روزه
روزه از نظر قرآن
بسم الله الرحمن الرحيم
ادامه مطلب فوق:
آنگاه اضافه كرده: كه اولين بخشى كه نازل شده"اقرء باسم ربك الذى خلق..." (39) است كه در شب بيست و پنجم رمضان نازل شد، در حالى كه رسول خدا ص در وسط بيابان بود، و به طرف خانه خديجه مىآمد، همينكه اين آيات به وى وحى شد به خاطرش رسيد از جبرئيل بپرسد: چگونه پروردگار خود را ياد كند، دوباره جبرئيل خود را به وى نشان داد و تعليمش داد كه بگويد: "بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين"تا آخر سوره حمد، و سپس كيفيت نماز را به او ياد داد، و از نظرش غائب شد، رسول خدا ص به خود آمد در حالى كه اثرى از جبرئيل نيافت، تنها از آنچه ديده بود، تعبى و كوفتگى در خود احساس كرد، تعبى كه همواره بعد از ديدن جبرئيل به او دست مىداد، و چون اولين بار بود كه به چنين منظرهاى بر مىخورد و نمىدانست كه از طرف خدا مبعوث به نبوت و هدايتخلق شده، لذا وقتى به خانه درآمد از شدت خستگى آن شب را تا به صبح خوابيد، صبح آن شب مجددا فرشته وحى نزد او برگشت و اين سوره را بر او نازل كرد: "يا ايها المدثر قم فانذر". (40) آنگاه مفسر نامبرده مىگويد پس معناى نازل شدن قرآن همين نازل شدن سوره حمد است، كه در ماه رمضان و مصادف با شب قدر نازل شده، و اما آنچه در كتب شيعه ديده مىشود كه بعثت در روز بيست و هفتم رجب بوده، رواياتى است كه علاوه بر اينكه جز در بعضى از كتب شيعه كه تاريخ تاليفش جلوتر از قرن چهارم هجرت نيست، يافت نمىشود مخالف كتاب خدا نيز هست، چون متوجه شديد كه كتاب خدا نزول قرآن را در ماه رمضان دانسته. سپس اضافه مىكند: كه در اين ميان روايات ديگرى هست مؤيد آن روايات كه مىگويد معناى نزول قرآن در ماه رمضان اين است كه قرآن قبل از بعثت رسولخدا ص يك جا از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شد، و جبرئيل آن را در بيت المعمور به ملائكه املاء كرد، تا آنكه بعد از بعثتبه تدريجبر رسول خدا ص نازل شد. و اين روايات اوهامى استخرافى كه دست اجانب آنها را با روايات اسلام آميخته كرده و به چند جهت مردود است، 1 - مخالف كتاب خدا هستند 2 - لوح محفوظ را جزء ماوراى طبيعت دانسته در حالى كه لوح محفوظ عبارت است از عالم طبيعت و بيت المعمور عبارت است از كره زمين، كه با سكونتبشر معمور و آباد گشت، اين بود خلاصه گفتار آن مفسر.
مؤلف: من نمىدانم كدام يك از جملات اين مفسر كه سراسر آن فاسد است قابل اصلاح است تا به وجهى از وجوه با حق و حقيقت منطبق شود، چون در چنين صورتى قضيه شبيه مثل معروف مىشود كه مىگويند وصله از خود جامه بيشتر است.
زيرا اولا اين افسانه كه وى از پيش خود در باره بعثت درست كرده و يا اينكه گفته اولين بخش نازل شده چيست"اقرء باسم ربك"وقتى نازل شد كه رسول خدا ص در راه بود، و بعد از آن سوره حمد نازل شد، و آنگاه نماز را به آن جناب تعليم داده و آن حضرت داخل خانه شد و از خستگى به خواب رفت، و صبح آن شب سوره مدثر نازل شده، امر به تبليغش نمود همه اينها مطالبى است كه نه آيه محكمه دلالتبر آن دارد، و نه سنت قائمه، بلكه تنها و تنها قصهاى است تخيلى كه نه با كتاب موافق است و نه با حديث، و بيان ناسازگاريش خواهد آمد.
و ثانيا وى گفته: كه بطور مسلم بعثت و نزول قرآن و امر به تبليغ هر سه مقارن هم اتفاق افتاد، و در مقام تفسير و توضيح اين سخن گفته است: نبوت با نزول قرآن آغاز شد و رسولخدا ص تنها در يك شب نبى و غير رسول بود، و صبح همان شب به مقام رسالت هم رسيد، چون سوره"مدثر"او را امر به تبليغ نمود، ولى اين مفسر هرگز نمىتواند بر طبق گفتههاى خود دليلى از كتاب يا سنتبياورد، و عجب اينجا است كه مساله را از مسلمات گرفته، در حالى كه چنين نيست اما از نظر سنت مسلم نيستبراى اينكه كتب سنت چه آنها كه علماى اهل سنت تاليف كردهاند، و چه آنها كه علماى اماميه تاليف كردهاند، همه بعد از دو قرن و بيشتر از عصر رسولخدا ص تدوين شدهاند، هر چند كه مفسر نامبرده اين اشكال را منحصرا به كتب شيعه وارد دانسته، ولى تمامى كتب عامه نيز اينطور بودهاند، اگر در روايات شيعه دسيسه شده باشد.در روايات عامه نيز شده است و اما كتب تاريخ علاوه بر اينكه متعرض اين جزئيات نشده احتمال دسيسه در آنها بيشتر است، و اگر بيشتر هم نباشد حداقل مانند كتب حديث در معرض آن بوده است.
