مى‏آيد كه چرا بدون هيچ علتى حكم ناسخ را مقيد به كسانى كرده كه توانائى ندارند.

و نيز لازمه اين تفسير اين است كه جمله: "فمن شهد منكم الشهر فليصمه"تنها ناسخ حكم كسانى باشد كه قادر بر روزه‏اند، نه آنهائى كه از روزه عاجزند با اينكه ظاهر عبارت ناسخ مطلق است، هم قادر را شامل مى‏شود و هم عاجز را، علاوه بر اينكه اصلا منسوخ شامل حكم عاجز نبود، تا ناسخ بخواهد آن حكم را براى عاجز باقى بدارد، و اين تالى فاسدها فاحش‏ترين تالى فاسدهايند.

"فمن تطوع خيرا فهو خير له"

كلمه تطوع از ماده(ط - و - ع)است.و معناى طوع مقابل معناى كراهت است، و يا بگو به اين معنا است كه انسان كارى را به رضا و رغبت‏خود انجام دهد، آنگاه همين طوع وقتى به باب تفعل مى‏رود و به صورت تطوع در مى‏آيد.معناى داوطلب بودن هم بر آن اضافه مى‏شود پس تطوع به معناى اين است كه انسان خودش داوطلبانه كارى را انجام دهد كه اطاعت‏خدا هم هست، بدون اينكه در انجام آن كراهتى داشته باشد، و اظهار ناراحتى و گرانبارى كند، حال چه اينكه آن عمل الزامى و واجب باشد.و چه غير الزامى و مستحب.

اين معناى اصلى كلمه تطوع بوده، پس اگر مى‏بينيم كه فعلا در خصوص افعال مستحب استعمال مى‏شود يك اصطلاحى است جديد، كه بعد از نزول قرآن در بين مسلمانان رائج گشته، و منشاش هم اين بوده كه معمولا عمل نيكى كه يك مسلمان داوطلبانه انجام مى‏دهد عمل مستحب است، و اما عمل واجب هر چه هم كه بطوع و رغبت انجام شود باز بوئى از اكراه و اجبار در آن هست.

و سخن كوتاه آنكه كلمه(تطوع)همانطور كه ديگران هم گفته‏اند دلالتى بر خصوص استحباب ندارد، نه ماده‏اش(ط - و - ع)و نه هياتش(تفعل)، در نتيجه مى‏توان گفت‏حرف (فاء)كه در آغاز جمله آمده جمله را فرع و نتيجه معنائى مى‏كند كه از كلام سابق استفاده مى‏شد، و معناى مجموع كلام - و خدا داناتر است - اين مى‏شود: روزه بر شما واجب شده است، و در آن خير و صلاح شما رعايت‏شده، علاوه بر اينكه با داشتن اين فريضه شما هم جزء امتهائى مى‏شويد كه قبل از شما بودند، با اين تفاوت كه در اين فريضه تخفيف و تسهيلى براى شما منظور شده است، پس آن را بطوع و رغبت‏بياوريد، نه با كراهت چون هر كس عمل خير را بطوع بياورد بهتر است تا همان عمل را به كره بياورد.

از اينجا روشن مى‏شود كه جمله: (فمن تطوع خيرا)از قبيل به كار بردن سبب در جاى مسبب است، ساده‏تر بگويم در اين جمله سخن از خصوص روزه نشده بلكه سخن از مطلق تطوع خير شده، كه سبب تطوع در روزه است، نظير آيه: "قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بايات الله يجحدون" (9) يعنى غم مخور و صبر كن كه علت تكذيب ايشان انكار آيات خدا است، چون در اين آيه نيز سبب تكذيب در جاى تكذيب نشسته.

بعضى از مفسرين گفته‏اند جمله مورد بحث‏يعنى"فمن تطوع خيرا فهو خير له"مرتبط به جمله قبل است، كه مى‏فرمود: "و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين"الخ، و معناى مجموع آن دو جمله اين است كه كسى كه بيشتر از طعام يك مسكين فديه بدهد، مثلا براى يك روز روزه دو نفر مسكين را طعام دهد و يا طعام دو مسكين را به يك نفر بدهد برايش بهتر است.

اشكالى كه بر اين تفسير وارد است همانست كه گفتيم: كلمه(تطوع)اختصاص به مستحبات ندارد علاوه بر اينكه بنا بر اين تفسير فاء تفريع بى‏معنا مى‏شود چون در نتيجه قرار گرفتن تطوع به آن معنا(بيش از طعام يك مسكين دادن)بر حكم فديه هيچ نكته معقولى بنظر نمى‏رسد، علاوه بر اينكه اصولا كلمه(تطوع بخير)هيچ دلالتى بر تطوع به زيادتر دادن ندارد.

"و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون"

اين جمله متمم جمله قبلى است، و معنايش به حسب تقدير - به آن بيانى كه گذشت - اين مى‏شود با روزه‏اى كه بر شما واجب شده تطوع كنيد، و آن را داوطلبانه بياوريد، كه تطوع به كار خير بهتر است، و روزه هم كه خير شما است پس تطوع به روزه هم خيرى علاوه بر خير ديگر است.

و بعضى از مفسرين گفته‏اند: جمله مورد بحث‏يعنى(و ان تصوموا خير لكم)خطاب به كسانى است كه از روزه گرفتن معذورند، نه عموم مؤمنين كه در جمله(روزه بر شما واجب شده)مخاطب بودند، چون ظاهر عبارت نامبرده رجحان روزه است، و معلوم است كه رجحان با ترك هم مى‏سازد، در نتيجه عبارت ظاهر در استحباب روزه مى‏شود نه وجوب كه منافى با ترك است، و چون مى‏دانيم روزه واجب است ناگزير عبارت نامبرده را حمل مى‏كنيم بر رجحان و استحباب روزه براى كسانى كه از ناحيه شرع مجاز در ترك آنند، مانند مريض و مسافر كه مى‏گوئيم روزه‏اى كه بر همه واجب است‏بر مريض و مسافر مستحب است، و بهتر آن است كه آنها نيز روزه را بر افطار ترجيح دهند، و در عين حال قضاى آنرا هم بگيرند.

اما اين تفسير به خاطر اشكالاتى كه بر آن وارد است صحيح نيست.

اشكال اول اينكه: دليلى بر طبق آن نيست.

اشكال دوم اينكه: اگر مراد از جمله: (و ان تصوموا خير لكم)استحباب روزه براى مريض و مسافر بود، با در نظر گرفتن اينكه در جمله: (فمن كان منكم مريضا)الخ مريض و مسافر غايب به حساب آمده‏اند، جا داشت در جمله بعدى هم غايب به حساب آمده، در باره‏شان بفرمايد: (و ان يصوموا خير لهم)مريض و مسافر اگر روزه بگيرند بر ايشان بهتر است، ولى فرمود:

(اگر روزه بگيريد برايتان بهتر است)پس معلوم مى‏شود در جمله دوم روى سخن با خصوص مسافر و مريض نيست.

اشكال سوم اينكه: جمله اولى به خوبى دلالت دارد بر اينكه مريض و مسافر مختارند در گرفتن و نگرفتن روزه، نه اينكه گرفتن روزه رجحان داشته باشد، بلكه جمله بعديش كه مى‏فرمايد: (فعدة من ايام اخر)صريح در اين است كه حتما بايد در روزهاى ديگر روزه بگيرند، آن وقت چطور مفسرين نامبرده مى‏توانند بگويند آيه در صدد بيان رجحان روزه بر ترك آن است.

اشكال چهارم اينكه: اگر جمله اولى(فمن كان منكم)الخ در صدد بيان ترخيص روزه براى مسافر و مريض باشد، و بگويد گرفتن و نگرفتن روزه براى معذورين يكسان است، البته جا داشت در جمله بعدى بفرمايد بلكه گرفتن آن بهتر است، تا يك طرف تخيير را ترجيح داده و بيانگر رجحان آن باشد، ولى جمله اولى در مقام بيان روزه رمضان و روزه ايام ديگر سال است، و با چنين زمينه‏اى ديگر ممكن نيست تنها از جمله: (و ان تصوموا خير لكم)و بدون هيچ قرينه‏اى در كلام استفاده كنيم كه مى‏خواهد روزه رمضان را بر روزه غير رمضان ترجيح دهد.

اشكال پنجم اينكه: مقام آيات، مقام بيان حكم نيست، تا ظهور رجحان از جمله (فمن كان)با حكم وجوبى منافات پيدا كند، بلكه مقام، همانطور كه در سابق هم گذشت مقام بيان ملاك تشريع است، و اينكه اگر شارع اسلام حكمى را صادر مى‏كند خالى از فلسفه و حكمت و خير و نيكوئى نيست، و عينا نظير آيه: "فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم" (10) ، و آيه: "فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون" (11) ، و آيه:

"تؤمنون بالله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون" (12) است كه در هر سه آيه مى‏فرمايد، حكمى كه شده براى شما خير است و آيات در اين باب بسيار است.

"شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى"

ماه رمضان نهمين ماه از ماههاى سال قمرى و عربى است، كه بين ماه شعبان و شوال واقع است، و در قرآن كريم از ماههاى دوازده‏گانه غير از ماه رمضان نام هيچ ماه ديگرى نيامده.

و كلمه نزول به معناى پائين آمدن و وارد شدن از نقطه بلند است، و فرق ميان انزال و تنزيل اين است كه انزال به معناى نازل كردن دفعى و يك پارچه است، و تنزيل به معناى نازل كردن تدريجى است، و كلمه(قرآن)اسم كتابى است كه خداى تعالى آنرا بر پيامبر گراميش محمد ص نازل كرده، و به اين جهت آن را قرآن ناميده كه(قبلا از جنس خواندنيها نبود، و به منظور اينكه درخور فهم بشر شود نازلش كرد و در نتيجه كتابى)خواندنى شد، چنانكه فرمود: "انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون" (13) و اين كلمه هم بر مجموع قرآن اطلاق مى‏شود و هم بر اجزاى آن.

و اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه قرآن يك پارچه در ماه رمضان نازل شده، از سوى ديگر ظاهر آيه شريفه: "و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث، و نزلناه تنزيلا" (14) دلالت دارد بر اينكه قرآن كريم به تدريج و در مجموع مدت دعوت رسولخدا ص يعنى در مدت تقريبا بيست و سه سال نازل شده، تاريخ هم مؤيد اين معنا است، و از همين جهت‏بعضى گمان كرده‏اند كه آيه مورد بحث‏با اين آيه منافات دارد.

و بعضى ديگر در پاسخ گفته‏اند: قرآن كريم دو بار نازل شده، يك بار در ماه رمضان بطور يك پارچه به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر از آسمان دنيا به تدريج‏بر زمين نازل شده، و اين پاسخى است كه مفسرين نامبرده آنرا از روايات گرفته‏اند كه بعضى از آنها را در بحث روايتى آينده نقل خواهيم كرد.ان شاء الله ولى بعضى ديگر به اين مفسرين اشكال كرده‏اند، كه در آيه مورد بحث كه تعبير به انزال - يعنى نازل شدن يك پارچه - فرموده دنبالش فرموده: "هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان"به اين منظور نازل شده كه بايد هدايتگر مردم و فارق ميان حق و باطل باشد، و دلائلى روشن از هدايت ارائه دهد، و اين معنا با نازل شدن به آسمان دنيا نمى‏سازد، چون بنا بر اين تفسير قرآن كريم سالها در آسمان دنيا بود، در حالى كه هدايتگر براى مردم نبود.

بعضى ديگر از اين ايراد پاسخ داده‏اند به اينكه هدايت‏بودن قرآن البته به اين معنا كه مى‏تواند هادى مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و فارق ميان حق و باطل باشد، معنائى است كه منافات ندارد با اينكه چند سالى در آسمان دنيا بدون هدايت فعلى و خلاصه راكد مانده باشد، تا وقتى زمان به كار افتادنش رسيد از آسمان به زمين نازل گردد، و نظائر آن بسيار است، مانند قوانينى كه از مجلس قانونگذارى گذشته تا هر وقت زمان بكار بردن فلان ماده‏اش رسيد آنرا به كار ببرند، و از قوه به فعليت در آورند.

اين بود پرسش و پاسخهائى كه پيرامون آيه كرده‏اند، و ليكن حق مطلب اين است كه حكم قوانين و دستورات با حكم خطاباتى كه متوجه اشخاص مى‏شود فرق دارد، در خطابات بايد قبل از صدور خطاب مخاطبى باشد، هر چند به مدتى اندك آنگاه به او خطاب كنند، و معنا ندارد خطاب از مقام تخاطب جلوتر باشد، و در قرآن كريم از اين خطابها بسيار است، مانند خطاب در آيه: "قد سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها و تشتكى الى الله و الله يسمع تحاوركما" (15) .

و خطاب در آيه: "و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما". (16) و آيه: "رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه، فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر، و ما بدلوا تبديلا". (17) كه در اين سه آيه و امثال آن خطابها متوجه مخاطبينى است كه قبل از خطاب وجود داشته‏اند.

علاوه بر اينكه در قرآن كريم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد كه ناسخ و منسوخ هر دو در يك زمان نازل شوند.

بعضى از مفسرين پاسخ داده‏اند كه مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول آن قسمتى از قرآن است كه در رمضان نازل شده.

ولى اين جواب هم درست نيست، براى اينكه مشهور در نزد مفسرين اين است كه رسولخدا ص كه مبعوث به قرآن بوده در روز بيست و هفتم از ماه رجب مبعوث شده، و بين رجب تا رمضان بيش از يك ماه فاصله است، آن وقت چگونه ممكن است در اين مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالى باشد.

از اينهم كه بگذريم آيه‏هاى اول سوره"علق"شهادت مى‏دهد كه اين سوره اولين سوره‏اى بوده كه نازل شده، و در اولين روز بعثت نازل شده، و همچنين سوره"مدثر"شهادت مى‏دهد كه در روزهاى اول دعوت نازل شده، و به هر حال بسيار بعيد است كه اولين آيه نازل، در ماه رمضان باشد علاوه بر اينكه جمله مورد بحث كه مى‏فرمايد: "شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن" دلالت صريحى ندارد بر اينكه مراد از قرآن اولين قسمت نازل آن باشد، پس حمل آيه بر اولين جزء نازل آن حملى است‏بدون دليل.

و نظير اين آيه در دلالت‏بر اينكه قرآن در يك زمان نازل شده آيه: "و الكتاب المبين اناانزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين" (18) و آيه: "انا انزلناه فى ليلة القدر" (19) مى‏باشد چونكه از اين آيات بر مى‏آيد همه قرآن در يك زمان نازل شده، و ظاهر آنها نمى‏سازد با اينكه منظور نزول اولين قسمت نازل آن باشد، و يا منظور اولين روز انزال آن باشد، قرينه‏اى هم در كلام نيست كه بخاطر آن قرينه بتوانيم دست از ظاهر آن برداريم.

و آنچه از تدبر در آيات كتاب بر مى‏آيد مطلبى ديگر غير از همه اين مطالب است، چون در آياتى كه مى‏گويد قرآن در ماه رمضان و يا در شبى از شبهاى آن نازل شد تعبير به انزال آمده، كه دلالت‏بر نازل كردن يكپارچه قرآن دارد، و در هيچ يك از آنها تعبير به تنزيل نيامده، مثلا يكجا فرموده: "شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن" (20) جاى ديگر فرموده: "حم و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مباركة" (21) ، و در جاى ديگر فرموده: "انا انزلناه فى ليلة القدر" (22) .

