نماینده غیر نظامی ناتو در کشور معرفی شد

مارک سیدویل به عنوان نماینده غیرنظامی ناتو در کشور معرفی شد.

مارک سیدویل، سفیر بریتانیا در کابل به عنوان نماینده ملکی ناتو در افغانستان معرفی شده است. اندریس فوگ راسموسن منشی عمومی ناتو، وظیفه جدید سیدویل را به عنوان نماینده خاص ناتو در امور افغانستان اعلام کرد. 

منشی عمومی ناتو گفت، که امیدوار است تعیین این نماینده جدید، بتواند هماهنگی بیشتری را با ماموریت نظامی امریکا ایجاد کند.

سیدویل که در حال حاضر به حیث سفیر بریتانیا در افغانستان کار می کند، بعد از این با جنرال استنلی مک کرستال، قوماندان نیرو های امریکایی و ناتو بخاطر هماهنگی برنامه های ملکی و انکشافی کار خواهد کرد و همچنان مسوول پیشبرد امور سیاسی نظامی ائتلاف بین المللی با حکومت افغانستان خواهد بود.

منشی عمومی ناتو در هنگام معرفی مارک سیدویل در این مقام گفت، یکی از چالش های بزرگ، تقویت ادارات و هماهنگی در کمک های ملکی برای افغانستان است.

به گفته راسموسن، آنها به تقویت مشترک نظامی و غیرنظامی برای بازسازی و انکشاف افغانستان نیاز دارند. 

در گزراشی از رادیو آزادی آمده است که پیش از سیدویل، فرناندو جینتی لینی به حیث چهارمین نماینده این پیمان در افغانستان کار کرده بود. او از ماه می 2008 تا جنوری 2010 این مسوولیت را به عهده داشت.

محجوبه هروی

محجوبه هروی (نام اصلیبی‌بی صفورا (۱۲۸۵ –۱۳۴۵خورشیدی ۱۳۲۴ ق، ؟شاعر پارسی‌گوی اهل بادغیس افغانستانبود.

محجوبه پنج‌هزار بیت شعر دارد که از محتوای آزادی‌خواهی و دموکراسی نیز برخوردارند.

 

بلبل نه هرزه این همه فریاد می‌کند

بیچاره آشیانه خــــود یـــاد مــــی‌کند

محجـــوبه در تـــــــرانهٔ آزادی بشر

نفرین به ظلم و وحشت صیاد می‌کند

او همچنین به مشاعره با شاعران دیگر نیز می‌پرداخت.

 

زندگی

محجوبه هروی در سال ۱۳۲۴ قمری در بادغیس از توابع سابق هرات زاده شد و از پدرش فقه و صرف و نحو و ادبیات و علوم دینی و خوشنویسی آموخت. پدر وی ابوالقاسم‌خان، منشی سردار غوث‌الدینخان غوری، در زمان امیر عبدالرحمن خان بود. بنا به شرح حالی که خود نوشته‌است.

محجوبه از سن چهارده سالگی شعر می‌سرود. نخست عضو انجمن ادبی هرات شد و سپس به آموزگاری در مدارس دخترانه هرات پرداخت.

گرایشش به شعر گفتن با شنیدن اشعار مستوره غوری شکل گرفت و مدتی به طور مخفیانه سخن‌سرایی کرد. هنگامی که مستوره از وضعیت او باخبر شد یکی از غزل‌های خود را برای محجوبه هروی فرستاد تا آن را مخمس کند و صفورا موفق شد این کار را به خوبی انجام دهد و مورد تشویق مستوره و اطرافیان خویش واقع شود.

محجوبه پس از ازدواج همراه با شوهرش ساکن قبطی چاق در حومه هرات بود و در شرح حال خود نوشته‌است:

محجوبه هروی زندگی زناشویی خوبی با همسرش میرزا غلام نداشته و تا زمانی که شوهرش در قید حیات بوده او امکان شرکت در محافل ادبی را نداشته است.

محجوبه هروی دیوانی با سه هزار بیت دارد.دیوان محجوبه هروی، در سال ۱۳۴۷ خورشیدی، توسط محمد علم غواص در هرات به چاپ رسید.

محجوبه در سال ۱۳۴۵ در شهر هرات درگذشت.

 

نمونه شعر وی

شهر بر من تنگ شد آهنگ صحرا می‌کنم

روی صحرا را ز اشک خویش دریا می‌کنم


در گلستانی که بر یاد رخت خوانم غزل

بلبلان را بر نوای خویش شیدا میـــکنم


نیستم زاغ و زغن تا مایل سفلی شوم

من همای اوج قدسم میل بالا می‌کنم


سرو چون قد می‌فرازد در میان بوستان

من خیال قامت آن سرو بالا میــــــــکنم


من که مخمور نگاه نرگس مست توام

کافرم گر التفات جام و صهبا می‌کنم


قامتت سرو و رخت گل، زلف سنبل، غنچه لب

من تماشای گل و گلشن در اینجا میـــــــــــکنم


آه، یک غم نامه ما را نخواندی از غرور

گرمن از بهر تو صد مکتوب انشا می‌کنم

روزانه 6 میلیون پوند از افغانستان به خارج قاچاق میشود

براساس تحقیقات جدید توسط مقامات امریکایی، سالانه میلیاردها پوند از افغانستان به خارج از کشور قاچاق میشود.