و اما كتاب خدا كه براى هر اهل فنى روشن است كه دلالت آيات آن بر مساله بعثت قاصرتر از دلالت روايات است، بلكه مىتوان گفت آيات قرآن بر خلاف آنچه مفسر نامبرده در مساله بعثت گفته دلالت دارد، و رسما افسانه و بافتههاى او را تكذيب مىكند، چون سوره علق بطوريكه اهل حديث گفتهاند و به شهادت پنج آيه اول آن اولين سورهاى بوده كه بر رسولخدا ص نازل شده، و احدى از مفسرين نگفته و حتى احتمالش را هم نداده كه تكه تكه نازل شده باشد، و حداقل احتمال مىدهيم كه يك باره نازل شده باشد، مشتمل بر اين نكته است كه رسولخدا ص در انظار مردم نماز مىخوانده، و بعضى از مردم او را از اين كار نهى مىكردند، و در مجالس قريش از او بدگوئى مىكردهاند، و اگر قبل از سوره علق قرآن بر آن جناب نازل نشده بود، پس رسول خدا ص چگونه نماز مىخوانده، و در نمازش چه مىگفته؟ سوره علق هم از نماز به غير از امر سجده كه دستورى ديگر نداده، پس معلوم مىشود آن جناب قبل از سوره علق نمازى داشته و كسانى بودهاند كه آن جناب را از نماز نهى مىكردهاند، و از نهى خود ستبردار نبودهاند، مگر اينكه بگوئى منظور از اين نمازگزار شخصى ديگر غير از رسولخدا ص است، و اين حرف بطلانش روشن است، براى اينكه در آخر سوره به خود آن جناب خطاب نموده مىفرمايد: " كلا لا تطعه"آن كسى را كه به تو مىگويد نماز مخوان اطاعت مكن، بلكه همچنان خدا را سجده كن، و به او نزديك شو.
اينك آياتى از همين سوره كه دلالتبر بطلان قول مزبور دارد: "ارايت الذى ينهى عبدا اذا صلى ارايت ان كان على الهدى.او امر بالتقوى.ارايت ان كذب و تولى.ا لم يعلم بان الله يرى؟.كلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية.ناصية كاذبة خاطئة.فليدع ناديه.سندع الزبانية.
كلا لا تطعه و اسجد و اقترب." (41) پس از اين سوره استفاده مىشود كه رسولخدا ص قبل از نازل شدن اولين سوره از قرآن هم نماز مىخوانده، و خود بر طريق هدايتبوده و احيانا ديگران را هم امر به تقوا مىكرده، و اين همان نبوت است، ولى رسالت نيست، و بهمين جهت اين وضع آن جناب را انذار نناميده، پس آن جناب قبل از بعثت هم نبى بوده، و نماز مىخوانده، با اينكه هنوز قرآن بر او نازل نشده بود، و سوره حمد كه جزء نماز است نيامده، و مامور به تبليغ نشده بود.
و اما سوره حمد، مدتها بعد از بعثت نازل شد، و اگر نزولش بلا فاصله بعد از سوره علق بود، و بقول اين مفسر در قلب رسولخدا ص خطور كرده بود جا داشتبفرمايد: "قل بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين..."و يا بفرمايد: "بسم الله الرحمن الرحيم قل الحمد لله رب العالمين...".
مترجم: (چون سوره علق به عبارتى آغاز شده كه معناى"قل"را مىدهد اگر سوره حمد هم بلا فاصله با آن سوره نازل شده بود بايد كلمه"قل"و يا"اقرء"در اول آن قرار مىداشت).
و نيز لازم بود كه در اين سوره گفتار در جمله"مالك يوم الدين"تمام شود زيرا بقيه سوره از غرض بيگانه است از طرفى ختم شدن سوره در جمله"مالك يوم الدين"از نظر بلاغت قرآن شريف مناسبتر و لايقتر بود.
بله در سوره حجر كه به شهادت مضامين آياتش از سورههاى مكى است و بيانش خواهد آمد فرموده: "و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم" (42) و مراد از كلمه"سبع مثانى" سوره حمد است كه در آيه شريفه در مقابل قرآن عظيم قرار گرفته و اين منتها درجه تجليل و تعظيم از سوره حمد است و ليكن با همه اين احوال سوره حمد قرآن ناميده نشده بلكه هفت آيه از آيات قرآن معرفى شده به دليل اينكه آيه: "كتابا متشابها مثانى" (43) همه قرآن مثانى خوانده شده و در آيه سوره حجر سوره حمد هفت عدد از آن مثانى خوانده شده.
و با اين حال از آنجا كه سوره حجر مشتمل بر نامى از سوره حمد است معلوم مىشود سوره حمد قبل از سوره حجر نازل شده.
و نيز از آنجائى كه سوره حجر مشتمل بر آيه"فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين..." (44) مىفهميم كه رسولخدا ص مدتى دست از انذار كشيده بود و در اين آيه مجددا مامور بدان شده كه مىفرمايد: "فاصدع"پس از سوره حجر دو چيز استفاده شد يكى ترك انذار و ديگر نزول سوره حمد قبل از آن و شما از كجا ثابت مىكنيد كه نزول حمد قبل از ترك انذار بوده؟.