و اين تعبير و نازل شدن يكپارچه به دو اعتبار مى‏تواند باشد، يكى به اعتبار اينكه مجموع و روى هم رفته قرآن و يا بعضى از آن يكپارچه و يك دفعه نازل شده هر چند كه تك تك آياتش به تدريج نازل شده باشد، همچنانكه در مورد باران با اينكه قطره قطره نازل مى‏شود، ولى به اعتبار اينكه مجموع بارانها و قطرات مفيد فائده بوده تعبير مى‏كند به اينكه"كماء انزلناه من السماء" (23) و نيز بهمين اعتبار فرموده: "كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته" (24) .

دوم به اعتبار اينكه كتاب ماوراى آنچه ما با فهم عادى خود از آن مى‏فهميم، كه معلوم است فهم عادى ما مستلزم آن است كه آياتش را جدا جدا تدبر كنيم، و خود هم جدا جدا و به تدريج نازل شود، حقيقت ديگرى دارد كه به لحاظ آن حقيقت امرى واحد و غير تدريجى است، و نزولش به انزال - يك دفعه - است، نه تنزيل(نزول بتدريج).

و همين اعتبار دومى از آيات كريمه قرآن استفاده مى‏شود مانند آيه: "كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير" (25) چون كلمه"احكمت"از احكام است و احكام در مقابل "تفصيل"است، و تفصيل عبارت است از اينكه كتاب را فصل فصل و قطعه قطعه كنند، در نتيجه احكام به معناى آن است كه به نحوى باشد كه جزء جزء نداشته و اجزايش از يكديگر متمايز نباشد، چون همه‏اش به يك معنا بر مى‏گردد، كه آن معنا جزء و فصل ندارد و آيه شريفه صريح است در اينكه اين تفصيل كه ما امروز در قرآن مشاهده مى‏كنيم تفصيلى است كه بعدها به قرآن داده شده، و گرنه در آغاز محكم و بدون جزء و فصل بوده.

از اين آيه روشن‏تر، آيه"و لقد جئناهم بكتاب فصلناه على علم هدى و رحمة لقوم يؤمنون.هل ينظرون الا تاويله يوم ياتى تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق" (26) .

و آيه"و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون الله، و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين"تا آنجا كه مى‏فرمايد: "بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله" (27) چه از اين آيات و مخصوصا آيه شريفه سوره يونس به خوبى استفاده مى‏شود كه مساله تفصيل و جداسازى امرى است كه بعدها بر كتاب خدا عارض شده است و قبلا به اين صورت نبوده.

پس كتاب به خودى خود چيزى است، و تفصيلى كه عارض بر آن شده چيزى ديگر، و كفارى كه كتاب را تكذيب كردند تكذيبشان مربوط به تفصيل كتاب است، و ناشى از اين است كه فراموش كردند اين تفصيل به چه چيز برگشت مى‏كند و به زودى در قيامت مى‏فهمند و جز فهميدن چاره‏اى ندارند، آن وقت پشيمان مى‏شوند در حالى كه پشيمانى سودى برايشان نداشته، و راه گريزى هم ندارند، و اين آيه اشعارى هم به اين معنا دارد كه كتاب اصلى تاويل كتاب خواندنى يعنى قرآن است.

از آيه مورد بحث روشن‏تر اين آيه شريفه است: "حم و الكتاب المبين، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم" (28) چون اين آيه ظهور در اين معنا دارد كه قرآن قبلا در كتاب مبينى بوده كه خواندنى و عربى نبوده، و بعدها خواندنى و عربى شده، و لباس الفاظ آنهم به واژه عربيت پوشيده، تا مردم آن را بفهمند و گرنه همين كتاب قبلا در "ام الكتاب"، كه نزد خدا مقامى بلند داشته است، بوده مقامى كه دست‏خرد بدان نمى‏رسد، كتابى كه حكيم است، يعنى مانند كتاب قرآن آيه آيه و سوره سوره نيست.

و آيات شريفه"فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظيم، انه لقرآن كريم، فى كتاب مكنون، لا يمسه الا المطهرون، تنزيل من رب العالمين" (29) نيز در سياق آيه سوره زخرف است، چون از ظاهر آن به خوبى بر مى‏آيد، قرآن كريم در كتاب مكنون و پنهان از ديد بشر قرار داشته، در كتابى كه جز پاكان كسى با آن تماس ندارد، و از آن كتاب كه نزد رب العالمين است نازل شده است، و اما قبل از نازل شدن موقعيتى در كتاب مكنون داشته، مكنون از اغيار همان كه در آيه سوره زخرف ام الكتابش خوانده، و در سوره بروج لوح محفوظش ناميده و فرموده: "بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ" (30) بلكه اين لوح از اين جهت محفوظ است كه دگرگونگى در آن راه ندارد، و معلوم است قرآنى كه بايد به تدريج نازل شود(چون به عالمى نازل مى‏شود كه زمان و تدرج بر همه آن حاكم است)هرگز از ناسخ و منسوخ و از تدريج‏خالى نيست و اين تدرج خود نوعى تبدل است، پس كتاب مبين كه اصل قرآن است و خالى از تفصيل و تدرج است، امرى است غير اين قرآن نازل شده، و قرآن به منزله لباسى است‏براى آن امر.

و همين معنا يعنى اينكه قرآن، نازل شده و بشرى شده كتاب مبين(كه ما آن را حقيقت كتاب مى‏ناميم)باشد، و به منزله لباسى باشد براى اندام صاحب لباس، و مثال باشد براى حقيقت و نيز به منزله مثل باشد براى غرض صاحب كلام، خود مصحح آن است كه احيانا آن حقيقت را هم قرآن بناميم همچنانكه در آيه شريفه: "بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ" (31) و آياتى ديگر اين تعبير آمده، و همين نكته باعث مى‏شود كه آيه: "شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن" (32) ، و آيه"انا انزلناه فى ليلة القدر" (33) ، و آيه"انا انزلناه فى ليلة مباركة" (34) را كه دلالت دارند بر اينكه قرآن يك دفعه نازل شده حمل كنيم بر نازل شدن حقيقت قرآن، يعنى كتاب مبين، بر قلب رسولخدا ص در يك شب، همچنانكه همين قرآن بعد از آنكه بشرى و خواندنى و مفصل شد، تدريجا در مدت بيست و سه سال دعوت نبويه نازل شده است.

اين نزول تدريجى از آيات زير استفاده مى‏شود: "و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه" (35) و آيات: "لا تحرك به لسانك لتعجل به، ان علينا جمعه و قرآنه، فاذا قراناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه" (36) چون از اين آيات بر مى‏آيد كه رسولخدا ص مى‏دانسته چه آيه‏اى بر او نازل مى‏شود، و به همين جهت قبل از آنكه وحى آيه‏اى تمام شود او از پيش، آيه را مى‏خوانده، و خداى تعالى از اين كار نهيش فرمود، كه ان شاء الله توضيحش در جاى مناسب خواهد آمد.

و سخن كوتاه آنكه: اگر كسى در آيات قرآنى تدبر و دقت كند هيچ چاره‏اى جز اين ندارد كه اعتراف كند به اينكه آيات قرآنى دلالت دارد بر اينكه اين قرآنى كه تدريجا بر رسول خدا ص نازل شده متكى بر حقيقتى است متعالى و بس بلند كه عقول عامه بشر قاصر از درك آن، و دست افكار ملوث به لوث هوسها و قذارتهاى ماده‏شان از رسيدن به آن حقيقت كوتاه است، و اينكه نخست اين حقيقت‏بر رسولخدا ص نازل شده بود و به وى تعليم داده بود كه منظورش از كتاب(كه بعدا تدريجا نازل مى‏شود) چيست.و ما ان شاء الله در بحث پيرامون تاويل و تنزيل در تفسير آيه شريفه: "هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات" (37) باز در اين باره سخن خواهيم گفت.

اين آن مطلبى است كه گفتيم با دقت و تدبر از آيات كريمه قرآن به دست مى‏آيد بله محدثين كه كارشان تنها نقل حديث است و نيز علماى علم كلام و همچنين علماى مادى اين عصر از آنجا كه منكر ماوراى ماده و محسوساتند ناگزير شده‏اند اين آيات و نظائر آن را كه دلالت دارند بر اينكه مثلا قرآن هدايت و رحمت و نور و روح و مواقع نجوم و كتاب مبين است، و يا در لوح محفوظ و نازل از ناحيه خدا است، و يا در صحف مطهره است، و يا تعبيرات ديگرى كه از قرآن شده، همه را حمل كنند بر اقسامى از استعاره و مجازگوئى، و با اين عمل خود قرآن را همپايه يك كتاب شعرى كرده‏اند، (كه به قول معروف هر چه گزافى‏تر و دروغ‏تر باشد شيرين‏تر و شيواتر است).

بعضى ديگر از اهل بحث و تحقيق در معناى اينكه چگونه ممكن است قرآن در ماه رمضان نازل شده باشد؟ گفتارى دارد كه خلاصه‏اش از نظر خواننده مى‏گذرد.

هيچ شكى نيست در اينكه بعثت رسولخدا ص قرين و توام با نزول اولين بخش آن بوده، و در آن بخش به وى دستور داده كه مردم را تبليغ و انذار كن، از سوى ديگر در اين نيز هيچ شكى نيست كه بعثت و نزول اولين بخش قرآن، در شب اتفاق افتاده، براى اينكه آيه شريفه:

"انا انزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين" (38) ، صريحا مى‏فرمايد: كه قرآن در شب نازل شده، و باز شكى نيست كه آن شب از شب‏هاى رمضان بوده، براى اينكه در سوره بقره آيه 185 مى‏فرمايد: "شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن".

پس تا اينجا هيچ شكى نيست تنها گفتگو در اين است كه منظور اين آيات تمام قرآن است‏يا بعضى از آن؟

در پاسخ از اين سؤال مى‏گوئيم: گو اينكه همه قرآن در يك شب نازل نشده، اما همينكه سوره حمد كه مشتمل بر بسيارى از معارف قرآن است در يك شب نازل شده، مثل اين است كه همه قرآن در يك شب نازل شده باشد، و بهمين اعتبار مى‏شود گفت: (ما قرآن را در فلان شب نازل كرديم).

پاسخ ديگرى كه مى‏توان گفت اينكه: كلمه قرآن همانطور كه بر همه آيات بين دو جلد اطلاق مى‏شود، بر بعض از آن نيز اطلاق مى‏گردد، همانطور كه بر ساير كتب آسمانى از قبيل تورات و انجيل و زبور نيز اطلاق مى‏گردد، و اين خود اصطلاحى است از قرآن كريم.

 

روزه

 

روزه از نظر قرآن

بسم الله الرحمن الرحيم

ادامه مطلب فوق:

آنگاه اضافه كرده: كه اولين بخشى كه نازل شده"اقرء باسم ربك الذى خلق..." (39) است كه در شب بيست و پنجم رمضان نازل شد، در حالى كه رسول خدا ص در وسط بيابان بود، و به طرف خانه خديجه مى‏آمد، همينكه اين آيات به وى وحى شد به خاطرش رسيد از جبرئيل بپرسد: چگونه پروردگار خود را ياد كند، دوباره جبرئيل خود را به وى نشان داد و تعليمش داد كه بگويد: "بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين"تا آخر سوره حمد، و سپس كيفيت نماز را به او ياد داد، و از نظرش غائب شد، رسول خدا ص به خود آمد در حالى كه اثرى از جبرئيل نيافت، تنها از آنچه ديده بود، تعبى و كوفتگى در خود احساس كرد، تعبى كه همواره بعد از ديدن جبرئيل به او دست مى‏داد، و چون اولين بار بود كه به چنين منظره‏اى بر مى‏خورد و نمى‏دانست كه از طرف خدا مبعوث به نبوت و هدايت‏خلق شده، لذا وقتى به خانه درآمد از شدت خستگى آن شب را تا به صبح خوابيد، صبح آن شب مجددا فرشته وحى نزد او برگشت و اين سوره را بر او نازل كرد: "يا ايها المدثر قم فانذر". (40) آنگاه مفسر نامبرده مى‏گويد پس معناى نازل شدن قرآن همين نازل شدن سوره حمد است، كه در ماه رمضان و مصادف با شب قدر نازل شده، و اما آنچه در كتب شيعه ديده مى‏شود كه بعثت در روز بيست و هفتم رجب بوده، رواياتى است كه علاوه بر اينكه جز در بعضى از كتب شيعه كه تاريخ تاليفش جلوتر از قرن چهارم هجرت نيست، يافت نمى‏شود مخالف كتاب خدا نيز هست، چون متوجه شديد كه كتاب خدا نزول قرآن را در ماه رمضان دانسته. سپس اضافه مى‏كند: كه در اين ميان روايات ديگرى هست مؤيد آن روايات كه مى‏گويد معناى نزول قرآن در ماه رمضان اين است كه قرآن قبل از بعثت رسولخدا ص يك جا از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شد، و جبرئيل آن را در بيت المعمور به ملائكه املاء كرد، تا آنكه بعد از بعثت‏به تدريج‏بر رسول خدا ص نازل شد. و اين روايات اوهامى است‏خرافى كه دست اجانب آنها را با روايات اسلام آميخته كرده و به چند جهت مردود است، 1 - مخالف كتاب خدا هستند 2 - لوح محفوظ را جزء ماوراى طبيعت دانسته در حالى كه لوح محفوظ عبارت است از عالم طبيعت و بيت المعمور عبارت است از كره زمين، كه با سكونت‏بشر معمور و آباد گشت، اين بود خلاصه گفتار آن مفسر.

مؤلف: من نمى‏دانم كدام يك از جملات اين مفسر كه سراسر آن فاسد است قابل اصلاح است تا به وجهى از وجوه با حق و حقيقت منطبق شود، چون در چنين صورتى قضيه شبيه مثل معروف مى‏شود كه مى‏گويند وصله از خود جامه بيشتر است.

زيرا اولا اين افسانه كه وى از پيش خود در باره بعثت درست كرده و يا اينكه گفته اولين بخش نازل شده چيست"اقرء باسم ربك"وقتى نازل شد كه رسول خدا ص در راه بود، و بعد از آن سوره حمد نازل شد، و آنگاه نماز را به آن جناب تعليم داده و آن حضرت داخل خانه شد و از خستگى به خواب رفت، و صبح آن شب سوره مدثر نازل شده، امر به تبليغش نمود همه اينها مطالبى است كه نه آيه محكمه دلالت‏بر آن دارد، و نه سنت قائمه، بلكه تنها و تنها قصه‏اى است تخيلى كه نه با كتاب موافق است و نه با حديث، و بيان ناسازگاريش خواهد آمد.