روزانه معادل 6 میلیون و سالانه 2.3 میلیارد پوند استرلینگ، یعنی بیشتر از سه برابر عواید مالیات گمرکی افغانستان، به خارج از کشور قاچاق میشود.

به نوشته روزنامه دیلی تلگراف، تحقیقات نشان می دهد این پول از طریق میدان هوایی کابل بیرون شده، معمولا به امارات متحده عربی منتقل می شود.

این در حالیست که رهبران جهان در هفته جاری در لندن گردهم آمده، توقع میرود در مورد آینده صلح و انکشاف افغانستان، که به میلیاردها پوند نیاز دارد، گفتگو کنند.

ولی ترس آن می رود که کمکها ضایع شود مگر اینکه رئیس جمهور حامد کرزی، فساد را در اداره خودش از بین ببرد.

حامیان بین المللی کرزی از ناتوانی وی در مبارزه علیه فساد که سبب کندی انکشاف و بیگانگی مردم از حکومت شده مایوس اند.

دیوید میلی بند، وزیر خارجه برتانیا گفت بسیار مهم است که پولها در فساد و اخاذیهای غیرقانونی ضایع نشود.

تحقیقاتی که توسط وزارت مالیه و اداره مبارزه با جرایم سازمان یافته امریکا انجام شده، دریافته است که در طی مدت یک روز 119 میلیون پوند از طریق میدان هوایی کابل قاچاق شد.

اما به گفته عمر زاخیل وال، وزیر مالیه افغانستان، وی نمی داند این پول به کجا رفته و چرا از افغانستان بیرون می شود؟

تحقیق کنندگان که در گمرک امارات متحده عربی کار می کردند می گویند اثبات اینکه چه مقدار پول از سرمایه عامه غارت شده و چه مقدار آن از طریق مواد مخدر بدست آمده، مشکل است.

طبق قانون افغانستان، هر مسافری که بیش از 12.500 پوند را از کشور خارج می کند، باید مقامات مسئول را از آن مطلع سازد ولی در عمل این قانون به ندرت تطبیق می شود.

تحقیق در مورد سرازیر شدن پول در افغانستان، جزء اولویتهای قوای کشف و پولیس به رهبری امریکا قرار داده شده است.

حکومت امریکا یک اداره ای را در کابل ایجاد کرده است تا از طریق این اداره پولی که برای طالبان و شبکه القاعده انتقال داده میشود، ردیابی و از انتقال آن جلو گیری کند.

اما اکنون واشنگتن فساد در اداره کرزی را یک تهدید می داند و مقامات فاسد حکومت افغان را نیز ردیابی میکند.

براساس این تحقیق سرازیر شدن کمکها و پول مواد مخدر، موجب ایجاد یک طبقه جدید در جامعه افغان شده است که بی نهایت پولدار هستند.

اعتقاد بر این است که سیاستمداران افغان مقدار هنگفتی پول را از طریق فساد بدست آورده اند.


بازداشت طراح حملات انتحاری کابل


kamal_uddin.jpg

ریاست عمومی امنیت ملی مردی را به اتهام سازماندهی حملات انتحاری زنجیره یی روز بیست وهشتم ماه جدی در کابل بازداشت کرده است

این مرد که کماالدین نام دارد متولد ولسوالی پچیراگام ولایت ننگرهار است و مقامات می گویند این حمله را در منطقه سیاه سنگ شهر کابل طراحی کرده است.

سید انصاری سخنگوی ریاست عمومی امنیت ملی می گوید در عملیات که بر منزل این فرد راه اندازی شده بود، مقدار هنگفتی جنگ افزار و مواد انفجاریه و سیم کارت هایی که متعلق به یکی از کشور های همسایه است بدست آمده است.

حملات انتحاری که هفته پیش در قلب کابل رخ داد پنج کشته و بیش از هفتاد زخمی برجا گذاشت و خسارات هنگفت مالی را نیز به مردم وارد کرد.

کمال الدین در یک نوار ویدیویی می گوید: "من مسئوولیت انتقال دو انتحار کننده را به فروشگاهی در نزدیک قصر ریاست جمهوری داشتم و پیش از حمله به آنان محل بود و باش نیز تهیه کردم".

گفته میشود این حمله کابل سازماندهی شده ترین حمله از زمان سقوط طالبان در شهر کابل بوده است و درست زمانی به بوقوع پیوست که رییس جمهور حامد کرزی مراسم سوگند اعضای کابینه اش را پیش میبرد.

همدردی با خانواده های قربانیان حمله روز دوشنبه کابل

 وزارت داخله کشور خانواده های قربانیان و آن عده از نیرو های پولیس را که در مهار ساختن حمله تروریستی روز دوشنبه بر شهر کابل سهم داشتند، مورد تقدیر قرار داد.

گفتنی است که به همین مناسبت روز دوشنبه محفلی با حضور وزیر داخله، قوماندان امنیه و سرپرست ولایت کابل و شماری از اقارب خانواده های شهدا و منسوبان پولیس در مقر قوماندانی امنیه ولایت کابل برگزار شد.

محمد حنیف اتمر، وزیر داخله کشوراجراات نیرو های امنیتی را در سرکوب کردن این حمله مورد ستایش قرار داد.