و اما سوره مدثر و مطالبى را كه مشتمل است چون آيه"قم فانذر"اگر گفته شود همه آن يك باره نازل شده حال آيه: "قم فانذر"حال آيه: "فاصدع بما تؤمر"در سوره حجر است و نيز حال جمله"و اعرض عن المشركين"در سوره حجر حال جمله"ذرنى و من خلقت وحيدا"در سوره مدثر است و هر دو مضمونى نزديك به هم دارند، از هر دو فهميده مىشود اولا كسانى مزاحم دعوت رسول خدا ص بودهاند و در ثانى رسول خدا ص مدتى انذار را تعطيل كرده بود.
و چنانچه سوره مدثر قطعه قطعه نازل شده باز از سياق آن بر مىآيد كه تنها صدر آن در آغاز رسالت نازل شده و بقيه بعد از تعطيل انذار آمده است.
و ثالثا اينكه مىگويد: (رواياتى كه مىگويد قرآن قبل از بعثت و يكپارچه در شب قدر از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شده و بعد از بعثتبه تدريج از بيت المعمور بر رسول خدا ص نازل مىشده رواياتى است جعلى و خرافى چون مخالف كتاب است و مضمونى مستقيم ندارد، بلكه مراد از لوح محفوظ عالم طبيعت و مراد از بيت المعمور كره زمين است)گفتارى استخطا و افتراء و به دليل اينكه اولا: ظاهر هيچ آيهاى از آيات قرآن مخالف با اين روايات نيست و بيانش از نظر خواننده گذشت.
و ثانيا: در روايات نامبرده نفرمودهاند: قرآن قبل از بعثت، يك جا به بيت المعمور نازل شد، و كلمه يك جا را مفسر نامبرده در اثر دقت نكردن در روايات اضافه كرده و ثالثا: تفسير لوح محفوظ به عالم طبيعت تفسيرى استبسيار زشت و خندهآور، و ما نمىدانيم بنا به گفته وى به چه مناسبت عالم طبيعت در كلام خدا لوح محفوظ خوانده شده؟، آيا از اين جهت است كه عالم طبيعت از تغير و دگرگونى محفوظ است؟كه عالم طبيعت جاى همه دگرگونىها است چون عالم حركات است و ذوات موجودات سيال و صفاتشان هر لحظه در تغيير است.
و يا از اين جهت لوح محفوظ خوانده شده كه تكوينا و يا تشريعا از فساد و تباهى محفوظ است؟كه اين نيز خلاف واقع است، براى اينكه عالم طبيعت عالم كون و فساد است.و يا بدين جهتبوده كه از اطلاع اغيار محفوظ استيعنى غير اهل اطلاع كسى از اسرار آن آگاه نيست همچنانكه آيه شريفه: "انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون" (45) خبر مىدهد؟كه اين نيز صحيح نيستبراى اينكه ادراك هر صاحب ادراكى نسبتبه عالم طبيعتيكسان است.
و بعد از همه اين اشكالات اشكال مهمى كه به وى وارد است اين است كه اين مفسر در توجيه نازل شدن قرآن در ماه رمضان هيچ وجه صحيحى كه هم در جاى خود صحيح باشد، و هم لفظ آيه آن را بپذيرد، نياورده، چون خلاصه گفتارش اين شد كه معناى جمله"انزل فيه القرآن"اين است كه"كانما انزل فيه القرآن"يعنى گويا قرآن در ماه رمضان نازل شده و معناى آيه"انا انزلناه فى ليلة""كانا انزلناه فى ليلة" است، يعنى گويا ما قرآن را در يك شب نازل كرديم، و حال آنكه نه اهل لغت چنين معنائى از چنين عبارتى مىفهمد، و نه اهل عرف و آشناى به سياق كلام.
و اگر جايز باشد كسى بگويد نزول قرآن در شب قدر به خاطر نزول سوره حمد است، كه مشتمل بر رؤوس مطالب قرآن است، بايد جايز باشد كه ديگرى بگويد معناى نزول قرآن نزول همه آن، يعنى اجمال معارف آن استبر قلب رسولخدا ص، و هيچ مانعى هم ندارد كه كسى اين حرف را بزند و بيانش در سابق گذشت.
البته در گفتار مفسر نامبرده اشكالهاى ديگرى نيز هست، كه چون بيرون از غرض ما بود متعرض آنها نشديم.
"هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان"
كلمه ناس - كه عبارت است از طبقه پائين افراد جامعه كه سطح فكرشان نازلترين سطح است، بيشتر در همين طبقه اطلاق مىشود چنانكه آيه: "و لكن اكثر الناس لا يعلمون" (46) و آيه: "و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون" (47) اطلاق گرديده، معلوم مىشود ناس معنائى اعم از علما و غير علما دارد.
و اين اكثريت همانهايند كه اساس زندگيشان بر تقليد است و خود نيروى تشخيص و تميز در امور معنوى به وسيله دليل و برهان را ندارند، و نمىتوانند از راه دليل ميان حق و باطل را تشخيص دهند، مگر آنكه كسى ديگر ايشان را هدايت نموده حق را بر ايشان روشن سازد، و قرآن كريم همان روشنگرى است كه مىتواند براى اين طبقه حق را از باطل جدا كند، و بهترين هدايت است.