و ثانيا وى گفته: كه بطور مسلم بعثت و نزول قرآن و امر به تبليغ هر سه مقارن هم اتفاق افتاد، و در مقام تفسير و توضيح اين سخن گفته است: نبوت با نزول قرآن آغاز شد و رسولخدا ص تنها در يك شب نبى و غير رسول بود، و صبح همان شب به مقام رسالت هم رسيد، چون سوره"مدثر"او را امر به تبليغ نمود، ولى اين مفسر هرگز نمى‏تواند بر طبق گفته‏هاى خود دليلى از كتاب يا سنت‏بياورد، و عجب اينجا است كه مساله را از مسلمات گرفته، در حالى كه چنين نيست اما از نظر سنت مسلم نيست‏براى اينكه كتب سنت چه آنها كه علماى اهل سنت تاليف كرده‏اند، و چه آنها كه علماى اماميه تاليف كرده‏اند، همه بعد از دو قرن و بيشتر از عصر رسولخدا ص تدوين شده‏اند، هر چند كه مفسر نامبرده اين اشكال را منحصرا به كتب شيعه وارد دانسته، ولى تمامى كتب عامه نيز اينطور بوده‏اند، اگر در روايات شيعه دسيسه شده باشد.در روايات عامه نيز شده است و اما كتب تاريخ علاوه بر اينكه متعرض اين جزئيات نشده احتمال دسيسه در آنها بيشتر است، و اگر بيشتر هم نباشد حداقل مانند كتب حديث در معرض آن بوده است.

و اما كتاب خدا كه براى هر اهل فنى روشن است كه دلالت آيات آن بر مساله بعثت قاصرتر از دلالت روايات است، بلكه مى‏توان گفت آيات قرآن بر خلاف آنچه مفسر نامبرده در مساله بعثت گفته دلالت دارد، و رسما افسانه و بافته‏هاى او را تكذيب مى‏كند، چون سوره علق بطوريكه اهل حديث گفته‏اند و به شهادت پنج آيه اول آن اولين سوره‏اى بوده كه بر رسولخدا ص نازل شده، و احدى از مفسرين نگفته و حتى احتمالش را هم نداده كه تكه تكه نازل شده باشد، و حداقل احتمال مى‏دهيم كه يك باره نازل شده باشد، مشتمل بر اين نكته است كه رسولخدا ص در انظار مردم نماز مى‏خوانده، و بعضى از مردم او را از اين كار نهى مى‏كردند، و در مجالس قريش از او بدگوئى مى‏كرده‏اند، و اگر قبل از سوره علق قرآن بر آن جناب نازل نشده بود، پس رسول خدا ص چگونه نماز مى‏خوانده، و در نمازش چه مى‏گفته؟ سوره علق هم از نماز به غير از امر سجده كه دستورى ديگر نداده، پس معلوم مى‏شود آن جناب قبل از سوره علق نمازى داشته و كسانى بوده‏اند كه آن جناب را از نماز نهى مى‏كرده‏اند، و از نهى خود ست‏بردار نبوده‏اند، مگر اينكه بگوئى منظور از اين نمازگزار شخصى ديگر غير از رسولخدا ص است، و اين حرف بطلانش روشن است، براى اينكه در آخر سوره به خود آن جناب خطاب نموده مى‏فرمايد: " كلا لا تطعه"آن كسى را كه به تو مى‏گويد نماز مخوان اطاعت مكن، بلكه همچنان خدا را سجده كن، و به او نزديك شو.

اينك آياتى از همين سوره كه دلالت‏بر بطلان قول مزبور دارد: "ارايت الذى ينهى عبدا اذا صلى ارايت ان كان على الهدى.او امر بالتقوى.ارايت ان كذب و تولى.ا لم يعلم بان الله يرى؟.كلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية.ناصية كاذبة خاطئة.فليدع ناديه.سندع الزبانية.

كلا لا تطعه و اسجد و اقترب." (41) پس از اين سوره استفاده مى‏شود كه رسولخدا ص قبل از نازل شدن اولين سوره از قرآن هم نماز مى‏خوانده، و خود بر طريق هدايت‏بوده و احيانا ديگران را هم امر به تقوا مى‏كرده، و اين همان نبوت است، ولى رسالت نيست، و بهمين جهت اين وضع آن جناب را انذار نناميده، پس آن جناب قبل از بعثت هم نبى بوده، و نماز مى‏خوانده، با اينكه هنوز قرآن بر او نازل نشده بود، و سوره حمد كه جزء نماز است نيامده، و مامور به تبليغ نشده بود.

و اما سوره حمد، مدتها بعد از بعثت نازل شد، و اگر نزولش بلا فاصله بعد از سوره علق بود، و بقول اين مفسر در قلب رسولخدا ص خطور كرده بود جا داشت‏بفرمايد: "قل بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين..."و يا بفرمايد: "بسم الله الرحمن الرحيم قل الحمد لله رب العالمين...".

مترجم: (چون سوره علق به عبارتى آغاز شده كه معناى"قل"را مى‏دهد اگر سوره حمد هم بلا فاصله با آن سوره نازل شده بود بايد كلمه"قل"و يا"اقرء"در اول آن قرار مى‏داشت).

و نيز لازم بود كه در اين سوره گفتار در جمله"مالك يوم الدين"تمام شود زيرا بقيه سوره از غرض بيگانه است از طرفى ختم شدن سوره در جمله"مالك يوم الدين"از نظر بلاغت قرآن شريف مناسب‏تر و لايق‏تر بود.

بله در سوره حجر كه به شهادت مضامين آياتش از سوره‏هاى مكى است و بيانش خواهد آمد فرموده: "و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم" (42) و مراد از كلمه"سبع مثانى" سوره حمد است كه در آيه شريفه در مقابل قرآن عظيم قرار گرفته و اين منتها درجه تجليل و تعظيم از سوره حمد است و ليكن با همه اين احوال سوره حمد قرآن ناميده نشده بلكه هفت آيه از آيات قرآن معرفى شده به دليل اينكه آيه: "كتابا متشابها مثانى" (43) همه قرآن مثانى خوانده شده و در آيه سوره حجر سوره حمد هفت عدد از آن مثانى خوانده شده.

و با اين حال از آنجا كه سوره حجر مشتمل بر نامى از سوره حمد است معلوم مى‏شود سوره حمد قبل از سوره حجر نازل شده.

و نيز از آنجائى كه سوره حجر مشتمل بر آيه"فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين..." (44) مى‏فهميم كه رسولخدا ص مدتى دست از انذار كشيده بود و در اين آيه مجددا مامور بدان شده كه مى‏فرمايد: "فاصدع"پس از سوره حجر دو چيز استفاده شد يكى ترك انذار و ديگر نزول سوره حمد قبل از آن و شما از كجا ثابت مى‏كنيد كه نزول حمد قبل از ترك انذار بوده؟.

و اما سوره مدثر و مطالبى را كه مشتمل است چون آيه"قم فانذر"اگر گفته شود همه آن يك باره نازل شده حال آيه: "قم فانذر"حال آيه: "فاصدع بما تؤمر"در سوره حجر است و نيز حال جمله"و اعرض عن المشركين"در سوره حجر حال جمله"ذرنى و من خلقت وحيدا"در سوره مدثر است و هر دو مضمونى نزديك به هم دارند، از هر دو فهميده مى‏شود اولا كسانى مزاحم دعوت رسول خدا ص بوده‏اند و در ثانى رسول خدا ص مدتى انذار را تعطيل كرده بود.

و چنانچه سوره مدثر قطعه قطعه نازل شده باز از سياق آن بر مى‏آيد كه تنها صدر آن در آغاز رسالت نازل شده و بقيه بعد از تعطيل انذار آمده است.

و ثالثا اينكه مى‏گويد: (رواياتى كه مى‏گويد قرآن قبل از بعثت و يكپارچه در شب قدر از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شده و بعد از بعثت‏به تدريج از بيت المعمور بر رسول خدا ص نازل مى‏شده رواياتى است جعلى و خرافى چون مخالف كتاب است و مضمونى مستقيم ندارد، بلكه مراد از لوح محفوظ عالم طبيعت و مراد از بيت المعمور كره زمين است)گفتارى است‏خطا و افتراء و به دليل اينكه اولا: ظاهر هيچ آيه‏اى از آيات قرآن مخالف با اين روايات نيست و بيانش از نظر خواننده گذشت.

و ثانيا: در روايات نامبرده نفرموده‏اند: قرآن قبل از بعثت، يك جا به بيت المعمور نازل شد، و كلمه يك جا را مفسر نامبرده در اثر دقت نكردن در روايات اضافه كرده و ثالثا: تفسير لوح محفوظ به عالم طبيعت تفسيرى است‏بسيار زشت و خنده‏آور، و ما نمى‏دانيم بنا به گفته وى به چه مناسبت عالم طبيعت در كلام خدا لوح محفوظ خوانده شده؟، آيا از اين جهت است كه عالم طبيعت از تغير و دگرگونى محفوظ است؟كه عالم طبيعت جاى همه دگرگونى‏ها است چون عالم حركات است و ذوات موجودات سيال و صفاتشان هر لحظه در تغيير است.

و يا از اين جهت لوح محفوظ خوانده شده كه تكوينا و يا تشريعا از فساد و تباهى محفوظ است؟كه اين نيز خلاف واقع است، براى اينكه عالم طبيعت عالم كون و فساد است.و يا بدين جهت‏بوده كه از اطلاع اغيار محفوظ است‏يعنى غير اهل اطلاع كسى از اسرار آن آگاه نيست همچنانكه آيه شريفه: "انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون" (45) خبر مى‏دهد؟كه اين نيز صحيح نيست‏براى اينكه ادراك هر صاحب ادراكى نسبت‏به عالم طبيعت‏يكسان است.

و بعد از همه اين اشكالات اشكال مهمى كه به وى وارد است اين است كه اين مفسر در توجيه نازل شدن قرآن در ماه رمضان هيچ وجه صحيحى كه هم در جاى خود صحيح باشد، و هم لفظ آيه آن را بپذيرد، نياورده، چون خلاصه گفتارش اين شد كه معناى جمله"انزل فيه القرآن"اين است كه"كانما انزل فيه القرآن"يعنى گويا قرآن در ماه رمضان نازل شده و معناى آيه"انا انزلناه فى ليلة""كانا انزلناه فى ليلة" است، يعنى گويا ما قرآن را در يك شب نازل كرديم، و حال آنكه نه اهل لغت چنين معنائى از چنين عبارتى مى‏فهمد، و نه اهل عرف و آشناى به سياق كلام.

و اگر جايز باشد كسى بگويد نزول قرآن در شب قدر به خاطر نزول سوره حمد است، كه مشتمل بر رؤوس مطالب قرآن است، بايد جايز باشد كه ديگرى بگويد معناى نزول قرآن نزول همه آن، يعنى اجمال معارف آن است‏بر قلب رسولخدا ص، و هيچ مانعى هم ندارد كه كسى اين حرف را بزند و بيانش در سابق گذشت.

البته در گفتار مفسر نامبرده اشكالهاى ديگرى نيز هست، كه چون بيرون از غرض ما بود متعرض آنها نشديم.

"هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان"

كلمه ناس - كه عبارت است از طبقه پائين افراد جامعه كه سطح فكرشان نازلترين سطح است، بيشتر در همين طبقه اطلاق مى‏شود چنانكه آيه: "و لكن اكثر الناس لا يعلمون" (46) و آيه: "و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون" (47) اطلاق گرديده، معلوم مى‏شود ناس معنائى اعم از علما و غير علما دارد.

و اين اكثريت همانهايند كه اساس زندگيشان بر تقليد است و خود نيروى تشخيص و تميز در امور معنوى به وسيله دليل و برهان را ندارند، و نمى‏توانند از راه دليل ميان حق و باطل را تشخيص دهند، مگر آنكه كسى ديگر ايشان را هدايت نموده حق را بر ايشان روشن سازد، و قرآن كريم همان روشنگرى است كه مى‏تواند براى اين طبقه حق را از باطل جدا كند، و بهترين هدايت است.

اما خواصى از مردم كه در ناحيه علم و عمل تكامل يافته‏اند، و استعداد اقتباس از انوار هدايت الهيه و اعتماد به فرقان ميان حق و باطل را دارند، قرآن كريم براى آنان بينات و شواهدى از هدايت است، و نيز براى آنان جنبه فرقان را دارد، چون اين طبقه را به سوى حق هدايت نموده، حق را برايشان مشخص مى‏كند، و روشن مى‏كند كه چگونه بايد ميان حق و باطل فرق گذاشت، همچنانكه فرمود: " يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام، و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم". (48)

از اينجا علت اينكه چرا ميان"هدى"و ميان"بينات من الهدى"مقابله انداخت؟روشن مى‏گردد، چون مقابله ميان آن دو مقابله ميان عام و خاص است، قرآن براى بعضى افراد هدايت، و براى بعضى ديگر بيناتى از هدايت است.

"فمن شهد منكم الشهر فليصمه"

كلمه"شهادت"به معناى حاضر بودن در جريان، و اطلاع يافتن از آن است، (وقتى مى‏گوئيم من در وقوع فلان امر شاهد بودم، يعنى حاضر بودم، و در نتيجه حضورم از جريان اطلاع يافتم)، و شاهد ماه رمضان بودن، به اين معنا است كه انسان همچنان زنده و هوشيار بماند، تا ماه رمضان فرا رسد، و آدمى از فرا رسيدنش آگاه شود، و اين شهادت هم نسبت‏به تمامى ماه صادق است، و هم نسبت‏به بعضى از آن، (مانند اينكه آدمى در اوائل ماه، مسافر باشد و در اواخر آن حاضر شود) و اما اينكه مراد از شهود شهر اين باشد كه انسان شاهد رؤيت هلال رمضان باشد در حالى كه مسافر هم نباشد، صحيح نيست چون دليلى در لفظ آيه بر آن نيست، بله از راه ملازمه آنهم در بعضى از اوقات و به كمك قرائن مى‏توان چنين معنائى را بر آيه تحميل كرد، و ليكن در آيه هيچ قرينه‏اى بر اين معنا وجود ندارد.

"و من كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر"

وارد ساختن اين جمله در آيه مورد بحث از قبيل تكرار به منظور تاكيد و غيره نيست، چون قبلا هم گفتيم دو آيه قبلى در مقام بيان حكم نبودند، و تنها در مقام زمينه‏چينى بودند، و فقط آيه سوم حكم را بيان مى‏كند، پس آيه سوم مشتمل بر جمله تكرارى نيست.

"يريد الله بكم اليسر، و لا يريد بكم العسر، و لتكملوا العدة"

كانه اين جمله مى‏خواهد مجموع مطالب آيه را تعليل كند، هم استثنا شدن مريض و مسافر و افطار كردن آن دو در ماه رمضان را، و هم روزه گرفتن در ايام ديگر سال را، چيزى كه هست اينكه جمله اول مطلب اول را تعليل مى‏كند و مى‏فرمايد چون خدا سهولت را برايتان خواسته، و جمله آخر يعنى"و لتكملوا العدة"مطلب بعد را و مى‏فرمايد اينكه گفتيم به همان عدد از روزهاى ديگر سال را روزه بگيريد براى اين بود كه تكميل سى روز امرى واجب است.

و حرف"لام"در جمله"و لتكملوا العدة"الخ لام غايت است، و جمله عطف است‏بر جمله: "يريد"الخ، چون آن جمله نيز مشتمل بر معناى غايت‏بود، و تقدير كلام اين است كه:

اگر ما شما را دستور داديم كه در سفر و مرض روزه را بخوريد براى اين بود كه بار تكليف شما را سبك كنيم، و هم براى اينكه عدد سى روزه را تكميل كرده باشيم، و بعيد نيست كه ايراد جمله: "و لتكملوا العدة"باعث‏شده كه ديگر مانند آيه قبلى حكم آن صورت را كه روزه طاقت‏فرسا باشد بيان نكند چون هم بيان آيه قبلى براى اينجا نيز كافى بود و هم كلمه(سختى بر شما نخواسته)دلالت‏بر آن مى‏كرد.