آقای اتمر از نیرو های پولیس خواست تا با توجه به حمله تروریستی هفته گذشته بر شهر کابل بیش از پیش به وظایف شان توجه کنند.
وی در ادامه افزود وظیفه ما است که با اتخاذ تدابیر جدید؛ زندگی معصومانه این ملت را نجات دهیم. چون دشمن پلان کرده که مردم بی گناه را بکشد، ما هم باید جلو شان را بگیریم. 

به گفته مقامات قوماندانی امنیه ولایت کابل در مهار ساختن حمله تروریستی روز دوشنبه گذشته بر شهر کابل بیشتر از 600 پولیس سهم داشتند که در این میان 2 پولیس کشته شد و 19 افسر پولیس جراحت برداشتند.

وزارت داخله به خانواده های کشته شده ها و افسران مجروح کمک نقدی کرد و سایر افسران پولیس سهیم در مقابله با حمله تروریستی شهر کابل را مورد تقدیر قرار داد.

در همین حال نجیب الله مجددی سرپرست ولایت کابل هماهنگی نیرو های امنیتی را در مقابله با حمله کننده ها ستود، اما تعداد نیروی های پولیس را در شهر کابل ناکافی خواند.

آقای مجددی از دولت افغانستان تقاضا کرد تا در قسمت ازدیاد و تجهیز بیشتر نیرو های پولیس توجهء جدی صورت گیرد.

از سوی دیگر شماری از اقارب و نزدیکان نیرو های پولیس که در حمله تروریستی دوشنبه گذشته بر شهر کابل کشته شدند، نیز در این محفل اشتراک داشته و خواهان توجه بیشتر در قسمت معیشت و آموزش بازماندگان کشته شده ها شدند.

پایتخت کشور صبح دوشنبه 28 جدی به وسیله هفت تن از مخالفان مسلح مورد حملات مسلحانه و انتحاری قرار گرفت که در نتیجه شماری از هم وطنانمان جان خود را از دست دادند.
 

http://96.0.54.242/ap/pics2/20100126640473703.jpg

http://96.0.54.242/ap/pics2/20100126640474246.jpg

http://96.0.54.242/ap/pics2/20100126640473881.jpg

ابو ریحان البیرونی

 ابو ریحان محمد بن احمد بیرونی :- متولد ۵ سپتمبر سال ( ۹۷۳م ) در خوارزم که یکی از شهر های بخارای قدیم بوده و امروز در کشور ازبکستان موقعیت دارد و متوفی ۱۳ دسامبر ( ۱۰۴۸م) در شهر غزنی افغانستان است.وی را Polymath و یا (بحرالعلوم) قرن یازدهم میلادی گفته اند.

بیرونی در علوم ساینس، فیزیک، جامعه شناسی، احکام نجوم،  کیمیاگری،  جیودیزی یعنی مسّاحی ( مساحت شناسی) جیولوژی (زمین شناسی)، روانشناسی،طب ، دوا شناسی، اخلاقیات، الهیات (خداشناسی) و تاریخ  سرآمد روزگارش بوده  و دایرة المعارف نیز می نگاشت.

بیرونی اولین مسلمانی بود که (هند ) و فرهنگ (براهمنی) را مورد پژوهش قرار داد. از این لحاظ به صفت اولین هند شناس شناخته شده است. هچنان لقب پدر علم مساحت شناسی مختص به وی بوده و اولین ( انتروپالوژست) و یا ( انسان شناس) بود.

خیوای امروزه و خوارزم باستانی که به قول عموم مورخان مولد البیرونی است
خیوای امروزه و خوارزم باستانی که به قول عموم مورخان مولد البیرونی است
بیرونی از جمله پیشقدمان در تجارب روش و شیوه های ساینسی بشمار میآید. و معرف تجارب ساینسی به شکل تخنیکی  بوده معدن شناسی را تشریح میکند. نشان دهنده تمایز و تفاوت در شناخت (جامعه شناسی) علم سوسیالوژی و روانشناسی بود. 

بیرونی اولین کسی بود که در عمق علم نجوم رفته تجاربی را با جزئیات آن انجام داده است .

 George Sarton   جورج سارتن:- ( ۱۹۶۵م -۱۸۸۴م )  پدر تاریخ ساینس که تاریخ ساینس را تدوین و تنظیم کرد معتقد بود که بیرونی یکی از بزرگترین ساینس دان های جهان اسلام است. و زمان وی را از درخشنده ترین تحولات ساینسی در طول زمانه ها میداند. 

Abdelhamid I. Sabra  (سابرا):- پروفیسور متقاعد در رشته تاریخ ساینس که رشته تخصصی اش را در (علم روشنایی) و یا فیزیک نور از ینورستی الکساندریای ایالت ویرجنیا(ایالات متحده) بدست آورده معتقد است که بیرونی بزرگترین متفکر ساینسی در طول تاریخ جهان بوده است.

دهانه آتش فشان کره ماه را بنام وی (البیرونی) مسمی کرده اند. ینورستی فنی و تخنیکی شهر تاشکند پایتخت ازبیکستان نیز بنام (البیرونی) یاد میشود . همچنان یک ینورستی در ولایت کاپیسا بنام این بزرگمرد مسمی گردیده است. 

البیرونی علوم ریاضیات و نجوم را نزد ابو نصر منصور فرا گرفت و همکار با ابو علی سینا که یکی از علمای بزرگ دیگر ساینس شمرده میشود، نیز بود. 