اما خواصى از مردم كه در ناحيه علم و عمل تكامل يافتهاند، و استعداد اقتباس از انوار هدايت الهيه و اعتماد به فرقان ميان حق و باطل را دارند، قرآن كريم براى آنان بينات و شواهدى از هدايت است، و نيز براى آنان جنبه فرقان را دارد، چون اين طبقه را به سوى حق هدايت نموده، حق را برايشان مشخص مىكند، و روشن مىكند كه چگونه بايد ميان حق و باطل فرق گذاشت، همچنانكه فرمود: " يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام، و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم". (48)
از اينجا علت اينكه چرا ميان"هدى"و ميان"بينات من الهدى"مقابله انداخت؟روشن مىگردد، چون مقابله ميان آن دو مقابله ميان عام و خاص است، قرآن براى بعضى افراد هدايت، و براى بعضى ديگر بيناتى از هدايت است.
"فمن شهد منكم الشهر فليصمه"
كلمه"شهادت"به معناى حاضر بودن در جريان، و اطلاع يافتن از آن است، (وقتى مىگوئيم من در وقوع فلان امر شاهد بودم، يعنى حاضر بودم، و در نتيجه حضورم از جريان اطلاع يافتم)، و شاهد ماه رمضان بودن، به اين معنا است كه انسان همچنان زنده و هوشيار بماند، تا ماه رمضان فرا رسد، و آدمى از فرا رسيدنش آگاه شود، و اين شهادت هم نسبتبه تمامى ماه صادق است، و هم نسبتبه بعضى از آن، (مانند اينكه آدمى در اوائل ماه، مسافر باشد و در اواخر آن حاضر شود) و اما اينكه مراد از شهود شهر اين باشد كه انسان شاهد رؤيت هلال رمضان باشد در حالى كه مسافر هم نباشد، صحيح نيست چون دليلى در لفظ آيه بر آن نيست، بله از راه ملازمه آنهم در بعضى از اوقات و به كمك قرائن مىتوان چنين معنائى را بر آيه تحميل كرد، و ليكن در آيه هيچ قرينهاى بر اين معنا وجود ندارد.
"و من كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر"
وارد ساختن اين جمله در آيه مورد بحث از قبيل تكرار به منظور تاكيد و غيره نيست، چون قبلا هم گفتيم دو آيه قبلى در مقام بيان حكم نبودند، و تنها در مقام زمينهچينى بودند، و فقط آيه سوم حكم را بيان مىكند، پس آيه سوم مشتمل بر جمله تكرارى نيست.
"يريد الله بكم اليسر، و لا يريد بكم العسر، و لتكملوا العدة"
كانه اين جمله مىخواهد مجموع مطالب آيه را تعليل كند، هم استثنا شدن مريض و مسافر و افطار كردن آن دو در ماه رمضان را، و هم روزه گرفتن در ايام ديگر سال را، چيزى كه هست اينكه جمله اول مطلب اول را تعليل مىكند و مىفرمايد چون خدا سهولت را برايتان خواسته، و جمله آخر يعنى"و لتكملوا العدة"مطلب بعد را و مىفرمايد اينكه گفتيم به همان عدد از روزهاى ديگر سال را روزه بگيريد براى اين بود كه تكميل سى روز امرى واجب است.
و حرف"لام"در جمله"و لتكملوا العدة"الخ لام غايت است، و جمله عطف استبر جمله: "يريد"الخ، چون آن جمله نيز مشتمل بر معناى غايتبود، و تقدير كلام اين است كه:
اگر ما شما را دستور داديم كه در سفر و مرض روزه را بخوريد براى اين بود كه بار تكليف شما را سبك كنيم، و هم براى اينكه عدد سى روزه را تكميل كرده باشيم، و بعيد نيست كه ايراد جمله: "و لتكملوا العدة"باعثشده كه ديگر مانند آيه قبلى حكم آن صورت را كه روزه طاقتفرسا باشد بيان نكند چون هم بيان آيه قبلى براى اينجا نيز كافى بود و هم كلمه(سختى بر شما نخواسته)دلالتبر آن مىكرد.
"و لتكبروا الله على ما هديكم و لعلكم تشكرون..."
ظاهر دو جمله مورد بحثبطوريكه لام غايت(البته غايتبه معناى غرض كه آن نيز اصطلاح ديگرى است)اشعار دارد، اين است كه مىخواهند غايت و نتيجه اصل روزه را بيان كنند، نه حكم استثناى مريض و مسافر را چون وقتى مىبينيم جمله"شهر رمضان"را مقيد كرد به جمله: "الذى انزل فيه القرآن.. ."، مىفهميم كه ميان وجوب روزه رمضان و نازل شدن قرآن در رمضان يك نحوه ارتباط و پيوستگى وجود دارد، در نتيجه برگشت معناى غايتبه اين مىشود كه تلبس و اشتغال به روزه براى اظهار كبريائى حق تعالى استبه خاطر اينكه قرآن را بر ايشان نازل فرمود، و ربوبيتخود و عبوديتبندگان را اعلام داشت، و نيز بدين منظور بود كه در مقابل اينكه به سوى حق هدايتشان فرموده و با كتاب خود برايشان حق را از باطل جدا كرده شكرش را بجاى آرند.