"و لتكبروا الله على ما هديكم و لعلكم تشكرون..."

ظاهر دو جمله مورد بحث‏بطوريكه لام غايت(البته غايت‏به معناى غرض كه آن نيز اصطلاح ديگرى است)اشعار دارد، اين است كه مى‏خواهند غايت و نتيجه اصل روزه را بيان كنند، نه حكم استثناى مريض و مسافر را چون وقتى مى‏بينيم جمله"شهر رمضان"را مقيد كرد به جمله: "الذى انزل فيه القرآن.. ."، مى‏فهميم كه ميان وجوب روزه رمضان و نازل شدن قرآن در رمضان يك نحوه ارتباط و پيوستگى وجود دارد، در نتيجه برگشت معناى غايت‏به اين مى‏شود كه تلبس و اشتغال به روزه براى اظهار كبريائى حق تعالى است‏به خاطر اينكه قرآن را بر ايشان نازل فرمود، و ربوبيت‏خود و عبوديت‏بندگان را اعلام داشت، و نيز بدين منظور بود كه در مقابل اينكه به سوى حق هدايتشان فرموده و با كتاب خود برايشان حق را از باطل جدا كرده شكرش را بجاى آرند.

و چون روزه وقتى متصف به اين صفت مى‏شود، يعنى وقتى شكر نعمت‏هاى خدا مى‏شود كه مشتمل بر حقيقت معناى روزه باشد، يعنى از روى اخلاص انجام شود، و روزه‏دار از آلودگيهاى طبيعت پاك باشد، و از بزرگترين مشتهيات نفس چشم بپوشد، لذا دنبال آيه نفرمود:

"و ليتشكروا الله"، چون شكر تنها با روزه واقعى محقق مى‏شود، بلكه در مقابل فرمود: "و لتكبروا الله على ما هديكم"براى اينكه تكبير و بزرگداشت‏خدا با صورت روزه هم انجام مى‏شود، چه اينكه اين صورت، حقيقت هم داشته باشد و يا نداشته باشد، و بهمين جهت مساله شكر را با كلمه"لعل اميد است" ، از تكبير جدا كرد، و فرمود، "و لتكبروا الله على ما هديكم، و لعلكم تشكرون"همانطور كه در اول آيات، در باره روزه فرمود: "لعلكم تتقون".

بحث روايتى

در حديث قدسى(يعنى احاديثى كه سلسله سندش منتهى به خود خداى تعالى مى‏شود)آمده: كه خداى تعالى فرمود: روزه فقط براى من است، و من خود جزاى آن را مى‏دهم. (49)

مؤلف: اين روايت را شيعه و سنى البته با مختصر اختلافى نقل كرده‏اند و وجه اينكه روزه براى خداى سبحان است اين است كه تنها عبادتى است كه از امور عدمى تشكيل مى‏شود، بخلاف عبادتهاى ديگر، از قبيل نماز، و حج و امثال آن، كه از امور وجودى تركيب مى‏يابد، و يا حداقل امور وجودى هم در آنها دخالت دارند، و معلوم است كه فعل وجودى نمى‏تواند محض و خالص در اظهار عبوديت عبد و ربوبيت رب سبحان باشد، چون خالى از نقايص مادى و آفت محدوديت و اثبات انانيت نيست، و ممكن است در انجام آن قصد غير خدا هم به ميان آيد، و سهمى از آن را براى غير خدا انجام دهد، چنانكه در موارد ريا و سمعه و سجده براى غير خدا اين آفت‏ها مشاهده مى‏شود، بخلاف عملى كه همه‏اش نفى است، يعنى روزه كه عبارت است از نخوردن، ننوشيدن، و فلان و بهمان نكردن، كه صاحبش خود را بالاتر از اسارت در برابر ماديات مى‏بيند، و با خويشتن‏دارى خود را از لوث شهوات نفس پاك نگه مى‏دارد، و اين امور عدمى چيزى نيست كه غير خدا هم سهمى از آن داشته باشد، زيرا امرى است تنها ميان بنده و پروردگارش و طبعا كسى جز خدا از آن با خبر نمى‏شود.

و اينكه فرموده: و"انا اجزى به"اگر كلمه"اجزى"را به صيغه معلوم بخوانيم، يعنى من جزاى آن را مى‏دهم آن وقت دلالت مى‏كند بر اينكه در دادن اجر به بنده، كسى ميان او و خدا فاصله و واسطه نمى‏شود، همانطور كه بنده هم در بندگى و عبادت خدا به وسيله روزه كسى را دخيل قرار نداد، و نگذاشت كسى از روزه‏داريش با خبر شود، چنانكه در باره صدقه آمده است: صدقه را تنها خدا مى‏گيرد، و بين صدقه دهنده و خدا كسى واسطه نيست، و در قرآن هم آمده: "و ياخذ الصدقات" (50) و اما اگر" اجزى"را به صيغه مجهول بخوانيم، معنايش اين مى‏شود: (خود من جزاى روزه قرار مى‏گيرم)آن وقت عبارت كنايه مى‏شود از نزديكى روزه‏دار به خداى تعالى.

و در كافى از امام صادق ع روايت آورده كه رسول خدا ص در اوائل بعثت مدتى پشت‏سر هم روزه مى‏گرفت، بطوريكه اشخاص مطلع مى‏گفتند ديگر ترك نمى‏كند و سپس مدتى روزه را ترك مى‏كرد بطوريكه اشخاص مى‏گفتند ديگر روزه نمى‏گيرد، بعد از مدتى اين رسم را رها كرد، يك روز روزه مى‏گرفت، و يك روز افطار مى‏كرد، كه اين همان روزه داوود پيغمبر است، بعد از مدتى اين رسم را كنار گذاشت، و در هر ماه ايام البيض آن ماه يعنى(سيزده و چهارده و پانزدهم)آن را روزه مى‏گرفت، و سپس اين را هم ترك كرد، و در هر ده روز دو پنجشنبه و بين آن دو يك چهارشنبه روزه مى‏گرفت، و اين رسم را تا آخر عمر ادامه داد. (51)

و از عنبسة العابد روايت‏شده كه گفت: رسولخدا ص در ايامى كه از دنيا رفت، در اين رسم و برنامه بود كه همه‏ساله شعبان و رمضان و سه روز از هر ماه را روزه مى‏گرفت. (52)

مؤلف: اخبار از طريق اهل بيت ع در اين باب بسيار است، و اين همان روزه سنتى است كه رسول خدا ص مى‏گرفت و گرنه روزه واجب تنها همان روزه رمضان است.

و در تفسير عياشى از امام صادق ع روايت كرده كه در تفسير آيه: "يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام"فرموده: اين مخصوص مؤمنين است. (53)

و از جميل روايت آورده كه گفت: از امام صادق ع از معناى آيه: "يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام"، و"يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القتال"پرسيدم، فرمود:

همه اين خطاب‏ها شامل حال گمراهان و منافقين و خلاصه تمامى افرادى كه به ظاهر شهادت به توحيد و نبوت و معاد داده‏اند مى‏شود. (54)

و در فقيه از حفص روايت كرده كه گفت از امام صادق ع شنيدم مى‏فرمود:

روزه ماه رمضان قبل از امت اسلام بر هيچ امتى واجب نبود، عرضه داشتم: پس اينكه خداى عزوجل مى‏فرمايد: "يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم" چيست؟فرمود: بله ماه رمضان قبل از امت اسلام روزه‏اش واجب بوده، اما نه بر امتها بلكه تنها بر انبياى آنان، خداوند امت اسلام را بر ساير امم برترى داده، چيزى را كه بر رسول خود واجب كرده بود بر امتش هم واجب فرمود. (55)

مؤلف: اين روايت‏به خاطر اينكه اسماعيل بن محمد در سند آن هست ضعيف است، و اين معنا در روايتى ديگر از عالم ع آمده كه آنهم مرسل است، يعنى اصلا سندش ذكر نشده، و به نظر مى‏رسد هر دو روايت‏يكى باشد، و به هر حال از اخبار آحاد است، و ظاهر آيه هم مساعد با اين نيست كه مراد از جمله"كما كتب على الذين من قبلكم"تنها خصوص انبيا باشد، و به فرضى كه چنين چيزى منظور بوده، از آنجائى كه مقام مقام زمينه‏چينى و تشويق و ترغيب بوده، تصريح به اسم آن انبيا از كنايه بهتر و مؤثرتر بود، و خدا دانا است.

و در كافى از كسى كه از امام صادق ع سؤال نموده روايت كرده كه گفت:

پرسيدم آيا كلمه"قرآن"و كلمه"فرقان"به يك معنا است؟و يا هر يك معنائى جداگانه دارد؟

فرمود: قرآن همه كتاب خدا است، و فرقان تنها آن آياتى است كه احكام واجب را در بر دارد. (56)

و در كتاب جوامع از آن جناب ع روايت كرده كه فرمود: فرقان عبارت است از هر آيه محكمى كه در قرآن است. و در تفسير عياشى و قمى از آن جناب ع روايت آورده‏اند كه فرمود: فرقان عبارت است از هر امر محكمى كه در قرآن است، و كتاب عبارت است از آن آياتى كه انبياى قبل را تصديق مى‏كند. (57)

مؤلف: خود كلمه"فرقان"و كلمه"كتاب"هم با معنائى كه در روايت‏براى آن دو شده سازگار است، و در بعضى از اخبار آمده كه كلمه"رمضان"يكى از اسماى خداى تعالى است پس ديگر شايسته نيست كسى بگويد رمضان آمد و رمضان رفت، بلكه بايد گفت: ماه رمضان آمد و ماه رمضان رفت، (تا آخر حديث)و اين روايت‏خبر واحدى است كه در باب خودش غريب است، و اين كلام از ميان مفسرين از قتاده نيز نقل شده.

ولى در اخبارى كه راجع به اسامى خداى تعالى وارد شده نام"رمضان"ديده نمى‏شود، علاوه بر اينكه كلمه"رمضان"بدون اينكه كلمه"ماه"قبل از آن آيد و نيز كلمه "رمضانان""دو رمضان"در روايات وارده از رسولخدا ص و ائمه اهل بيت ع بسيار آمده، و اين جدا بعيد است كه احتمال دهيم هر جا كلمه"رمضان" در احاديث آمده"شهر رمضان"بوده، و راوى كلمه"شهر"را از آن انداخته باشد. (58)

و در تفسير عياشى از صباح بن نباته روايت‏شده كه گفت: من به امام صادق ع عرضه داشتم: ابن ابى يعفور به من دستور داد چند مساله را از شما بپرسم حضرت پرسيد آن مسائل چيست؟عرضه داشتم: او از شما مى‏پرسد: وقتى ماه رمضان آمد و من در منزل باشم آيا جايز است مسافرت كنم؟فرمود: خداى تعالى مى‏فرمايد: "فمن شهد منكم الشهر فليصمه"، پس هر كس ماه رمضان را درك كند و در ميان خانواده‏اش باشد نمى‏تواند مسافرت كند، مگر براى حج و يا عمره، و يا براى طلب مالى كه مى‏ترسد اگر به دنبالش نرود تلف بشود. (59)

مؤلف: و اين نكته استفاده لطيفى است كه امام از اطلاق آيه براى حكم كراهت‏سفر كرده است چون مسافرت در رمضان جايز است اما با كراهت.

و در كافى از على بن الحسين ع روايت آورده كه فرمود: اما روزه در سفر و در حال مرض، عامه در آن اختلاف كرده‏اند، بعضى گفته‏اند: مريض و مسافر مى‏تواند روزه بگيرد، و بعضى ديگر گفته‏اند نبايد بگيرد، طايفه سوم گفته‏اند مختار است، اگر خواست‏بگيرد و اگر نخواست نگيرد، ولى ما مى‏گوئيم بايد در اين دو حال حتما روزه را بشكند، و افطار كند، (منظور اين است كه روزه نبايد بگيرد، پس اگر در سفر و يا حال مرض روزه بگيرد روزه‏اش درست نيست‏بايد آن چند روز را دوباره قضا كند)براى اينكه خداى عزوجل مى‏فرمايد، "فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر". (60)

مؤلف: اين روايت را عياشى نيز نقل كرده است.

و در تفسير عياشى از امام باقر ع روايت آورده كه در تفسير جمله"فمن شهد منكم الشهر فليصمه" فرموده: چقدر اين بيان براى كسى كه تعقلش كند روشن است!براى اينكه در عبارتى كوتاه اين معنا را رسانده، كه هر كس ماه رمضان را درك كرد بايد روزه‏اش را بگيرد، و هر كس در ماه رمضان مسافرت كرد بايد روزه‏اش را بخورد. (61)

مؤلف: روايات وارده از ائمه اهل بيت ع در اينكه مريض و مسافر حتما بايد روزه‏اش را بخورد بسيار زياد است، و اين مذهب ائمه اهل بيت ع است، (بخلاف علماى اهل سنت كه روزه رمضان را براى مسافر و مريض اختيارى مى‏دانند)، و آيه شريفه بطوريكه خواننده توجه فرمود بر مذهب ائمه اهل بيت ع دلالت دارد. (62)

و نيز در تفسير عياشى از ابى بصير روايت آمده كه گفت: من از امام ع از معناى جمله: "و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين"پرسيدم فرمود: منظور بيماران و سالخوردگانى است كه توانائى روزه گرفتن ندارند. (63)

و باز در همان تفسير از امام باقر ع در تفسير همان آيه نقل كرده، كه فرمود:

منظور سالخورده و كسى است كه عطش آزارش مى‏دهد. (64)

و نيز در همان تفسير از امام صادق ع روايت آورده كه فرمود منظور زنى است كه از جان فرزندش بترسد و سالخوردگانى كه روزه برايشان طاقت‏فرسا باشد. (65)

مؤلف: روايات در تفسير آيه، از ائمه ع بسيار است، و در روايت ابى بصير مراد از مريض آن بيمارانى‏اند كه قبل از ايام ماه رمضان بيمار باشند و نتوانند قضاى روزه رمضان را در ساير ايام سال بجا آورند، چون واضح است كه كلمه(مريض)در جمله: "فمن كان منكم مريضا"شامل مريض نامبرده نمى‏شود، و كلمه(عطاش)كه در روايت آمده به معناى بيمارى عطش است. (66) (كه ظاهرا همان مرض قند باشد)." مترجم" باز در همان تفسير از سعيد از امام صادق ع روايت آمده كه فرمود: در عيد فطرهم تكبير هست، عرضه داشتم تكبير كه غير از روز قربان نيست، فرمود: چرا در عيد فطر هم هست، ليكن مستحب است كه در مغرب و عشاء و فجر و ظهر و عصر و دو ركعت نماز عيد گفته شود. (67)

و در كافى از سعيد نقاش روايت كرده كه گفت امام صادق ع فرمود: براى من در شب عيد فطر تكبير هست، اما واجب نيست‏بلكه مستحب است، مى‏گويد، پرسيدم اين تكبير در چه وقت مستحب است؟ فرمود در شب عيد در مغرب و عشا و در نماز صبح و نماز عيد آنگاه قطع مى‏شود، مى‏گويد عرضه داشتم: چگونه تكبير بگويم؟فرمود: مى‏گوئى"الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله، و الله اكبر، الله اكبر و لله الحمد، الله اكبر على ما هدانا"و منظور از كلام خدا كه مى‏فرمايد: "و لتكملوا العدة"همين است، چون معنايش اين است كه نماز را كامل كنيد.و خدا را در برابر اينكه هدايتتان كرده تكبير كنيد، و تكبير همين است كه بگوئيد:

"الله اكبر، لا اله الا الله، و الله اكبر، و لله الحمد"راوى مى‏گويد در روايت ديگرى آمده كه تكبير آخر را چهار بار بايد گفت. (68)

مؤلف: اختلاف اين دو روايت كه يكى تكبير را در ظهر و عصر نيز مستحب مى‏داند و ديگرى نمى‏داند ممكن است‏حمل شود بر مراتب استحباب، يعنى دومى مستحب باشد، و اولى مستحب‏تر، و اينكه فرمود: منظور از(و لتكملوا العدة)اكمال نماز است‏شايد منظور اين باشد كه با خواندن نماز عيد، عدد روزه را تكميل كنيد و باز خود تكبيرات را بگوئيد، كه خدا شما را هدايت كرد، و اين با معنائى كه ما از ظاهر جمله، "و لتكبروا الله على ما هديكم..."فهميديم منافات ندارد، براى اينكه كلام امام استفاده حكم استحبابى از مورد وجوب است، نظير آنكه در سابق در جمله: "فمن شهد منكم الشهر فليصمه" گذشت، كه گفتم از آن، كراهت مسافرت در ماه رمضان براى كسى كه اول ماه را درك كند استفاده كرده‏اند، و اختلاف آخر تكبيرات در دو جاى روايت اخير مؤيد اين احتمال است كه بعضى داده و گفته‏اند در جمله:

"و لتكبروا الله على ما هديكم"تكبير به دليل اينكه با حرف(على)متعدى شده متضمن معناى حمد است.