از نگارشهای مرحوم پوهاند عبدالحی (حبیبی):


ادامه نوشته

تقدیر

قیوم بشیر

قیوم بشیر
قیوم بشیر

تقدیر

جان و دلم به زلف  تو زنجیر می شود

از  آتش  وجود   تو    تبخیر  می شود

در دام آرزوی  وصال  تو مانده است

عشوه  مکن که  از غم تو پیر می شود

برلوح سرخ جان و دلم نقش پای تست

عکس رخت به کلبه ام تصویرمی شود

بر   آسمان   زندگی ام   نور   روشنی

هر شام من  ز  نور تو  تنویر می شود

مرغ  شکسته   بال   و  پر  زندگانی ام

در دام عشق  تو  چو رسد گیر می شود

در حیرتم  ز هرطرفی  جلوه  نام  تست

عشق ومحبت است که جهانگیرمی شود

با ناز و با  ادأ  که  تو میداری ام  دریغ

فرمانروای  جان  و  دل  آژیر می شود

شور  و  نوای  این  دل  بیمار من  ببین

کاندر  فراق  عشق  تو  دلگیر می شود

هر خوابی را که در شب مهتاب  دیده ام

هریک به عشق  پاک  تو تعبیر می شود

بر خوانمت   یگانه   امید  دل  « بشیر»

ز ینرو وصال به عشق تو تقدیرمی شود

 

ادامه نوشته

انتخابات پارلمانی رسماٌ به تعویق افتاد

فضل احمد معنوی، یکتن از مسؤلین کمیسیون مستقل انتخابات روز یکشنبه دریک نشست خبری اعلام کرد که انتخابات پارلمانی که قرار بود یکم جوزا برگزار شود در تاریخ 27 سنبله 1389 برگزار خواهد شد.

یک منبع آگاه که خواست تا نام وی فاش نشود، در آستانه برگزاری کنفرانس لندن گفت که علت این تاخیر چهار ماهه در نتیجه فشار آمریکا و کشورهای غربی بر رییس جمهور کرزی برای مبارزه با فسادهای سیاسی است.

وی افزود که این یک تصمیم کاربردی و حساس است و امکان ایجاد تغییراتی اساسی را در برگزاری یک انتخاباتی پارلمانی شفاف و آشکار فراهم می کند.

داوود علی نجفی ، رییس دارلانشای کمیسیون مستقل انتخابات چندی پیش گفته بود که کمیسیون انتخابات طرح لازم را برای برگزاری انتخابات در اختیار دارد و در صورت دسترسی به بودجه؛ انتخابات را در وقت قانونی برگزار خواهد کرد.

وی به هزینه 120 میلیون دالری این انتخابات اشاره کرده و خواستار کمک 50 میلیون دالری نهادهای بین المللی بمنظور جبران کسری بودجه انتخابات شده است.

سازمان ملل دهها ميليون دالر را در حسابي بمنظور تامين بودجه برگزاري انتخابات نگه داشته است ولي ديپلمات ها مي گويند اين مبلغ فقط در صورتي به افغانستان ارائه خواهد شد که در ابتدا اصلاحات در افغانستان اجرا شود. 

گفتنی است که به تعويق افتادن انتخابات پارلمانی، کشورهاي غربي را خرسند خواهد کرد که خواهان زمان بيشتري براي اصلاحات در کشور پيش از برگزاري انتخابات هستند تا جلوي حوادثي که در انتخابات 29 اسد روي داد، گرفته شود.

تاریخ افغانستان

حدود دو هزار سال پیش از میلاد مسیح، سرزمین هندوکش (افغانستان) مورد هجوم اقوام آریایی که از دره‌های پامیر سرازیر شده بودند قرار گرفت و به تصرف این اقوام در آمد. روشن نیست پیش از تهاجم آریایی‌ها چه کسانی در این سرزمین ساکن بوده‌اندبطلمیوس و دیگر جغرافی‌دانان باستان از سرزمینی که در جنوب هندوکش بین کویر نمک ایران در غرب و رود سند در شرق واقع بوده، به نام «آریانا» یاد کرده‌اند. مردم افغانستان و ایران دارای فرهنگ و تاریخ و نژاد و زبان و دین مشترک هستند . تاریخ این مردم یکی است و نمی توان برای یکی از آنها مصادره کرد .

قدیمی‌ترین اثر مکتوبی که در آن از سرزمین هندوکش ذکر به عمل آمده، اوستا کتاب مقدس زرتشت است.

کوشانیان

در قرن اول میلادی، قبایل صحراگرد یوئه-چی که از جانب شمال وارد باکتریا شده بودند یونانی‌ها را تارومار کرده، باکتریا را تصرف نمودند و سلسلهٔ کوشان را بنا نهادند. کوشانی‌ها که تجربهٔ حکومت نداشتند، امپراتوری خویش را بر ویرانه‌های امپرتوری یونانی بنا نهاده و دوباره سکه‌های یونانی و حتی الفبای یونانی را متداول ساختند.