و چون روزه وقتى متصف به اين صفت مىشود، يعنى وقتى شكر نعمتهاى خدا مىشود كه مشتمل بر حقيقت معناى روزه باشد، يعنى از روى اخلاص انجام شود، و روزهدار از آلودگيهاى طبيعت پاك باشد، و از بزرگترين مشتهيات نفس چشم بپوشد، لذا دنبال آيه نفرمود:
"و ليتشكروا الله"، چون شكر تنها با روزه واقعى محقق مىشود، بلكه در مقابل فرمود: "و لتكبروا الله على ما هديكم"براى اينكه تكبير و بزرگداشتخدا با صورت روزه هم انجام مىشود، چه اينكه اين صورت، حقيقت هم داشته باشد و يا نداشته باشد، و بهمين جهت مساله شكر را با كلمه"لعل اميد است" ، از تكبير جدا كرد، و فرمود، "و لتكبروا الله على ما هديكم، و لعلكم تشكرون"همانطور كه در اول آيات، در باره روزه فرمود: "لعلكم تتقون".
بحث روايتى
در حديث قدسى(يعنى احاديثى كه سلسله سندش منتهى به خود خداى تعالى مىشود)آمده: كه خداى تعالى فرمود: روزه فقط براى من است، و من خود جزاى آن را مىدهم. (49)
مؤلف: اين روايت را شيعه و سنى البته با مختصر اختلافى نقل كردهاند و وجه اينكه روزه براى خداى سبحان است اين است كه تنها عبادتى است كه از امور عدمى تشكيل مىشود، بخلاف عبادتهاى ديگر، از قبيل نماز، و حج و امثال آن، كه از امور وجودى تركيب مىيابد، و يا حداقل امور وجودى هم در آنها دخالت دارند، و معلوم است كه فعل وجودى نمىتواند محض و خالص در اظهار عبوديت عبد و ربوبيت رب سبحان باشد، چون خالى از نقايص مادى و آفت محدوديت و اثبات انانيت نيست، و ممكن است در انجام آن قصد غير خدا هم به ميان آيد، و سهمى از آن را براى غير خدا انجام دهد، چنانكه در موارد ريا و سمعه و سجده براى غير خدا اين آفتها مشاهده مىشود، بخلاف عملى كه همهاش نفى است، يعنى روزه كه عبارت است از نخوردن، ننوشيدن، و فلان و بهمان نكردن، كه صاحبش خود را بالاتر از اسارت در برابر ماديات مىبيند، و با خويشتندارى خود را از لوث شهوات نفس پاك نگه مىدارد، و اين امور عدمى چيزى نيست كه غير خدا هم سهمى از آن داشته باشد، زيرا امرى است تنها ميان بنده و پروردگارش و طبعا كسى جز خدا از آن با خبر نمىشود.
و اينكه فرموده: و"انا اجزى به"اگر كلمه"اجزى"را به صيغه معلوم بخوانيم، يعنى من جزاى آن را مىدهم آن وقت دلالت مىكند بر اينكه در دادن اجر به بنده، كسى ميان او و خدا فاصله و واسطه نمىشود، همانطور كه بنده هم در بندگى و عبادت خدا به وسيله روزه كسى را دخيل قرار نداد، و نگذاشت كسى از روزهداريش با خبر شود، چنانكه در باره صدقه آمده است: صدقه را تنها خدا مىگيرد، و بين صدقه دهنده و خدا كسى واسطه نيست، و در قرآن هم آمده: "و ياخذ الصدقات" (50) و اما اگر" اجزى"را به صيغه مجهول بخوانيم، معنايش اين مىشود: (خود من جزاى روزه قرار مىگيرم)آن وقت عبارت كنايه مىشود از نزديكى روزهدار به خداى تعالى.
و در كافى از امام صادق ع روايت آورده كه رسول خدا ص در اوائل بعثت مدتى پشتسر هم روزه مىگرفت، بطوريكه اشخاص مطلع مىگفتند ديگر ترك نمىكند و سپس مدتى روزه را ترك مىكرد بطوريكه اشخاص مىگفتند ديگر روزه نمىگيرد، بعد از مدتى اين رسم را رها كرد، يك روز روزه مىگرفت، و يك روز افطار مىكرد، كه اين همان روزه داوود پيغمبر است، بعد از مدتى اين رسم را كنار گذاشت، و در هر ماه ايام البيض آن ماه يعنى(سيزده و چهارده و پانزدهم)آن را روزه مىگرفت، و سپس اين را هم ترك كرد، و در هر ده روز دو پنجشنبه و بين آن دو يك چهارشنبه روزه مىگرفت، و اين رسم را تا آخر عمر ادامه داد. (51)
و از عنبسة العابد روايتشده كه گفت: رسولخدا ص در ايامى كه از دنيا رفت، در اين رسم و برنامه بود كه همهساله شعبان و رمضان و سه روز از هر ماه را روزه مىگرفت. (52)
مؤلف: اخبار از طريق اهل بيت ع در اين باب بسيار است، و اين همان روزه سنتى است كه رسول خدا ص مىگرفت و گرنه روزه واجب تنها همان روزه رمضان است.