و در تفسير عياشى از ابن ابى عمير از امام صادق ع روايت كرده كه گفت: به آن حضرت عرضه داشتم: فدايت‏شوم احاديثى كه در بين ما بر سر زبانها جريان دارد مبنى بر اينكه رسول خدا ص بيست و نه روز روزه مى‏گرفت، بيشتر است از احاديثى كه مى‏گويد، سى روز روزه مى‏گرفت؟آيا احاديث اول درست است؟فرمود يك كلمه از آنها سخن خدا نيست، و رسول خدا ص غير از سى روز روزه نگرفته، و علتش هم اين است كه قرآن مى‏فرمايد: "و لتكملوا العدة"و آيا رسولخدا ص آن را ناقص مى‏كرد؟ (69)

مؤلف: اينكه امام فرمود: (آيا رسولخدا ص آنرا ناقص مى‏كرد) استفهامى است انكارى، و روايت دلالت دارد بر بيانى كه ما كرديم، و گفتيم ظاهر تكميل، تكميل ماه رمضان است.

و در محاسن برقى از بعضى راويان شيعه نقل كرده كه او بدون ذكر سند گفته منظور از تكبير در جمله: "و لتكبروا الله على ما هديكم"تعظيم، و منظور از هدايت، ولايت است. (70)

مؤلف: اينكه هدايت‏به معناى ولايت‏باشد از باب تطبيق كلى بر مصداق است و ممكن است از قبيل همان قسم بياناتى باشد كه نامش را تاويل گذاشته‏اند، چنانكه در بعضى از روايات آمده و در معناى دو كلمه"يسر و عسر"فرموده‏اند: يسر ولايت و عسر مخالفت‏با خدا و دوستى با دشمنان خداست.

و در كافى از حفص بن غياث از امام صادق ع نقل كرده كه گفت: از آن جناب از كلام خداى عزوجل پرسيدم، كه مى‏فرمايد: "شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن"، چطور مى‏فرمايد قرآن در ماه رمضان نازل شد، با اينكه در دو دهه بين اول و آخرش نازل شده؟ (71)

امام ع فرمود: قرآن در ماه رمضان يك باره به بيت المعمور نازل شد و سپس در طول بيست‏سال به تدريج‏به زمين نازل گرديد، آنگاه فرمود: رسولخدا ص فرموده صحف ابراهيم در اولين شب از ماه رمضان نازل شد، و تورات در روز ششم رمضان، و زبور در هيجدهم رمضان و قرآن در بيست و سوم از ماه رمضان نازل شده.

مؤلف: اين روايت را كه كافى از امام صادق و آن جناب از رسولخدا ص نقل كرده الدر المنثور به چند طريق آن را از واثلة بن اسقع از رسولخدا ص نقل كرده است (72) .

و نيز در كافى و فقيه از يعقوب روايت كرده كه گفت: مردى را شنيدم كه از امام صادق ع از شب قدر مى‏پرسيد، كه آيا گذشته و يا همه‏ساله هست؟فرمود: اگر شب قدر از بين برود، و برداشته شود، قرآن هم برداشته مى‏شود. (73)

و در الدر المنثور از ابن عباس روايت كرده كه در باره ماه رمضان و ليله مباركه و ليله قدر گفت: ليله قدر همان ليله مباركه است كه در ماه رمضان واقع است، كه در آن ماه قرآن كريم از ذكر به بيت المعمور نازل شد، و بيت المعمور همان موقع ستارگان در آسمان دنيا است، كه قرآن در آنجا قرار گرفت، و سپس به تدريج‏به رسولخدا ص نازل شد، قسمتى در امر و قسمتى در نهى و آياتى در باره جنگها نازل مى‏شد. (74)

مؤلف: اين معنا از غير ابن عباس مانند سعيد بن جبير نيز روايت‏شده، و از گفتار ابن عباس چنين بر مى‏آيد كه اين نظريه خود را از آيات قرآنى استفاده كرده، مانند آيه: "و الذكر الحكيم" (75) و آيات: "و كتاب مسطور فى رق منشور و البيت المعمور و السقف المرفوع" (76) و آيات"فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظيم، انه لقرآن كريم، فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون‏» (77) و آيه: «و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا» (78) كه ارتباط گفتار ابن عباس با همه اين آيات روشن است، تنها نقطه ابهامى كه در كلام وى هست و معلوم نيست كه از كجاى قرآن استفاده كرده، اين است كه گفته: محل ستارگان، آسمان اول، و موطن قرآن است، و دلالت آيات سوره واقعه بر اين معنا روشن نيست.

بله در روايات ائمه اهل بيت عليهم السلام آمده كه بيت المعمور در آسمان است كه ان شاء الله بحث ما پيرامون آن خواهد آمد.

مطلب ديگرى كه تذكرش لازم است، اين است كه احادث هم مانند قرآن كريم محكم و متشابه دارد، و اشاره و رمز در ميان احاديث‏بسيار شايع است، و مخصوصا در مثل اينگونه حقايق (كه فهم بشر از دركش عاجز است) مانند لوح، و قلم، و حجب، و آسمان و بيت معمور، و بحر مسجور، لا جرم بر يك فرد دانشمند لازم است كه براى بدست آوردن معناى واقعى كلام سعى كند قرائن كلام را بدست آورد.

 

 

ناصر خسرو

 

فعاليتهاي فرهنگي و مذهبي ناصرخسرو(بلخي)

 

ناصرخسروي بلخی (۴۸۱۳۹۴ هجری)  یکی از نابغه های فکری و شاعر مشهور ادب پارسی دری در قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) محسوب میگردد. ابو معین ناصر پسر خسرو پسر حارث قبادیانی، شاعر، حکیم، نویسنده و سیاح مشهور و داعی بزرگ ا سماعیلیه ( در اسماعیليه معروف به حجت خراسان)  در سال ۳۹۴ ه. در قبادیان بلخ (در شمال افغانستان امروزی) بدنیا آمد. ناصر خسرو در آعاز زندگی در دربار پادشاهان غزنوی اشتغال داشت ، اما در اثر خوابیکه دید به قول خودش از خواب غفلت بیدار شد، شغل دیوانی را کنار گذشت و در جستجوی حقیقت ، معرفت و کمال به مسافرت پرداخت، تا سال ۴۴۴ هجری در مسافرت بسر برد. وی مدت هفت سال سرزمین عربستان و شمال شرقی و جنوب غربی و مرکزی خراسان و آسیای صغیر و شام و سوریه و فلسطین و مصر و قیروان و سودان را سیاحت کرد.

مدت سه سال در مصر ماند، درین مسافرت هفت ساله با حکما و دانشمندان وعلمای مختلف ملاقات کرد و مباحثات آراست در مصر وی بدیدار خلیفه فاطمی (امام ا سماعیلیه) المستنصربالله مشرف گردید ، او کیش اسماعیلیه را موافق میل و آرزوی خود یافت و بدان پیوست و عنوان حجت خراسان را دریافت نمود. و در سال ۴۴۴ ه . که حدود پنجاه سال داشت به خراسان بر گشت و به بلخ زادگا اصلی خویش فرود آمد، و بدعوت مردم به کیش اسماعیلیه پرداخت. اما با خصومت امرای سلجوقی مواجه شد. امرای سلجوقی شاید هم با اشاره خلفای بغداد (عباسیان) که د شمنان خونی اسماعیلیان بودند عوام و علمای اهل سنت را علیه وی تحریک کرده ، باب خصومت را باز نمودند. عوام در تبانی با ملاها دست به آشوب زده به خانه اش هجوم برده کاشانه اورا به آتش کشیدند. وي ناگزیر بلخ را ترک نموده متواری گشت و بالاخره به (یمگان) بدخشان (افغانستان) پناه برد و بقیه عمر خود را در آنجا گذرانيد . ناصرخسرو در بدخشان به تحقیق و تصنیف و تآلیف پرداخت، تا آنکه در سال ۴۸۱ هجری پدرود حیات گفت.

شعر «عقاب» ناصر خسرو بلخي

روزى ز سر سنگ عقابى به هوا خاست
و اندر طلب طعمه پر و بال بياراست
بر راستى بال نظر كرد و چنين گفت
امروز همه روىِ جهان زير پر ماست
بر اوج چو پرواز كنم از نظر تيز
مى‏بينم اگر ذره‏اى اندر تك درياست
گر بر سر خاشاك يكى پشّه بجنبد
جنبيدن آن پشّه عيان در نظر ماست
بسيار منى كرد و ز تقدير نترسيد
بنگر كه از اين چرخ جفاپيشه چه برخاست
ناگه ز كمينگاه يكى سخت كمانى
تيرى ز قضاى بد بگشاد برو راست
بر بال عقاب آمد آن تير جگردوز
و از ابر مر او را به سوى خاك فروكاست
بر خاك بيفتاد و بغلتيد چو ماهى
و آن‏گاه پر خويش گشاد از چپ و از راست
گفتا عجبست اينكه ز چوبى و ز آهن
اين تيزى و تندى و پريدن ز كجا خاست
زى تير نگه كرد و پر خويش بر او ديد
گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست.

تحصیلا ت نخستین خویشرا در زادگاهش به پایان رساند و به کسب سایر علوم چون :

-     طب .-   مو سیقی .-     حسا ب .-  نجو م .-   فلسفه . -  ز با ن یو نا نی پرداخت . با سفر های از نزد علما و دانشمندان عصر خود نیزکسب علم نمود. ناصر خسرو در سن ۲۸ سالگی به سرودن شعر آغاز کرد و در شعر دارای دو دیوان یکی  به ز با ن دری و دیگری به زبان عربی میباشد. ناصر خسرو در دربار سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود راه یافت که از احترام و عزت و مشاغل مهمی  در دربار آنان  بر خوردار بود.  اشعار ناصرو خسرو  حاوی مطالب و مضامین ستیزنده و پرخاشگری علیه مظالم روحانیون د نیاپرست  و تاریک اندیش و شاهان و حکمرانان استثمار گرو مفت خور است که دهقانان و کار گران و کاسبا نرا در ده و  شهر استثمار میکردند و از حاصل دسترنج آنان خوان هفت رنگ برای اهل و عیال خویش اماده میکردند . مشاهده این وضع بر روح حساس و پرخاشگر شاعر با احساس تاثیر شگرف نمود و بدین اساس وی از در بار و جاه وجلال قطع رو ا بطه میکند. وقتی روابط خود را با دربار و در باریان قطع میکند به روحانیان رو می  آورند . که از معاشرت و اخطلات با آن خیلی ها در رنج و عذاب میشود . چه وی ازین نزدیکی با آنان در میابد که آنان مشتی  فاقد منطق سلیم و سالوس و متعصب ، کوتاه نظر و از پادشاهان و امیران و خواجگان بدتر میباشد; چنانکه میگوید:

 از رنج روز گار چو جانم ستوه گشت                       

  یک چند با ثنا بدر پادشاه شدم

صد بندگی شاه ببا یست کردنم

از بهر یک امید که از وی روا شدم

جز رنج و درد هیچ نگردند  حاصل

زانکس که سو اوبه امید شفا شدم

از شاه زی فقیه چنین بود رفتم

کز بیم مورد در دهن اژدها شدم.

ناصر خسرو نا امیدانه مجامع روحانیون را نیز ترک و در سن چهل سالگی برای دریافت حقایق و دانستن حال و احوال توده های زحمتکش مشغول گشت  . ناصر خسرو به شهر های مختلف خراسان ، هندوستان  به سفرهای طولانی و پررنج میپردازد که در این سفر با طوایف گوناگون هند آشنا و خصوصیات قوی آهنین و عنعنات ملی آنانرا درک و با دانشمند هندی به گفت و شنود ميپر دازد. بعد از سفر هندوستان سفر های دیگری به همراهی برا د رش و یک غلام هندی بمدت هفت سال بکشور های چون ایران ، ارمنستان ، آسیای صغیر  ، طرابلس ،عراق، سوریه ، فلسطین، مصر ،تونس ، سودان ، یمن جزیره العرب می نماید.از این سفر ها تجارب مهم نصیب اش میگردد که همیشه از آن میآموزد و تحقیق میکند و می نویسد.در کتاب < نگاهی نو به سفر نامه ناصر خسرو> تالیف فیروز منصوری آمده است.

چنان شنیدم که ناصر خسرو وقتی به قزوین رسید ، دکان پبنه  دوزی رفت و بنشست تا کفشها یش  را اصلاح کند ناگاه  در بازار غوغا برخاست. پنبه دوز از دکان برخاست در میان آن غوغا افتاده چون بازگشت لقمه گوشت بر سر درفش داشت.

ناصر پرسید : این چیست و این غوغا چه بود ؟

پنبه دوز گفت: شخصی شعر ناصر خسرو خوانده بود ; او را پاره پاره کردند . این لقمه گوشت اوست .

ناصر کفشهایش را رها کرد و گفت : در شهری که شعر ناصر باشد من نباشم .

ناصرخسرو یکی از شاعران و نویسنده گان بزرگ ادبیات پارسی است که در فلسفه و حکمت دست بالاي داشت، وي در خداشناسی و دینداری سخت استوار بوده است، و مناعت طبع و بلندی همت و عزت نفس و صراحت گفتار و خلوص او از سراسر گفتارش آشکار است. ناصربزرگ  در یکی از قصاید خویش میگوید که به یمگان افتادنش از بیچارگی و ناتوانی نبوده، او در سخن توانا است، و از سلطان و امیر ترس ندارد. ناصر جهان سلفه را به پشیزی نمی‌خرد. (از زبان خود ناصر خسرو). او به آثار منظوم و منثور خویش می‌نازد و به علم و دانش خویش فخر می‌کند.   ناصر خسرو در باره خود چنین می‌گوید:

گه نرم و گه درشت چون تیغ

پند است نهان و آشکارم

با جاهل و بی خرد درشتم

با عاقل نرم و برد بارم .