کوشانیها تا اواسط قرن اول میلادی شهرهای کابل و قندهار را نیز تسخیر کرده و امپراتوری خویش را وسعت بخشیدند. در این دوران دین بودایی نیز توسط آشوکا به این سرزمین وارد شد. در دوران حکمرانی کانیشکا، مبلغان آئین بودایی از طریق آسیای مرکزی به چین سفر نموده و در پخش و اشاعهٔ این آیین تلاشهای زیادی کردند. دورهٔ کوشانی‌ها را می‌توان دورهٔ تمدن جدیدی برای افغانستان محسوب کرد: این خاندان در پیکرتراشی پیشرفت‌های بسیاری کرد و بت‌های ۳۵ و ۵۳ متری بامیان که توسططالبان نابود شدند از یادگارهای همین دوره بودند. خاندان کوشان در حوالی سال ۲۲۰ میلادی، زمانی که خاندانهای کوچکی اینجا و آنجا سر بلند کرده و برخی از نقاط را تصرف نمودند منقرض گشت. انقراض خاندان کوشانی پایان یک عصر یا دورهٔ شکوفایی فرهنگی و هنری بود که دیگر هیچگاه در افغانستان تکرار نشد.

یفتالیان

در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنچم میلادی، پس از سقوط کوشانیان کوچک، دولتی در افغانستان پدید آمد، که در تاریخ بههیاطله یا یفتالیان مشهور اند. یفتالی‌ها از قوم هیوانگ نو یا هون‌ها بودند که بر اثر جنگ با چینی‌ها از آنها شکست یافته و شاخه‌ای از آنان با آتیلا به طرف اروپا رفته و شاخه‌ای دیگر در ایالت بدخشان افغانستان امروزی ساکن شدند و دولت یفتالی را تشکیل دادند.

حملهٔ مسلمانان

در سال ۴۷ هجری قمری (۶۶۷ میلادی) اعراب از طریق هرات از آمودریا گذشتند، ولی تا سال ۹۱ هجری قمری (۷۰۹ میلادی) که بر سرزمینهای باکتریا و ورارود مسلط شوند با مقاومت شدید مردم روبرو شدند و در برخی موارد تلفات سنگین جانی را نیز متحمل شدند. در کابل اعراب با ایستادگی جوانی بنام رستمداد کابلی روبرو شده چندین شبانه روز در محاصره ماندند، آخر قوای تازه دم اعراب تحت فرماندهی یکی از سرداران عرب به نام لیس ابن قیس معروف به شاه دوشمشیره به کمک سپاهیان رسیدند.

غوریان

در سال ۵۳۵ هجری قمری (۱۱۴۰ میلادی) غوریان شهر با شکوه غزنی را که زمانی لقب عروس شهرها را داشت به تصرف خود درآوردندعلاالدین غوری معروف به جهانسوز این شهر زیبا را به آتش کشیده اجساد سلاطین غزنوی مگر محمود و پسرش مسعود را از قبرها بیرون کشید و سوزاند.

غوریان که همواره خواب رسیدن به سرزمین زرخیز هندوستان را می‌دیدند، بعد از ویران ساختن غزنی در اسرع وقت رهسپار هندوستان شدند. یکی از غلامان ترک غوریان بنام قطب الدین تخت و تاج دهلی را تصاحب کرد و پس از وی غلامان ترک به مدت یک قرن این تخت و تاج را در اختیار داشتند.

مغولان

در قرن هفتم هجری قمری (سیزدهم میلادی) یکی از روئسای قبایل مغول بنام چنگیزخان، قوم خود را تحت نظم و انظباطی شدید بصورت نیروی جنگنده‌ای مقتدر در آورد. مهاجمان مغول سوار بر اسپهای تیزتک و ریزاندام از صحرای مغلستان به‌طرف جنوب سرازیر شدند و همچون گردباد توفنده کوهها و دشتهای پیش روی خود را درهم پیچیدند. سرزمین کنونی افغانستان حتی صدسال بعد نیز همچنان اسیر مغولان بود. رهبران محلی عموماً ترکانی بودند که از طرف اربابان مغول خود برای اداره امور این سرزمینها گماشته شده بودند. پس از مرگ چنگیز پسرش اوکتای به جای وی نشست، و آنگاه که امپراتوری مغول تجزیه و متلاشی می‌شد، این سرزمین کوهستانی به هلاکو نوه چنگیزخان واگذار شد.

آل کرت

پس از سقوط مغول‌ها در قرن هشتم هجری‌قمری (چهاردهم میلادیآل کرت هرات که بازماندگان سلسله غوریان بودند فرصت یافتند در فاصله سالهای ۷۳۳ هجری قمری (۱۳۳۲ میلادی) تا ۷۷۲ هجری قمری/۱۳۷۰ میلادی مستقلاً بر سرزمین خویش حکومت کنند. اما حکومت مستقل ایشان به دست تیمور لنگ، از نوادگان دختری چنگیزخان که قبایل ترک تحت فرمان خود در مقرش در سمرقند به قصد جهانگشایی به حرکت در آورده بود سر نگون شد.

تیموریان

تیمورلنگ چندین بار این سو تا آنسوی هندوکش را زیر سم ستوران خود گذراند؛مشهورترین لشکرکشیهای وی در ۸۰۱ هجری قمری (۱۳۹۸ میلادی) انجام شد که طی آن هندوستان فتح و دهلی غارت گردید، و یکبار دیگر پس از چنگیز این نواحی دستخوش چپاول و ویرانی شد. با مرگ تیمور در سال ۸۰۷ هجری قمری (۱۴۰۵ میلادی)، پسر چهارمش شاه رخ، پس از یکسال جنگ و رقابتهای خانوادگی، حکومت هرات و نیز ماورءنهر را بدست گرفت. وی هرات را به عنوان پایتخت خود بر گزید، حصارهای آن را مرمت و بازسازی کرد و در آن بناهای مجللی ساخت، و این شهر بصورت مرکز مهم سیاسی و بازرگانی منطقه در آمد. در این سالها معماران، نقاشان، علما و محققان و موسیقی دانان مورد تکریم و تجلیل فراوان قرار گرفتند. بزرگ‌ترین هنرمند میناتوریست استاد کمال الدین بهزاد، در حدود سال ۸۴۴ هجری قمری (۱۴۴۰ میلادی) در هرات تولد یافت و در دربارسلطان حسین بایقرا، آخرین شاهزاده‌ای تیموری، زندگی کرد.