و در تفسير عياشى از امام صادق ع روايت كرده كه در تفسير آيه: "يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام"فرموده: اين مخصوص مؤمنين است. (53)
و از جميل روايت آورده كه گفت: از امام صادق ع از معناى آيه: "يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام"، و"يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القتال"پرسيدم، فرمود:
همه اين خطابها شامل حال گمراهان و منافقين و خلاصه تمامى افرادى كه به ظاهر شهادت به توحيد و نبوت و معاد دادهاند مىشود. (54)
و در فقيه از حفص روايت كرده كه گفت از امام صادق ع شنيدم مىفرمود:
روزه ماه رمضان قبل از امت اسلام بر هيچ امتى واجب نبود، عرضه داشتم: پس اينكه خداى عزوجل مىفرمايد: "يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم" چيست؟فرمود: بله ماه رمضان قبل از امت اسلام روزهاش واجب بوده، اما نه بر امتها بلكه تنها بر انبياى آنان، خداوند امت اسلام را بر ساير امم برترى داده، چيزى را كه بر رسول خود واجب كرده بود بر امتش هم واجب فرمود. (55)
مؤلف: اين روايتبه خاطر اينكه اسماعيل بن محمد در سند آن هست ضعيف است، و اين معنا در روايتى ديگر از عالم ع آمده كه آنهم مرسل است، يعنى اصلا سندش ذكر نشده، و به نظر مىرسد هر دو روايتيكى باشد، و به هر حال از اخبار آحاد است، و ظاهر آيه هم مساعد با اين نيست كه مراد از جمله"كما كتب على الذين من قبلكم"تنها خصوص انبيا باشد، و به فرضى كه چنين چيزى منظور بوده، از آنجائى كه مقام مقام زمينهچينى و تشويق و ترغيب بوده، تصريح به اسم آن انبيا از كنايه بهتر و مؤثرتر بود، و خدا دانا است.
و در كافى از كسى كه از امام صادق ع سؤال نموده روايت كرده كه گفت:
پرسيدم آيا كلمه"قرآن"و كلمه"فرقان"به يك معنا است؟و يا هر يك معنائى جداگانه دارد؟
فرمود: قرآن همه كتاب خدا است، و فرقان تنها آن آياتى است كه احكام واجب را در بر دارد. (56)
و در كتاب جوامع از آن جناب ع روايت كرده كه فرمود: فرقان عبارت است از هر آيه محكمى كه در قرآن است. و در تفسير عياشى و قمى از آن جناب ع روايت آوردهاند كه فرمود: فرقان عبارت است از هر امر محكمى كه در قرآن است، و كتاب عبارت است از آن آياتى كه انبياى قبل را تصديق مىكند. (57)
مؤلف: خود كلمه"فرقان"و كلمه"كتاب"هم با معنائى كه در روايتبراى آن دو شده سازگار است، و در بعضى از اخبار آمده كه كلمه"رمضان"يكى از اسماى خداى تعالى است پس ديگر شايسته نيست كسى بگويد رمضان آمد و رمضان رفت، بلكه بايد گفت: ماه رمضان آمد و ماه رمضان رفت، (تا آخر حديث)و اين روايتخبر واحدى است كه در باب خودش غريب است، و اين كلام از ميان مفسرين از قتاده نيز نقل شده.
ولى در اخبارى كه راجع به اسامى خداى تعالى وارد شده نام"رمضان"ديده نمىشود، علاوه بر اينكه كلمه"رمضان"بدون اينكه كلمه"ماه"قبل از آن آيد و نيز كلمه "رمضانان""دو رمضان"در روايات وارده از رسولخدا ص و ائمه اهل بيت ع بسيار آمده، و اين جدا بعيد است كه احتمال دهيم هر جا كلمه"رمضان" در احاديث آمده"شهر رمضان"بوده، و راوى كلمه"شهر"را از آن انداخته باشد. (58)
و در تفسير عياشى از صباح بن نباته روايتشده كه گفت: من به امام صادق ع عرضه داشتم: ابن ابى يعفور به من دستور داد چند مساله را از شما بپرسم حضرت پرسيد آن مسائل چيست؟عرضه داشتم: او از شما مىپرسد: وقتى ماه رمضان آمد و من در منزل باشم آيا جايز است مسافرت كنم؟فرمود: خداى تعالى مىفرمايد: "فمن شهد منكم الشهر فليصمه"، پس هر كس ماه رمضان را درك كند و در ميان خانوادهاش باشد نمىتواند مسافرت كند، مگر براى حج و يا عمره، و يا براى طلب مالى كه مىترسد اگر به دنبالش نرود تلف بشود. (59)
مؤلف: و اين نكته استفاده لطيفى است كه امام از اطلاق آيه براى حكم كراهتسفر كرده است چون مسافرت در رمضان جايز است اما با كراهت.