ناصر در سفرنامه رویدادها و قضايا را با بیطرفی و بی غرضی تمام نقل می‌کند. اما زمانی‌که به زادگاه‌اش بلخ می‌رسد و به امر دعوت به مذهب اسماعیلیه مشغول می شود، ملا ها و فقه‌ها سد راه او شده و عوام را علیه او تحریک نموده، خانه و کاشانه‌اش را به‌نام قرمطی ، غالی و رافضی به آتش کشیده قصد جانش می‌کنند، به این سبب در اشعارش لحن او اندکی در تغییر می‌کند،  اما نسبت گرایش به مذهب اسماعیلیه و وظیفه‌ای‌ که به‌وی محول شده بود و نیز رویارویی با علمای اهل سنت و با سلجوقيان  و خلفای بغداد که مخالفان سرسخت اسماعیلیان بودند، ستیز و پرخاشگری در وی بیدار می‌شود، به فقها و علمای زمان می‌تازد و به دفاع از خویشتن می‌پردازد.  ناصر خواستار جامعه‌ای‌ است منزه و پاک؛ دور از مفاسد اخلاقی، آدم‌کشی، دزدی، رشوه‌خواری، خیانت، چاپلوسی، عیش و عشرت. وی معتقد است که چنین جامعه‌ای جز زیر سیطره دین بوجود نمی‌آید. ناصر مدیحه‌گویی را دروغ می‌شمارد و از شاعرانی که امیران و سلاطین را مدح می‌کنند بیزار است، او شاعری را می‌پذیرد که شعرش رهنمای مردم باشد.

محور شعر ناصر عقیده مذهبی و اخلاق است و وی همه چیز را زیر سیطره ای این دو قرار داده، از این رو دیوان اشعارش اغلب مشتمل است بر عقاید مذهبی، اخلاق و بقول امروزی اشعار سیاسی در انتقاد از امیران، شاهان و شاعرا ن ستایشگر، انتقاد از عالمان دینی که دین را وسیله قرار داده ،خود تا گلوگاه غرق در گناه می‌باشند.   ناصر در اشعار خویش به قرآن استناد می‌کند. در بسیار موارد آیات قرآن را تضمین می‌کند. وی برای قرآن ظاهر و باطن و یا به معنای دیگر تنزیل و تآویل قایل است. وی معتقد است که هرکس بی تاویل به قرآن دست یازد او گمراه است.  

من آنم که در پای خوکان نریزم

مر این قیمتی  د ر لفظ د ری  را . 

آثار ناصرخسرو

ناصرخسرو دارای تالیفات و تصنیفهای بسیار بوده است، چنانچه خود درین باره گوید: منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن / زین چرخ پرستاره فزونست اثر مرا

آثار ناصرخسرو عبارت اند از:

دیوان اشعار پارسی

دیوان اشعار عربی ( که متاسفانه در د ست نیست). خود درباره دو دیوان پارسی و تازی چنین گوید:  بخوان هر دو دیوان من تا ببینی / یکی گشته باعنصری، بحتری یا: این فخر بس مرا که به هر دو زبان / حکمت همی مرتب و دیوان کنم

-  جامع الحکمتین - رساله ایست به نثر دری در بیان عقاید اسماعیلیان.

خوان الاخوان - کتابیست به نثر در اخلاق و حکمت و موعضه.

- زادالمسافرین - کتابی است در بیان حکمت الهی به نثر روان.

- گشایش و رهایش - رساله‌ای است به نثر روان فارسی، شامل سی پرسش و پاسخ آنها.

-  وجه دین - رساله ایست به نثر در مسائل کلامی و باطن و عبادات و احکام شریعت.

-  بستان‌العقول و دلیل المتحرین که از آنها اثری در دست نیست.

- سفرنامه - این کتاب مشتمل بر مشاهدات سفر هفت ساله ایشان بوده و یکی از منابع مهم جغرافیای تاریخی به حساب می‌آید.

-  سعادت‌نامه - رساله ایست منظوم شامل سیصد بیت.

- روشنایی‌نامه - این رساله نیز به نظم پارسی است.

به از کتابها و رساله‌های فوق کتابها و رساله‌های دیگری نیز به حکیم ناصرخصرو ونسبت داده شده اند که بسیاری از خاورشناسان که راجع به احوال و آثار ایشان تحقیق کرده اند در وجود آنها تردید کرده اند. نام این کتابها و رسالات عبارت است از: اکسیر اعظم، در منطق و فلسفه و قانون اعظم؛ در علوم عجیبه - المستوفی؛ در فقه - دستور اعظم - تفسیر قرآن - رساله در علم یونان - کتابی در سحریات - کنزالحقایق - رساله‌ای موسوم به سرگذشت یا سفرنامه شرق و رساله‌ای موسوم به سرالاسرار.

زادالمسافرین

زادالمسافرین، مهمترین اثر ناصر خسرو قبادیانی بلخی ، سخنور، متکلم و حجت نامدار اسماعیلیه است که نزدیک به ۱۰۰۰ سال پیش از این (۴۵۳ ق) تالیف شده و معتبرترین و عمده ترین منبع در شناخت اندیشه‌ها و باورهای او به شمار می آید. این کتاب ، یکی از مهمترین آثار کلامی فلسفی اسماعیلیه و حاوی واپسین باورهای مذهبی و ایده های کلامی و جهان‌شناختی رسمی فاطمیان در دوره امپراتوری دینی آنان است ، پیش از آن که دعوت فاطمی دچار دودستگی نزاری و مستعلوی شود.

زادالمسافرین در زمره متون منثور کهن پارسی است و به جهت روزگار تالیف و روش نگارش ، از دیرباز مورد توجه سبک شناسان نثر پارسی بوده است. زادالمسافرین سرشار از واژه های نادر و کهن پارسی است و افزون بر آن ، برابرنهاده های پارسی ارزشمندی برای اصطلاحات فلسفی عربی در آن آمده که سخت در خور توجه است. زادالمسافرین به سبب محتوای کلامی فلسفی و زبان ویژه و کهن، متنی آسان نیست. همین موضوع موجب شده که د ست نوشته‌های بر جای مانده از آن آکنده از اغلاط و تصحیفات باشد، جدای از آن که نسخه های اصیل و کهن آن بس اند ک است. سیدمحمد عمادی حائری، پس از نسخه ‌شناسی تطبیقی زادالمسافرین و برگزید ن کهن ترین ، اصیل ترین و صحیح ترین نسخه ها، با تامل در مفاهیم کلامی فلسفی اسماعیلیه از يکطرف و دقت های واژه ‌پژوهشي و سبک‌ شناسانه از دیگر سو، به تصحیح انتقادی این اثر پرداخته و برای نخستین بار متنی صحیح و اصیل از آن عرضه کرده است. او همچنین تعلیقاتی پیرامون اثبات متن و ضبط نسخه ها، بر متن ویراسته خود افزوده است.

ناصر خسرو بلخي از خراسان چنين ياد مى ‏كند:

خراسان جاى دونان گشت، گنجد
به يك خانه درون آزاده با دون؟
نداند حال و كار من جز آن كس
كه دونانش كنند از خانه بيرون
همانا خشم ايزد بر خراسان
بر اين دونان بباريدست اكنون
كه اوباشى همى بى‏خان و بى‏مان
در او امروز خان گشتند و خاتون.

 

اسماعیلیه

 

 مذهب شیعه امامی اسماعیلیه جهان

اسماعيليه يكي از فرق مهم شيعه است كه پس از اثني‏عشريه بيشترين تعداد پيروان را در ميان شيعيان جهان دارد. اسماعيليه كه از اختلاف بر سر جانشيني امام جعفر صادق (ع) در (۱۴۸ هجری.ق/۷۶۵م) از شيعه اثني عشري در كوفه از هم جدا شدند در مدتي كوتاه سازماندهي فرقه اسماعيليه شكل بهتري گرفت و با توجه به اين كه امويان همچنان خاندان علي ابن ابيطالب (ع) را از رهبري جامعه مسلمانان محروم نگهداشته بودند و شيعيان و امامان آنها را مورد ظلم و ستم قرار مي‏دادند بر عليه حكومت عباسيان غاصب قيام نمودند.   دعوت اسماعيليه در آغاز گسترش عدل را تحت حكومت قريب الوقوع اعقاب اسماعيل، فرزند ارشد امام صادق(ع) نويد مي‏داد و مسلمانان را بر حمايت از امام فرا مي‏خواند، به سرعت پيروان اسماعيليه درخراسان ، ايران، عراق، شام، يمن و عربستان شرقي(بحرين) و شمال آفريقا متشكل شدند و بالاخره اين فرقه موفق شد در (۲۹۷هـ .ق/۹۰۹م) خلافت فاطميان را به رهبري امام اسماعيليه (مهدي محمد) در افريقا پايه گذاري نمايد.   دوره فاطميان در واقع (عصر طلايي) تفكر و ادبيات اسلام بود كه طي آن داعيان و متكلمان اسماعيليه كتب و رسائل زيادي در علوم مختلف اسلامي تأليف كردند، جنبه‏هاي بارز تفكر باطني اسماعيليه در مباحث گوناگون از جمله جهان شناسي و تعبير ادواري تاريخ و تأويل، در اين آثار به تفصيل تجلي يافته است. از يادگارهاي آن دوران مسجد جامع الازهر مصر كه هم اكنون به دانشگاه الازهر تبديل شده است، شهرقاهره و صدها آثار ارزنده كه از دانشمنداني اسماعيليه مذهب بجا مانده كه مي‏توان ايدئولوژي و جهان بيني فرقه شيعه اسماعيليه را در كتب و متون هر كدام جستجو نمود دوره خلافت فاطميان مصر كه از امام مهدي محمد شروع شد تا زمان نزار به طول انجاميد كه دوره خلافت و امامت فاطميان مصر دوصد و هفتاد و چهار سال مي‏باشد.(۲۹۷هـ .ق/۹۰۹م)

شاهین سپید

 حسن صباح  (شاهین سپید):

 

وی از قبیله حمیر بود، برخی گفته‏اند پدرش صبّاح از یمن به کوفه و از آن جا به قم

 و ری رفت که حسن در شهر ری ولادت یافت.

حسن در ری به دعوت چند تن از باطنیان (فاطمیان)، علی الخصوص «مؤمن» که از جانب

 عبدالملک عطّاش در ری مأمور دعوت بود، حسن را برای این دعوت مناسب تشخیص

 داد به همین دلیل به او نیابت داد و از وی خواست تا به مصر برود.



حسن در 469 ق / 1076 م، در عهد خلیفه المستنصر فاطمی راه مصر را در پیش

 گرفت و در 471 ق / 1078 م، به مصر رسید که نزدیک به یک سال و نیم در آن دیار

 اقامت داشت.

در آن هنگام میان پیروان دو پسر مستنصر یعنی نزار و مستعلی اختلاف بود.

چون حسن طرفدار امامت نزار بود، در 473 ق / 1080 م به ایران بازگشت و مدتی در

خوزستان،
اصفهان،
یزد،
کرمان،
دامغان و

دیگر نواحی سرگرم دعوت بود.

او مردی زاهد، پاکدامن و دیندار بود که در موردش گفته شده است .

دو پسر خود را به بهانه‏های کوچک مذهبی همچون شرابخواری به قتل رساند تا هیچ

 کس چنین تصور نکند که قصد حسن، تحصیل قدرت و سلطنت برای فرزندانش بوده است.

 

 

دژالموت که حسن صباح آن را به عنوان ستاد فرماندهی و پایگاه مرکزی خود برگزید.

برصخرهای بلند.در کوهستانی قرار داشت که دست یافتن به آن بسیار مشکل بود.

بعد از حسن صباح، کیا بزرگ امید «وفات 532 ق / 1138 م» که از جانب وی در قلعه

 لمسر حاکم بود، در الموت به قدرت رسید.

جانشین او، پسرش، محمد بن بزرگ امید «وفات 557 ق / 1162 م» شد و این پدر

 و پسر در مدت نزدیک به چهل سال پس از وفات حسن صباح بر سراسر سازمان

 اسماعیلیه فرمان راندند.

 

در این میان، سلاجقه بارها الموت را محاصره کردند و در قلع و قمع اسماعیلیه سعی

 فراوانی مبذول داشتند، اما تقریباً هرگز توفیقی حاصل نکردند.

 

بالاخره جانشین محمد بن بزرگ امید، که نزد این قوم «حسن علی ذکره السلام»

 خوانده می‏شد، آغاز دور قیامت را که با قیام آن، تکلیف شرعی از روی دوش مردم

برداشته می‏شد، اعلام کرد

و خود را امام و از اولاد نزار خواند.

تا این که سرانجام در ماه رمضان 557 ق / اگوست 1162 م دوره جدیدی که متضمن

 الغاء ظواهر و احکام دین بود را اعلام داشت.

 

در زمان حسن علی ذکره السلام، می بایست بر اساس شرایط قیامت رفتار شده

 و از انجام قوانین شریعت خودداری می شد.

پس از حسن علی ذکره السلام ، پسرش محمد راه پدر را دنبال کرد «607 ق / 1210 م

پسر محمد، جلال الدین حسن نیز که بعد از او خداوند الموت شد، از همان آغاز، پیروان

 خود را از نادیده گرفتن قوانین دین که دو رهبر پیش از او مردم را بدان ترغیب می‏کردند،

بر حذر داشت.

این بازگشت به شریعت، برای حفظ علاقه و ایمان مؤمنان واقعی بود که از روی

 اخلاص، تسلیم «تعلیم» و «حکم» امام شده بودند و با شور و علاقه خود را موظف به

 اجرای فرامین بی چون و چرای امام می‏دیدند.

 

با مرگ جلال الدین، پسرش علاء الدین که کودکی نه ساله بود خداوند الموت

 و فرمانروای اسماعیلیه شد.

 

علاء الدین بعد از مرگ پدر، قاعده قیامت را بار دیگر برقرار ساخت. در این بین چند

 سالی را هم که خواجه نصیر طوسی در قلعه الموت می‏گذراند، ظاهراً در ایام

 فرمانروایی علاء الدین بود که به خواجه علاقه و احترام زیاد نشان می‏داد.

علاء الدین در اواخر عمر، با پسر بزرگش رکن الدین خور شاه درگیر منازعه‏ای شد که

 در پیامد آن، چون تصمیم گرفت او را از امامت معزول نماید، بزرگان اسماعیلی نپذیرفتند

 و گفتند که اعتبار از نص اول «نخستین اعلام آشکار برای امامت بعد از خود» همچنان

 درست و صحیح است.

سرانجام مدتی بعد علاء الدین به دست قاتلانی ناشناس کشته شد «653 ق / 1255 م»

 و رکن الدین خورشاه، جای او را گرفت.

اما طولی نکشید که هولاگو خان، نواده چنگیز، بار دیگر لشکر مغولان را به ایران آورد و در

 نخستین اقدامش، فتح قلاع اسماعیلیه را مد نظر و اهتمام خویش قرار داد.

از این رو در مقابل سپاه هولاگو، تسلیم تنها راه چاره باقی ماند و به این ترتیب قلعه الموت

 در 655 ق / 1257 م« سقوط کرد و به افسانه تسخیر ناپذیری آن، پایان داده شد.