بخش اعظم دوره صدساله حکومت تیموریان در افغانستان شاهد رونق و رفاه و پیشرفت این کشور بود. اما امپراتوری تیموریان نیز تدریجا به سوی زوال می‌رفت؛ و یکبار دیگر، با زوال اقتدار فرمانروایان خارجی، مردم و رهبران بومی این سرزمین امکان آن را یافتند که تجدید قوا کنند و برای بذست گرفتن حکومت سرزمین خود سر برآورند. یکی ازین رهبران، شخصی بنام بهلول لودیبود. لودی در سال ۸۵۵ هجری قمری (۱۴۵۱ میلادی) تاج و تخت دهلی را نیز تصاحب کرد و سلسله لودی را که هفتاد و پنج سال دوام کرد تأسیس نمود.

ظهیرالدین محمد بابر بزرگ‌ترین فرزند عمر شیخ شاهزاده تیموری بود که بر فرغانه حکم می‌راند. ولی پس از آن‌که بر جای پدر خود نشست، ترکان ازبک تمامی ملک و موطن وی را تصرف کردند، وی در سال ۹۱۰ هجری قمری (۱۵۰۴ میلادی)، شکست خورده و پریشان، به همراه چند صد نفر از وفادارانش سفری را به امید فتوحات احتمالی آغاز کرد که آخر مؤسس امپراتوری مغولان هند شد. ظهیرالدین مانند جدش تیمور لنگ ترک بود و به ترک بودنش مباهات می‌کرد و همچنان مدعی بود که نوه چنگیزخان است. او شهر کابل رابرای آب و هوای مطبوع و اهمیت بازرگانی و سوق جیشی آن به عنوان مرکز خویش برگزید. بعد از فتح هند دیگر هیچگاه به کابل بر نگشت، اما بنا به وصیت خود، جسدش را بعد از مرگ به این شهر آورده و در باغی که خودش بنام باغ بابر (این باغ تا هنوز به همین نام موجود است) دایر کرده بود منتقل و دفن نمودند. پس از مرگ بابر ستاره اقبال امپراتوری تازه تأسیس یافته مغول برای مدت بیست سال در حضیض بود. یکی از بسته گان لودیها شخصی بنام فرید شیر شاه سوری تخت و تاج هند را از همایون فرزند و جانشین بابر تصاحب نمود، و سلسله‌ای را بنام سوریها را بنیان گذاشت. همایون مدت پانزده سال در تبیعد بسر برد و عاقبت به کمک ایران قندهار و کابل را دو باره بدست آورد. در سال ۹۶۲ هجری قمری(۱۵۵۵ میلادی، دهلی را نیز دوباره به کف آورداکبر شاه پسر همایون بعد از پدرش به تخت نشست و امپراتوری مغولان هند را دوباره تثبیت ساخت. اکبرشاه بسال ۱۰۱۴ هجری قمری (۱۶۰۵ میلادی)، چشم از جهان فرو بست، و پسرش جهانگیر بر جایش نشست. در این دوره‌است که باز رهبران محلی اینجا و آنجا سر بلند کرده از هر طرف صدای استقلال خواهی بگوش می‌رسد. در دوره حکومت شاه جهان، شاعر جنگجوی مشهور پشتون بنام خوشحال خان ختک از کوههای سلیمان سر برآورد. خوشحال در چندین مصاف با مغولان جنگیدشاه جهان حکومت پشاور را به خوشحال خان بخشید، اما اورنگزیب بعد از آنکه پدرش شاه جهان را خلع و خود بر مسند امپراتوری مغول تکیه زد تمام صلاحیتهای خوشحال را محدود نموده آخر او را به زندان افگند. حکومت طولانی اورنگزیب همراه با شورشهای مداوم قبایل پشتون مواجه بود؛ خوشحال خان در گروگان سپاهیان مغول بود و ایشان هم همواره تلاش می‌کردند تا شورش قبایل را سرکوب نمایند، او حتی در زندان نیز عمیقترین انزجار و تنفر خود را توسط اشعارش نسبت به مغولان تبارز می‌داد. خوشحال بعد از دوسال از زندان رها شد و بقیه عمر خود را در مبارزه علیه ایشان سپری نمود، او همیشه سعی می‌کرد تا اقوام پراگنده پشتون را علیه مغولان متحد سازد. با مرور زمان شالوده‌های امپراتوری مغولان هند بر اثر سوء تدبیرهای اورنگزیب سست گشت، و این امپرتوری در فاصله کوتاهی پس از مرگ اورنگزیب در سال ۱۱۱۸ هجری قمری (۱۷۰۷ میلادی) تجزیه شد و از هم پاشید. در فروپاشی امپراتوری مغولان هند افغانها بی تأثیر نبودند. طی دویست (دوصد) سالی که مغولان حکومت هند را در دست داشتند، شهرهای مرزی افغانستان از سه سو مورد کمکش و محل منازعه بودند: مغولها از یک سو، ایرانیها از سمت غرب، و ترکان ازبک از سمت شمال. کابل، هرات و قندهار بارها میان این مدعیان متخاصم دست به دست شدند. البته تاریخ افغانستان همواره تحریف گردیده باید توجه داشت که ساتراپ آریانا از اولین ساتراپهای سرزمین پارسی بوده‌است ونمی توان انکار کرد که افغانستان باتوجه به فرهنگ و مخصوصا زبانش همیشه جزیی از ایران بوده‌است که طی عهدنامه پاریس از ایران جدا شد.