و در كافى از على بن الحسين ع روايت آورده كه فرمود: اما روزه در سفر و در حال مرض، عامه در آن اختلاف كردهاند، بعضى گفتهاند: مريض و مسافر مىتواند روزه بگيرد، و بعضى ديگر گفتهاند نبايد بگيرد، طايفه سوم گفتهاند مختار است، اگر خواستبگيرد و اگر نخواست نگيرد، ولى ما مىگوئيم بايد در اين دو حال حتما روزه را بشكند، و افطار كند، (منظور اين است كه روزه نبايد بگيرد، پس اگر در سفر و يا حال مرض روزه بگيرد روزهاش درست نيستبايد آن چند روز را دوباره قضا كند)براى اينكه خداى عزوجل مىفرمايد، "فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر". (60)
مؤلف: اين روايت را عياشى نيز نقل كرده است.
و در تفسير عياشى از امام باقر ع روايت آورده كه در تفسير جمله"فمن شهد منكم الشهر فليصمه" فرموده: چقدر اين بيان براى كسى كه تعقلش كند روشن است!براى اينكه در عبارتى كوتاه اين معنا را رسانده، كه هر كس ماه رمضان را درك كرد بايد روزهاش را بگيرد، و هر كس در ماه رمضان مسافرت كرد بايد روزهاش را بخورد. (61)
مؤلف: روايات وارده از ائمه اهل بيت ع در اينكه مريض و مسافر حتما بايد روزهاش را بخورد بسيار زياد است، و اين مذهب ائمه اهل بيت ع است، (بخلاف علماى اهل سنت كه روزه رمضان را براى مسافر و مريض اختيارى مىدانند)، و آيه شريفه بطوريكه خواننده توجه فرمود بر مذهب ائمه اهل بيت ع دلالت دارد. (62)
و نيز در تفسير عياشى از ابى بصير روايت آمده كه گفت: من از امام ع از معناى جمله: "و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين"پرسيدم فرمود: منظور بيماران و سالخوردگانى است كه توانائى روزه گرفتن ندارند. (63)
و باز در همان تفسير از امام باقر ع در تفسير همان آيه نقل كرده، كه فرمود:
منظور سالخورده و كسى است كه عطش آزارش مىدهد. (64)
و نيز در همان تفسير از امام صادق ع روايت آورده كه فرمود منظور زنى است كه از جان فرزندش بترسد و سالخوردگانى كه روزه برايشان طاقتفرسا باشد. (65)
مؤلف: روايات در تفسير آيه، از ائمه ع بسيار است، و در روايت ابى بصير مراد از مريض آن بيمارانىاند كه قبل از ايام ماه رمضان بيمار باشند و نتوانند قضاى روزه رمضان را در ساير ايام سال بجا آورند، چون واضح است كه كلمه(مريض)در جمله: "فمن كان منكم مريضا"شامل مريض نامبرده نمىشود، و كلمه(عطاش)كه در روايت آمده به معناى بيمارى عطش است. (66) (كه ظاهرا همان مرض قند باشد)." مترجم" باز در همان تفسير از سعيد از امام صادق ع روايت آمده كه فرمود: در عيد فطرهم تكبير هست، عرضه داشتم تكبير كه غير از روز قربان نيست، فرمود: چرا در عيد فطر هم هست، ليكن مستحب است كه در مغرب و عشاء و فجر و ظهر و عصر و دو ركعت نماز عيد گفته شود. (67)
و در كافى از سعيد نقاش روايت كرده كه گفت امام صادق ع فرمود: براى من در شب عيد فطر تكبير هست، اما واجب نيستبلكه مستحب است، مىگويد، پرسيدم اين تكبير در چه وقت مستحب است؟ فرمود در شب عيد در مغرب و عشا و در نماز صبح و نماز عيد آنگاه قطع مىشود، مىگويد عرضه داشتم: چگونه تكبير بگويم؟فرمود: مىگوئى"الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله، و الله اكبر، الله اكبر و لله الحمد، الله اكبر على ما هدانا"و منظور از كلام خدا كه مىفرمايد: "و لتكملوا العدة"همين است، چون معنايش اين است كه نماز را كامل كنيد.و خدا را در برابر اينكه هدايتتان كرده تكبير كنيد، و تكبير همين است كه بگوئيد:
"الله اكبر، لا اله الا الله، و الله اكبر، و لله الحمد"راوى مىگويد در روايت ديگرى آمده كه تكبير آخر را چهار بار بايد گفت. (68)
مؤلف: اختلاف اين دو روايت كه يكى تكبير را در ظهر و عصر نيز مستحب مىداند و ديگرى نمىداند ممكن استحمل شود بر مراتب استحباب، يعنى دومى مستحب باشد، و اولى مستحبتر، و اينكه فرمود: منظور از(و لتكملوا العدة)اكمال نماز استشايد منظور اين باشد كه با خواندن نماز عيد، عدد روزه را تكميل كنيد و باز خود تكبيرات را بگوئيد، كه خدا شما را هدايت كرد، و اين با معنائى كه ما از ظاهر جمله، "و لتكبروا الله على ما هديكم..."فهميديم منافات ندارد، براى اينكه كلام امام استفاده حكم استحبابى از مورد وجوب است، نظير آنكه در سابق در جمله: "فمن شهد منكم الشهر فليصمه" گذشت، كه گفتم از آن، كراهت مسافرت در ماه رمضان براى كسى كه اول ماه را درك كند استفاده كردهاند، و اختلاف آخر تكبيرات در دو جاى روايت اخير مؤيد اين احتمال است كه بعضى داده و گفتهاند در جمله:
"و لتكبروا الله على ما هديكم"تكبير به دليل اينكه با حرف(على)متعدى شده متضمن معناى حمد است.