 

 

شخصيت و حقوق زن در اسلام


اسلام ، اولين مكتبى است كه زن را به عنوان مسئله مهم زندگى و متمّم حيات انسانى در مسائل اجتماعى و اخلاقى و قانونى خود جا داده است. درست در همان موقعى كه دنيا در آتش جهل و ستم مى‏سوخت، و جوامع مختلف بشرى گرفتار انحرافهاى گوناگون بوده‏اند، گروهى از افراد زن را معبود خويش و جمعى از او را حيوانى مى‏پنداشتند و هر گونه تعدى را بر او روا مى‏داشتند؛ پيامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم براى خاتمه بخشودن به انحراف‏ها، كجى‏ها و كجروى‏ها، پندارهاى غلط، تجاوزات از جانب خداوند متعال مبعوث، و خط بطلان بر روى غلط‏هاى بشرى كشيد و همه راه‏هاى فضيلت و رستگارى را به او نشان داد خداوند ، حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را در روزگارى مبعوث نمود كه جهان بشريت دستخوش تيرگى‏ها و سقوط بود، و در درياى حيرت و سرگردانى دست و پا مى‏زد؛

در چنين زمانى بود كه ظهور اسلام بسان باران نيروبخش بهار ، زمين عبوس بشريت را خرم و شاداب ساخت، و يوغ‏ها و زنجيرها را از گردن‏ها و دست و پا برداشت و تجاوزات و خرافات را چون دزدان صبح شده رسوا گردانيدند و عقل‏ها و استعدادها و تفكرات زندانى شده، باشكوهى خاص از زندان آزاد كرد و طومار جاهليت را دريد و اين حقيقت را به دنياى بشرى اعلام داشت كه زن و مرد، از نظر دارا بودن روح كامل انسانى و روح باقى براى حشر و نشر در قيامت، مساوى هستند، و هر دو، به كردارهاى زشت و زيباى خود كيفر يا پاداش داده مى‏شوند و به همان نيت كه مردان جزئى از پيكر جامعه انسانى محسوب مى‏شوند زنان نيز چنين هستند.

خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: «يا ايها الناس اتقو ربّكم الذى خلقكم من نفسٍ واحدةٍ و خلق منها زوجها و بَثَّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً و اتقواللّه‏ الذى تساءلون به و الارحام ان اللّه‏ كان عليكم رقيبا

اى مردم از پرودگارتان بپرهيزيد؛ همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد، و همسر او را از جنس او خلق كرد، و از آن دو مردان و زنان فراوانى منتشر ساخت و از خدايى بپرهيزيد كه هنگامى كه چيزى از يكديگر مى‏خواهيد، نام او را مى‏بريد و از قطع رابطه با خويشاوندان خود پرهيز كنيد، زيرا خداوند مراقب شماست.

 

هيچ‏يك از آيات قرآن كريم كه مردم را دعوت به تدبير و تعقل در نظام آفرينش مى‏كند، مخصوص بر مردان نيست، بلكه زنان و مردان به طور برابر مخاطب قرار داده است. بررسى آيات قرآن كريم نشان مى‏دهد زن و مرد از نظر آفرينش، هيچ تفاوتى با يكديگر ندارند و همه انسان‏ها از هر صف خواه زن و خواه مرد از يك ذات و گوهر خلق شده‏اند:



«يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»

-
اى مردم، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره‏ها و قبيله‏ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. گرامى‏ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست؛ خداوند دانا و آگاه است.

شكى نيست كه اسلام ، احترام ويژه‏اى براى زنان قائل است. زيرا اگر آيات قرآن را مورد بررسى قرار دهيم، به مقام و منزلت زن در اسلام پى خواهيم برد . مقام زنان در اسلام چنان است كه در قرآن مجيد ، سومين سوره مفصل ، به نام آنان (النساء) ناميده شده است، و در ده سوره ديگر از قرآن مجيد مسائلى مربوط به حقوق و منزلت زنان هست، و همه جا در خطابات عام قرآن، زنان مورد خطابند و غير از اين مورد، از بسيارى از مفاهيم قرآن مى‏توان مطالبى درباره حقوق و منزلت زنان استنباط نمود. قرآن مجيد اين اتهام دروغ و مغرضانه را، كه اسلام براى زن ارزشى قائل نيست، به كلى منتفى مى‏سازد. پيش از اسلام ، هيچ قانونى از قوانين اجتماعات متمدن و بزرگ، درباره ارزش واقعى زن، و اثر وجودى او، و حفظ كرامات و حقوق او تفصيلات فلسفى و روانى و مواد قانونى وجود ندارد.



مقام و منزلت زنان در فرهنگ اسلامى بر همگان آشكار است. دفاع از حقوق زنان، اعطاى مقام كوثر به دخت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، سخن از زنان و مردان نيكوكار در سرتاسر قرآن و اعطاى حق رأى به زن نمايانگر اهميت تقريبا مساوى زنان و مردان در اين فرهنگ مى‏باشد. اسلام ، زن را به عنوان عنصر مؤثر جامعه پذيرفته و او را در امر مهم و سرنوشت‏ساز بيعت شريك ساخته است؛ اسلام وقتى از زن بيعت گرفت، در حقيقت به او اعلام كرد . كه تو يكى از خشت‏هاى بناى اسلامى و بايد سهم خود را در استوارى و نگهدارى اين بنيان ايفا كنى همچنين شركت زنان در جنگ‏ها در صدر اسلام، نشان دهنده مشاركت زنان آن عصر در امور سياسى است. دو بانوى نمونه اسلام، حضرت فاطمه عليهاالسلام و حضرت زينب كبرى عليهاالسلام نمونه‏اى از زنانى هستند كه نسبت به سرنوشت سياسى جامعه خويش حساس بوده و رسالت خود را به خوبى انجام داده‏اند. برخلاف پندار نادرست جوامع بشرى، اسلام نيز احترام ويژه‏اى براى زنان قائل است؛ زيرا همه مى‏دانيم كه اولين كسى كه اسلام را قبول كرد، يك زن بود. اولين شهيد راه اسلام نيز يك زن بود؛ تنها فردى كه در كعبه دفن مى‏باشد يك زن است . و وارث پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نيز دخترش، حضرت فاطمه عليهاالسلام است كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بر دستان مباركش بوسه مى‏زد و او را ام‏ابيها خطاب مى‏فرمود،

پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏فرمايد: «هريك از زن يا مرد موجبات آزار يكديگر را فراهم كنند خداوند نه نماز و نه هيچ عمل خيرى را از آنان قبول نمى‏كند».

اسلام براى تمام تلاش‏هاى زن كه در خانه همسر انجام مى‏دهد، ارج مى‏نهد تا آن‏جا كه امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد: «ليوان آبى كه زن به همسر مى‏دهد از يك سال عبادت شب و سحرخيزى كه روزش را روزه بگيرد، نزد خدا بهتر است».

براى مقام زن همين بس كه زمانى حضرت على عليه‏السلام به خواستگارى فاطمه عليهاالسلام آمد ، پيامبر فرمود: «صبر كنيد تا از فاطمه اجازه بگيرم».

اسلام به مردان سفارش كرده كه نيازهاى همسر و فرزندان را به خوبى تأمين نمايند و كسانى كه در اداره زندگى بى‏تفاوت هستند، و همسران خود را هم چنان رها و معطل، و حقوق آنان را تضييع مى‏نمايند، مورد لعنت پيشوايان معصوم قرار گرفته‏اند،ملعونٌ ملعونٌ من ضيع من يعول.

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود: «احترام و علاقه به همسر نشانه ايمان است و سپس اضافه كرد كه من از همه شما بيش‏تر به همسرانم احترام مى‏گذارم».

نيز فرمود: «انسان باايمان در غذا ، تابع همسر و فرزندان است:المؤمن ياكل بشهوة اهله

امام صادق عليه‏السلام فرمود: «مردى كه مهريه همسر خود را براى خود ، حلال بداند و به او ندهد ، در حقيقت ، سارق است».«و گناه چنين همسرى نابخشودنى است».

 

تساوى حقوق زن و مرد در پيشگاه خداوند
از جمله شبهاتى كه در زمينه حقوق زن و مرد مطرح مى‏كنند، اين است كه اسلام حقوق زن و مرد را به طور مساوى مطرح نكرده است. برخى چنين تصور مى‏كنند كه اسلام كفه سنگين شخصيت را براى مردان قرار داده و زنان در برنام اسلام چندان جايى ندارند. از جمله نكاتى كه بايستى در اين‏گونه مباحث بدان توجه نمود، اين است : بين تساوى و تشابه تفاوت وجود دارد. سؤال ما اين است: آيا لازمه تساوى حقوق، تشابه حقوق هم هست يا خير؟ «تساوى به معناى برابرى و يكسانى است، ولى تشابه به معناى يكنواختى و يك‏گونگى است. استاد مطهرى در همين خصوص مثالى مى‏زنند كه براى تقريب به ذهن خالى از فايده نيست؛ ايشان مى‏فرمايد: ممكن است پدرى ثروت خود را به طور مساوى ميان فرزندان خود تقسيم كند، اما به طور مشابه تقسيم نكند؛ مثلاً ممكن است اين پدر چند قلم ثروت داشته باشد، هم تجارت‏خانه هم ملك مزروعى و هم مستغلات و بى‏نظر به‏اين كه قبلاً فرزندان خود را استعداديابى كرده، و بر اساس استعدادشان ثروت خود را تقسيم نموده است، با در نظر گرفتن اين كه آن‏چه به همه فرزندان مى‏دهد، از لحاظ ارزش مساوى با يكديگر باشد و ترجيح و امتيازى از اين جهت در كار نباشد. آرى بايد بين كميت و كيفيت تفاوت قائل شد بين برابرى و يكنواختى نيز. آن‏چه مسلم بوده و مورد تأييد همه بزرگان دين است، اين است كه اسلام حقوق مشابه و يكنواختى براى زن و مرد قائل نشده است؛ ولى زن را برتر از مرد و يا مرد را برتر از زن، از لحاظ حقوق نمى‏داند؛ چرا كه اسلام اصل مساوات انسان‏ها را درباره زن و مرد نيز رعايت كرده است.

 براى كسانى كه اندك آشنايى با دين مبين اسلام و كتاب آسمانى آن داشته باشد، تساوى زن و مرد به خوبى نمايان است. از ديدگاه اسلام، تنها معيار برترى و امتياز، براى كسانى است كه از تقواى بيشترى برخوردار باشد، و نزد خداوند جنس برتر مطرح نيست. يعنى زن و مرد هر دو به يك اندازه انسان مى‏باشند و در انسانيت بينشان تفاوتى نيست. «تفاوت در جنسيت پس از اشتراك در ذات و نوع است. به تعبير منطقى آنها دو صنف از يك نوع مى‏باشند، يعنى حقيقت و گوهر آنها يك چيز است، در انسانيت يكى را بر ديگرى تفاضلى نيست، آنها فرزندان يك والدين مى‏باشند، و از ارزش يكسان برخوردارند، تنها ملاك تفاوت در ارزش تقوا است كه امرى اكتسابى است و ربطى به جنسيت ندارد، چنانكه ربطى به نژاد، جغرافيا، طبقه اجتماعى، ثروت، زيبائى و غير آن ندارد.»
در اين بخش با ذكر نمونه‏اى از آيات قرآن كريم، به عدم برترى زن و مرد از لحاظ انسانى و جنسيتى اشاره مى‏كنيم.
«إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً»
«همانا كليه مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان باايمان و مردان و زنان صابر و مردان و زنان خداترس و خاشع و مردان و زنان خيرخواه و مسكين‏نواز و مردان و زنان روزه‏دار و مردان و زنان باحفاظ و خوددار و مردان و زنانى كه ياد خدا بسيار كنند بر همه آنها خدا مغفرت و پاداش بزرگ مهيا ساخته است.»
آيه فوق، براى زنان و مردان - در صورت انجام كارهاى نيك - پاداش مساوى در نظر گرفته شده است؛ و اين‏گونه نيست كه چون مرد برتر است، به او پاداش ويژه‏اى داده شود.
«يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»
«اى مردم همه شما را نخست از مرد و زنى آفريديم و آن‏گاه شعبه‏هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا (قرب و بعد نژاد و نسب يكديگر را) بشناسيد (و بدانيد كه اصل و نسب و نژاد مايه افتخار نيست بلكه) بزرگوارترين شما نزد خدا باتقوى‏ترين مردمند و خدا (بر نيك و بد مردم) كاملاً آگاه است.»
در آيه فوق با اشاره به آفرينش زن و مرد، تصريح شده است كه ملاك برترى، تقوا و پرهيزگارى بيشتر است.
«مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»
«هركس از مرد و زن كار نيكى به شرط ايمان به خدا آورد ما او را در زندگانى خوش و باسعادت زنده (ابد) مى‏گردانيم و اجرى بسيار بهتر از عمل نيكى كه كرده به او عطا مى‏كنيم.»
در آيه فوق ، خداوند بين پاداش زن و مرد تمايزى قائل نشده است.
«وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لاَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»
«و باز يكى از آيات لطف الهى اين است كه براى شما از جنس خودتان جفتى بيافريد كه در بر او آرامش يافته با هم انس گيريد و ميان شما رأفت و مهربانى برقرار فرمود. »
در آيه فوق ، خداوند به اصل ازدواج اشاره نموده و تصريح كرده كه زن و مرد، هركدام مكمل يكديگرند و هركدام بدون يكديگر ناقص است؛ و اين‏گونه نيست كه مرد يا زن برتر از ديگران باشد.
«
و اَوحينا الى اُمّ موسى اَن ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم و لاتخافى و لاتحزنى انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين»
«و به مادر موسى وحى كرديم طفلت را شير ده چون آسيب فرعونيان بر او ترسان شوى او را به تو بازگردانيم و هم از پيامبران مرسلش قرار دهيم.»
اين آيه به عظمت زن اشاره دارد؛ اين كه زن نيز مى‏تواند به مقامى برسد كه مورد الهام خداوند واقع شود.