در سال ۱۱۲۰ هجری قمری (۱۷۰۸ میلادی) پشتونهای غلزایی سلطه‌ای ایران بر قندهار را برانداختند ؛ در هرات نیز پشتونهای ابدالی همین کار را کردند. با گذشت چند سال این قبایل چنان قدرتمند گشتند که محمود افغان مشهور به شاه محمود هوتکیبر بخش‌های وسیعی از ایران نیز برای مدتی حکم می‌راند. اما از آنجاییکه ایشان قلمرو خویش را بیش از حد توانشان بسط و توسعه داده بودند حکومتشان چندان نپاییذ و بزودی برچیده شد.

احمدخان سدوزایی، یکی از سران قبیله پشتونهای ابدالی از جمله امرای نادرشاه بود. وی چنان مورد اعتماد نادر بود که به فرماندهی نیروی ۴۰۰۰ نفره‌ای محافظ او گماشته شد. در سال ۱۱۶۰ هجری قمری (۱۷۴۷ میلادی) نادر بدست سران سپاه ایرانی خود به قتل رسید احمدخان پس ازین حادثه خود را به قندهار رساند، و در آنجا خود را امیر یعنی رئیس همه‌ای قبایل خواند و حکومت افغانستان را بدست گرفت.

ادامه مطلب فوق

شاهنشاهی احمدشاه درانی

احمدشاه ابدالی، در سال ۱۷۴۷ میلادی، دولتی در محدوده افغانستان فعلی پدید آورد.

دانشنامهٔ بریتانیکا، که یکی از معتبرترین منابع به‌زبان انگلیسی به شمار می‌رود، شاهنشاهی احمدشاه درانی را آخرین امپراتوی افغان خوانده‌است. این دانشنامه می‌افزاید که شاهنشاهی احمدشاه درانی پس از امپراتوری عثمانی، دومین امپراتوری جهان اسلام در نیمهٔ دوم قرن هجده بود که حدود قلمرو آن را از مشهد تا دهلی و از آمودریا تا دریای عرب دربر می‌گرفت.

الفنستون، محقق نامور انگلیسی، که از احمد شاه درانی به عنوان مؤسس افغانستان معاصر یاد کرده‌است، می‌نویسد: «احمدشاه خردمندانه، اساس یک امپراتوری بزرگ را نهاد. هنگام در گذشت او متصرفاتش از غرب خراسان تا سرهند و از آمو تادریای هند گسترش داشت و این همه را یا با انعقاد پیمان به‌دست آورده بود و یا عملاً (با زور شمشیر) تصرف کرده بود

همو می‌افزاید: «به‌راستی اگر شاهی در آسیا سزاوار احترام ملت خویش باشد، جز احمدشاه کس دیگری نیست.

دولت مستقل افغانستان

از سال ۱۱۶۰ هجری قمری (۱۷۴۷ میلادی به بعد حکومت مستقل افغانستان را همواره دو خانواده از طایفه ابدالی در دست داشته‌اند. از سال ۱۱۶۰هجری قمری (۱۷۴۷ میلادی) تا ۱۲۵۱ هجری قمری (۱۸۳۵ میلادی) تاج و تخت این کشور در دست سدوزاییها بود؛ و از آن پس به خانواده محمدزایی که از همان طایفه بودند تعلق گرفت.

احمدخان سدوزایی دست به یک پارچه ساختن مملکت زد، کابل را تصرف نمود. همهٔ سرزمینهای واقع در غرب رود سند را، ازکشمیر تا دریای عمان، با پذیرفتن انواع مشکلات از دست مغولان هند باز پس گرفت. احمدشاه (احمدخان سدوزایی) ملقب به احمدشاه بابا ۱۲ مرتبه بر هند لشکر کشید در سال ۱۱۷۰ هجری قمری (۱۷۵۶ میلادی) دهلی را تصرف کرد و خزانه‌ای خود را با ثروت سرشار که از آنجا غنیمت گرفته بود انباشت. بعد از مرگ احمدشاه درسال ۱۱۸۷ هجری قمری (۱۷۷۳ میلادی) تا چهل وپنج سال بعد همچنان رقابت و کشمکش و دسیسه چینی در میان مدعیان حکومت در طایفهٔ سدوزایی ادامه یافت ؛ این وضع باعث از هم گسیختگی خاندان حاکم گشت و چیزی نمانده بود که افغانستان را نیز از هم بپاشد.