و در تفسير عياشى از ابن ابى عمير از امام صادق ع روايت كرده كه گفت: به آن حضرت عرضه داشتم: فدايتشوم احاديثى كه در بين ما بر سر زبانها جريان دارد مبنى بر اينكه رسول خدا ص بيست و نه روز روزه مىگرفت، بيشتر است از احاديثى كه مىگويد، سى روز روزه مىگرفت؟آيا احاديث اول درست است؟فرمود يك كلمه از آنها سخن خدا نيست، و رسول خدا ص غير از سى روز روزه نگرفته، و علتش هم اين است كه قرآن مىفرمايد: "و لتكملوا العدة"و آيا رسولخدا ص آن را ناقص مىكرد؟ (69)
مؤلف: اينكه امام فرمود: (آيا رسولخدا ص آنرا ناقص مىكرد) استفهامى است انكارى، و روايت دلالت دارد بر بيانى كه ما كرديم، و گفتيم ظاهر تكميل، تكميل ماه رمضان است.
و در محاسن برقى از بعضى راويان شيعه نقل كرده كه او بدون ذكر سند گفته منظور از تكبير در جمله: "و لتكبروا الله على ما هديكم"تعظيم، و منظور از هدايت، ولايت است. (70)
مؤلف: اينكه هدايتبه معناى ولايتباشد از باب تطبيق كلى بر مصداق است و ممكن است از قبيل همان قسم بياناتى باشد كه نامش را تاويل گذاشتهاند، چنانكه در بعضى از روايات آمده و در معناى دو كلمه"يسر و عسر"فرمودهاند: يسر ولايت و عسر مخالفتبا خدا و دوستى با دشمنان خداست.
و در كافى از حفص بن غياث از امام صادق ع نقل كرده كه گفت: از آن جناب از كلام خداى عزوجل پرسيدم، كه مىفرمايد: "شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن"، چطور مىفرمايد قرآن در ماه رمضان نازل شد، با اينكه در دو دهه بين اول و آخرش نازل شده؟ (71)
امام ع فرمود: قرآن در ماه رمضان يك باره به بيت المعمور نازل شد و سپس در طول بيستسال به تدريجبه زمين نازل گرديد، آنگاه فرمود: رسولخدا ص فرموده صحف ابراهيم در اولين شب از ماه رمضان نازل شد، و تورات در روز ششم رمضان، و زبور در هيجدهم رمضان و قرآن در بيست و سوم از ماه رمضان نازل شده.
مؤلف: اين روايت را كه كافى از امام صادق و آن جناب از رسولخدا ص نقل كرده الدر المنثور به چند طريق آن را از واثلة بن اسقع از رسولخدا ص نقل كرده است (72) .
و نيز در كافى و فقيه از يعقوب روايت كرده كه گفت: مردى را شنيدم كه از امام صادق ع از شب قدر مىپرسيد، كه آيا گذشته و يا همهساله هست؟فرمود: اگر شب قدر از بين برود، و برداشته شود، قرآن هم برداشته مىشود. (73)
و در الدر المنثور از ابن عباس روايت كرده كه در باره ماه رمضان و ليله مباركه و ليله قدر گفت: ليله قدر همان ليله مباركه است كه در ماه رمضان واقع است، كه در آن ماه قرآن كريم از ذكر به بيت المعمور نازل شد، و بيت المعمور همان موقع ستارگان در آسمان دنيا است، كه قرآن در آنجا قرار گرفت، و سپس به تدريجبه رسولخدا ص نازل شد، قسمتى در امر و قسمتى در نهى و آياتى در باره جنگها نازل مىشد. (74)
مؤلف: اين معنا از غير ابن عباس مانند سعيد بن جبير نيز روايتشده، و از گفتار ابن عباس چنين بر مىآيد كه اين نظريه خود را از آيات قرآنى استفاده كرده، مانند آيه: "و الذكر الحكيم" (75) و آيات: "و كتاب مسطور فى رق منشور و البيت المعمور و السقف المرفوع" (76) و آيات"فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظيم، انه لقرآن كريم، فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون» (77) و آيه: «و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا» (78) كه ارتباط گفتار ابن عباس با همه اين آيات روشن است، تنها نقطه ابهامى كه در كلام وى هست و معلوم نيست كه از كجاى قرآن استفاده كرده، اين است كه گفته: محل ستارگان، آسمان اول، و موطن قرآن است، و دلالت آيات سوره واقعه بر اين معنا روشن نيست.
بله در روايات ائمه اهل بيت عليهم السلام آمده كه بيت المعمور در آسمان است كه ان شاء الله بحث ما پيرامون آن خواهد آمد.
مطلب ديگرى كه تذكرش لازم است، اين است كه احادث هم مانند قرآن كريم محكم و متشابه دارد، و اشاره و رمز در ميان احاديثبسيار شايع است، و مخصوصا در مثل اينگونه حقايق (كه فهم بشر از دركش عاجز است) مانند لوح، و قلم، و حجب، و آسمان و بيت معمور، و بحر مسجور، لا جرم بر يك فرد دانشمند لازم است كه براى بدست آوردن معناى واقعى كلام سعى كند قرائن كلام را بدست آورد.