«و از خدا براى مومنان (آسيه) زن فرعون را مثل آورد هنگامى كه از شوهر كافرش بيزارى جست و عرض كرد بارالها (من از فرعونى و عزت و نبوى او درگذشتم) تو خانه‏اى براى من در بهشت بنا كن و مرا از شر فرعون و كردارش و از قوم ستمكار نجات‏بخش.»)
در آيه فوق تصرح شده كه خداوند، زن فرعون را نمونه قرار داده است كه خود به منزلت و مقام زن عظيمى كه زن در پيشگاه خداوند مى‏تواند داشته باشد ، اشاره مى‏كند.
«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ»

ما تو را (چشمه) كوثر داديم. پس براى پروردگارت نماز گذار و قربانى كن دشمنت خود بى تبار خواهد بود.
سوره كوثر بنابر تصريح مفسران در شأن حضرت فاطمه عليهاالسلام و بيان عظمت ايشان نازل شده است. آيا با اين حال نيز مى‏توان گفت كه زن و مرد از منزلتى متفاوت بر خوردارند؟


اسلام و منادى آزادى
ما معتقديم خالق و آفريننده جهان كه از همه حقايق مطلع است و قادر بر همه چيز است و مالك همه چيز. اين اصل به ما مى‏آموزد كه انسان، تنها در برابر خدا بايد تسليم باشد و از هيچ انسانى نبايد اطاعت كند؛ مگر اين كه اطاعت او اطاعت خدا باشد. بر اين اساس، هيچ انسانى حق ندارد انسان‏هاى ديگر را تسليم در برابر خود مجبور كند و ما از اين اصل اعتقادى اصل آزادى بشر را مى‏آموزيم كه هيچ فردى حق ندارد انسانى و يا جامعه و ملتى را از آزادى محروم كند، براى او قانون وضع كند، رفتار و روابط او را بنابه درك و شناخت خود كه بسيار ناقص است و يا بنابه خواسته‏ها و اميال خود تنظيم نمايد و از اين اصل ما نيز معتقديم كه قانون‏گذارى براى پيشرفت‏ها در اختيار خداى تعالى است و سعادت و كمال انسان و جوامع، تنها در گرو اطاعت از قوانين الهى است كه توسط انبيا به بشر ابلاغ شده است و انحطاط و سقوط بشر به علت سلب آزادى او و تسليم در برابر ساير انسان‏ها است. بنابراين ، نسان بايد عليه اين بندها و زنجيرهاى اسارت و در برابر ديگرانى كه به اسارت دعوت مى‏كنند، قيام كند و خود و جامعه خود را آزاد سازد تا همگى تسليم و بنده خدا باشند. از اين جهت است كه مقررات اجتماعى ما عليه قدرت‏هاى استبدادى و استعمارى آغاز شود . بنابراين ، با هر چيزى كه برابرى در جامعه را بر هم مى‏زند و امتيازات پوچ و بى‏محتوايى را در جامعه حاكم مى‏سازد بايد مبارزه كرد؛


آزادى در تعبيرات اسلامى
اسلام درباره آزادى به عنوان يك ارزش ، اعتراف كرده است؛ اما نه ارزش منحصر به فرد، و نه آزادى با آن تعبيرها و تفسيرهاى ساختگى، بلكه آزادى به معناى واقعى، على عليه‏السلام در وصيت‏نامه‏اش به امام حسن عليه‏السلام ، در نهج‏البلاغه ، مى‏فرمايد و اكرم نفسك عن كل دنيه و ان ساقتك الى الرغائب فانك لن تعتاض بما تبذُلُ من نفسك عوضا ، جان و روان خودت را گرامى بدار و از هر كار و پست و از هر پستى محترم بدار.
نمى‏گويد مثلاً جان خودت را گرفتار مكن، مى‏گويد: «اكرمْ» يعنى احترام ذات خودت را حفظ كن از اين كه تن به پستى بدهى. همان طور كه قرآن مى‏فرمايد بزرگ‏ترين باختن‏ها، باختن خود است، اين‏جا نيز على عليه‏السلام همان معنا را به تعبير ديگر مى‏گويد: پسرم براى هرچه كه از دست بدهى و بفروشى مى‏توان قيمت گذاشت؛ ولى يك چيز دارى كه اگر آن را بفروشى بهايى در همه جهان براى آن پيدا نمى‏كنى و آن خودت هستى، يعنى همان نفس و جان و روحت؛ اگر روحت را بفروشى و تمام دنيا و مافيها را به تو بدهند، ديگر برابرى نمى‏كند.
نيز مى‏فرمايد: «و لاتَكُن عبد غيرك فقد جعلك اللّه‏ حرا، پسرم هرگز بنده ديگرى مباش، زيرا خدا تو را آزاد آفريده است».


آزادى زن در اسلام

زن در آغاز پيدايش اسلام، به كرامت انسانى خويش دست يافت، موقعيت اجتماعى خويش را به دست آورد و از حقوق و آزادى‏هاى حقيقى برخوردار گشت. اسلام ، همه ستم‏ها و برخوردهاى وحشيانه‏اى كه در دور جاهليت نسبت به زنان صورت مى‏گرفت، از كشتن گرفته تا پايمال نمودن ضرورى‏ترين حقوق فردى، نهى نمود و زنده به گور كردن دختران را حرام گردانيد.
«
و لاتقتلوا اولادكم خشيه املاق» از ترس تنگ‏دستى فرزندان خود را نكشيد.
در خصوص زنان، اسلام هيچ‏گاه مخالف آزادى آنها نبوده است؛ بلكه و شرافت و حيثيت وى را به وى باز داده است. زن مساوى مرد است، زن مانند مرد آزاد است كه سرنوشت و فعاليت‏هاى خود را انتخاب كند.


اسلام به زن حق حيات و آزادى بخشيده و آنان را از زير يوغ اسارت نجات داده است. آزادى (به معناى حقيقى و واقعى آن) كه اسلام به طبقه زنان عطا كرده است، تا حال در هيچ دين و يا جمعيتى ديده نشده است، چنان كه خود اروپائيان به اين نكته اعتراف مى‏كنند. در اين زمينه، يكى از بانوان نويسنده انگليسى به نام «ليدى» مى‏گويد:
«
من اگر بگويم زن‏هاى اسلام از زن‏هاى اروپا بيشتر آزادترند، زياده‏روى نكرده‏ام. زن مسلمانِ فهميده، يگانه زنى است كه به معناى واقعى و حقيقى آزادى پى برده و مى‏داند كه آزادى يعنى چه؟»
اسلام، آزادى زن را از زمانى مقرر داشت كه وى را همسان و هموزن مرد دانست و زن را از اسارت و حقارت تاريخى، رهايى داد. اسلام در چهارده قرن پيش زنجيرهاى اسارت را از دست و پاى زن گسست.
اسلام، براى زن حق مالكيت قائل شده است و زن مى‏تواند مالك اشياى منقول و غيرمنقول باشد، حق خريد وفروش و واگذارى اموال خود را دارد، مى‏تواند به آن‏گونه كه بخواهد وصيت نمايد. اسلام ، همه حقوق مدنى و سياسى را كه به مردان داده، به زن نيز بخشيده است. زن ، حق كار شرافتمندانه دارد، حق انتخاب دارد، و مى‏تواند نماينده مجلس و كارمند اداره و قاضى شود.


آية اللّه‏ طالقانى رحمه‏الله در پاسخ خبرنگارى گفت: «اگر معناى نگرانى درباره زن اين است كه اسلام زن‏ها در مسائل اقتصادى و اجتماعى و تكامل فكرى و دانش مجهور دارد، در اسلام نيست و ما نمونه تكامل از همان زن‏هاى صدر اسلام داشتيم، مثل فاطمه عليهاالسلام دختر پيغمبر كه هم خانه‏دار بود و هم در ميدان‏هاى جهاد پشت سر مجاهدان خدمت مى‏كرد به موقعش در مسجد براى دادخواهى فرياد مى‏كشد.


حجاب و اصل آزادى
آزادى به معنى رها بودن از هر قيد و بند و عدم پايبندى به هيچ قاعده و قانون و ضابطه‏اى نيست. ممكن است در بينش غربى و غرب‏گرايانه چنين مفهومى از آزادى ارائه شود، اما در بينش الهى اين‏گونه «آزادى» عين «اسارت» است. اسارت در بند هوا و هوس‏ها و شهوات حيوانى، گرفتارى و محبوس ماندن در زندان نفس اماره و وسوسه‏گر است . آدمى كه تنها براى خوردن و خواب و شهوت خلق نشده تا آزادى او را در رابطه با اين گونه امور تفسير و توجيه كنيم، بلكه براى هدف و مقصدى بس عظيم‏تر از اين‏ها كه همان «رسيدن به كمال مطلوب» است، پا به عرصه وجود نهاده است. در بينش اسلامى، آزادى در رابطه با «قرب حق» كه همان كمال حقيقى آدمى است، معنا و مفهوم مى‏يابد و آزادى حقيقى به معناى رها بودن از هر قيد و بندى است كه مانع پرواز آدمى در فضاى لايتناهى قرب حق است. حجاب از جمله آن قيود است.
در انديشه اسلامى، آزادى از هوا و هوس‏ها و نفس‏پرورى براى رسيدن به رضوان خداست؛ ولى در نگرش غربى ، آزادى از همه قيود و تعهدات، براى اشباع خواسته‏هاى نفسانى و شهوات است.


گفته‏اند ، حجاب موجب سلب آزادى كه يك حق طبيعى بشر است، مى‏گردد. «نوعى توهين به حيثيت انسانى زن به شمار مى‏رود... مجبور ساختن زن به اين كه حجاب داشته باشد، بى‏اعتنايى به حق آزادى او واهانت و حيثيت انسانى اوست و به عبارت ديگر، ظلم فاحش است به زن، عزت و كرامت انسانى و حق آزادى زن؛
آيا واقعا حجاب مانع آزادى زنان است؟ آيا حجاب، آزادى زنان را محدود مى‏سازد؟ «آنچه باعث اين تصورات شده، تفسير غلط آزادى و كلمه حجاب است. بايد ديد كه منظور از آزادى براى آن‏ها چيست و معناى كلمه حجاب از ديدگاه اسلام چه مى‏باشد تا بتوان درباره ممانعت حجاب و آزادى زن بحث كرد.

تفسير غلط از آزادى باعث چنين تصوراتى شده است. امروز از سوى محافل غربى و غرب‏گرا، اين‏گونه به مردم القا مى‏شود كه آزادى به معناى ارضاى تمايلات، يا عدم التزام به قيود اخلاقى و اجتماعى است و آزادى زن در بينش و نگرش آنان، يعنى اين كه به هر شكل بتوان لباس پوشيد، يا با هركس بتوان رابطه برقرار كرد، تا مناسبات خانوادگى و اجتماعى را به هر صورت كه مورد علاقه است، ترتيب داد. ولى بايد گفت كه آزادى را نمى‏توان به صورت «ارضاء تمايلات» تعبير نمود، زيرا همه تمايلات انسان، اساسى و ضرورى نيستند. تمايلات انسانى نيز در حد اعتدال قابل ارضا هستند. ارضاى تمايلات نه موجب سعادت فرد است و نه خوشبختى انسان را در حيات جمعى تأمين مى‏كند. آرى اگر ما آزادى را عبارت از ارضاء تمايلات بدانيم، در اين صورت بايد قبول كنيم، حجاب با آزادى به اين معنا ناسازگار است، ولى اين معنا از آزادى نه با شأن انسان سازگار است و نه قابل تحقق مى‏باشد. و چنان كه پيشتر گفته شد، مفهوم صحيح آزادى در ارتباط با «قرب حق» معنا مى‏شود. چه آزادى را، صرفا به معناى پيروى از عقل بدانيم و چه آن را در رابطه با تقوا، مورد توجه قرار دهيم. در هر دو صورت، حجاب نه تنها آزادى زن را محدود نمى‏سازد بلكه براى زن شرايطى فراهم مى‏كند كه مورد تأييد عقل و با تقوا سازگارتر است.


در اين قسمت به معناى كلمه حجاب مى‏پردازيم . اين كلمه موجب انحراف اذهان عده زيادى از افراد گشته است؛ معناى لغوى حجاب كه در عصر ما اين كلمه براى پوشش زن معروف شده، چيست؟
«
كلمه حجاب هم به معنى پوشيدن است و هم به معنى پرده و حاجب. بيشتر استعمالش به معنى پرده است. اين كلمه از آن جهت مفهومش پوشش مى‏دهد كه پرده، وسيله پوشش است، و شايد بتوان گفت كه به حسب اصل لغت، هر پوشش حجاب نيست؛ آن پوشش ، حجاب ناميده مى‏شود كه از طريق پشت پرده صورت گيرد. در قرآن كريم، در داستان سليمان، غروب خورشيد را اين‏طور توصيف مى‏كند: «حتى توارت بالحجاب» يعنى تا آن‏وقتى كه خورشيد در پشت پرده مخفى شد. استعمال كلمه حجاب در مورد پوشش زن يك اصطلاح نسبتا جديد است. در قديم، مخصوصا در اصطلاح فقها، كلمه «ستر» كه به معناى پوشش است، به كار رفته است. فقها، چه در كتاب الصلوه و چه در كتاب النكاح كه متعرض اين مطلب شده‏اند كلمه ستر را به كار برده‏اند. بهتر اين بود كه اين كلمه عوض نمى‏شد و هميشه همان كلمه «پوشش» به كار برده مى‏شد. و همين امر موجب مى‏شود كه عده زيادى گمان كنند كه اسلام خواسته است زن هميشه پشت پرده و در خانه محبوس باشد و بيرون نرود. زندانى كردن و حبس زن در اسلام مطرح نيست. در برخى از كشورهاى قديم مثل ايران قديم و هند چنين چيزى وجود داشته است، ولى در اسلام وجود ندارد. پوشش زن در اسلام اين است كه زن در معاشرت خود با مردان، بدن خود را بپوشاند و به جلوه‏گرى و خودنمايى نپردازد. آيات مربوط همين معنى را ذكر مى‏كند و فتواى فقها هم مؤيد همين مطلب است.»


«
فرق است بين زندانى كردن زن در خانه و بين موظف دانستن او به اين كه وقتى مى‏خواهد با مرد بيگانه مواجه شود، پوشيده باشد. در اسلام، محبوس ساختن و اسير كردن زن وجود ندارد. حجاب در اسلام يك وظيفه است؛ بر عهده زن نهاده شده كه در معاشرت و برخورد با مرد، بايد كيفيت خاصى در لباس پوشيدن مراعات كند. اين وظيفه نه از ناحيه مرد بر او تحميل شده است و نه چيزى است كه با حيثيت و كرامت او منافات داشته باشد و يا تجاوز به حقوق طبيعى او كه خداوند برايش خلق كرده است، محسوب مى‏شود. اگر رعايت پاره‏اى مصالح اجتماعى، زن يا مرد را مقيد سازد كه در معاشرت روش خاصى را اتخاذ كنند و طورى راه بروند كه آرامش ديگران را بر هم نزنند و تعادل اخلاقى را از بين نبرند، چنين مطلبى «زندانى كردن» يا «بردگى» نمى‏توان ناميد، و آن را منافى حيثيت انسانى اصل «آزادى» فرد نمى‏توان دانست. و نيز حجاب برخى دشوارى‏ها را به دنبال دارد كه اگر اصل آن براى سلامت و رشد انسانى مفيد انگاشته شود، بايد آن را متحمل شد.»
كه البته در اين صورت نيز باحجاب در فعاليت‏ها و رفت و آمدهاى خود، آزادترند، زيرا مردان بولهوس، اطمينان دارند كه اين‏ها، طعمه و ملعبه نمى‏شوند. و بنابراين، كمتر مزاحمتى براى آنها ايجاد مى‏كنند، اما زنان بى‏حجاب، آزادى كمترى دارند. زيرا در معرض ديد هستند و چشم‏هاى هرزه را به سوى فرد مى‏كشانند و هوس‏ها را تحريك مى‏كنند و در نتيجه، مورد طمع گرگان شهوت مى‏شوند. زنان باحجاب، مظهر عفاف شناخته شده‏اند و لذا در خانه و خارج خانه، مزاحمتى ندارند و آزادند، دنبال كارها ومسئوليت‏هاى خويش هستند.
قرآن مجيد مى‏فرمايد:
«يَا أَيُّهَا الْنَّبِيُّ قُلْ لاِءَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلاَ يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً»
«اى پيغمبر (گرامى) با زنان و دختران و زنان مؤمنان بگو كه خويشتن را به چادر بپوشانند كه اين كار براى اين كه آن‏ها(به عفت و حريت) شناخته شوند تا از تعرض و جسارت(هوسرانان) آزار نكشند بسيار بهتر و خدا (در حق خلق) آمرزنده و مهربان است.»
گفته‏اند سبب نزول آيه فوق اين بوده است : زن‏ها به مسجد مى‏رفتند و پشت سر پيامبر نماز مى‏خوانند. شب‏ها كه از نماز مغرب و عشاء باز مى‏گشتند، جوان‏ها سر راه آنها مى‏نشستند و مزاحم آن‏ها مى‏شدند. از اين رو، آيه فوق نازل گرديد.