پسر دوم و جانشین احمدشاه، یعنی تیمورشاه، پایتخت خود را از قندهار به کابل انتقال داد و مدت بیست سال از (۱۱۸۷ هجری قمری (۱۷۷۳ میلادی)-۱۲۰۸ هجری قمری(۱۷۹۳ میلادی)) بر قلمرو وسیع اما نا مطمئن حکم می‌راند. تیمور شاه بیست و سه پسر داشت اما نتوانست برای خویش جانشین تعین کند. طی بیست و پنج سال شاهزادگان سدوزایی مشغول توطئه و تحریک برای دست یافتن به حکومت کابل بودند و قلمرو این حکومت هم به مرور زمان از هم می‌پاشید. در این مدت از میان پسران تیمور شاه، سه برادر هر کدام برای چند صباحی و یکی از ایشان دو بار به حکومت رسیدند، و هریک از ایشان نیز بزودی قربانی توطئه‌های خانوادگی گردیدند. بعد از اینکه این برادران رئیس طایفه‌ای محمدزایی به قتل رساندند و پسر بزرگ ویفتح محمدخان (وزیر فتح خان) را کور کردند، کاسه‌ای صبر محمدزاییها لبریز شد. این طایفه علم طغیان علیه سدوزاییها را بلند کرد، و در سال ۱۲۳۳ هجری قمری (۱۸۱۸ میلادیدوست محمدخان، جوانترین پسر رئیس طایفه محمد زایی، حاکم سدوزایی را در حوالی کابل شکست داد. دراین روزها از قلمرو وسیع سدوزایی چیز چندانی باقی نمانده بود. بلخ دعوی استقلال می‌کرد،مرو و کوشک به تصرف روسیه تزاری در آمده بودند، رانجیت سینگه والی ایالت پنجاب نیز اعلان حکومت نمود. انگلیسها بربلوچستان دست انداخته بودند و سند نیز در مقابل حکومت افغانها تمکین نمی‌کرد.

دوست محمدخان در چنین شرایط بحرانی به سال ۱۲۵۰ هجری قمری (۱۸۳۵ میلادی) خود را امیر افغانستان خواند. دوست محمد از انگلیسها که عملا از سیکها حمایت می‌کردند تقاضا نمود تا بر سر مسئله پنجاب میان ایشان میانجیگری نمایند و در ضمن به انگلیس قول داد که افغانها مانع پیشروی روسها از شمال به جانب جنوب شوند. دوست محمد خان وقتی زمام امور را در دست گرفت که دو امپراتوری بزرگ روسیه و انگلیس سرگرم پیش‌روی‌ها و توسعهٔ قلمرو خویش بودند. افغانستان بصورت مانع و حد فاصل طبیعی و کوهستانی در میان این دو امپراتوری، به مهره‌ای پیاده‌ای در رقابت شطرنج وار این قدرتهای بزرگ قرن ۱۹ و دست آخر به سپری برای جلوگیری از تصادم آن دو، بدل شد. وقتی دوست محمد در مبارزه با سیکها از انگلیس کمک خواست آنها حاضر نشدند که به وی کمک کنند، چه که آنها آخرین حملات دوران احمدشاه بر هند را هنوز بخاطر داشتند و بخود اجازه نمی‌دادند تا افغانها این مردمان کوه نشین و دیرآشنا و حادثه جو را تهدیدی برای سلطه‌ای خود بر هند ندانند. همین احساس خطر بالاخره باعث شد که دوست محمدخان دوسال بعد از حکومت افغانستان کنار رود. وقتی دوست محمدخان از انگلیس استمداد کرد که هرات نیز در محاصرهٔ ایران بود. انگلیس‌ها از پیش‌روی ایران و پیش‌روی روسیه در آسیای مرکزی بیشتر احساس خطر نمودند. وقتی انگلیسها به درخواست امیر دوست محمد جواب منفی دادند، وی نیز ناگزیر دست به دامان تزار روس زد. دراین وقت انگلیس خطر را بسیار جدی تلقی نموده اعلان نمود که برای حفظ هند بریتانوی در مقابل دست درازیهای روسیه ضرورت می‌داند تا در کابل یک حکومت دوست انگلیس باشد، درینوقت شاه شجاع، شاهزاده مخلوع و بی تخت و تاج سدوزایی اعلان کرد که هرگاه انگلیسها در رسیدن به حکومت کابل به وی کمک کنند، او حاضر است که پشاور را به سیکها واگذارد. تا این هنگام ایرانی‌ها هرات تخلیه کرده بودند، اما با این حال انگلیس‌ها افغانستان را اشغال کردند، و بدین ترتیب نخستین جنگ انگلیس و افغانستان (۱۲۵۴ هجری قمری (۱۸۳۸ میلادی) - ۱۲۵۸ هجری قمری (۱۸۴۲ میلادی)) آغاز می‌شود.

ادامه مطلب فوق

جنگ اول افغانستان و بریتانیا

در سال ۱۲۵۴ هجری قمری (۱۸۳۳ میلادی) جنگ بین افغانستان و انگلیس در بخش جنوبی دره هلمند روی داد. دوست محمدخان که در کابل خود را در چنبر توطئه‌ها و دسایس گرفتار دید، ناگزیر به تبعید در هند تن در داد. نیروهای انگلیسی در کابل مستقر شدند و شاه شجاع نیز بر حکومت کابل دست یافت، هم شاه شجاع و هم انگلیسی‌ها در نیافته بودند که مردم او را نه به عنوان شاه بلکه حتی به عنوان رئیس یک قبیله هم نمی‌پذیرند. نیروهای انگلیسی از شاه شجاع حمایت کردند و بزودی خود را در حلقه‌ای محاصره‌ای افغانهای وطن‌پرست یافتند، جنگجویان افغان از هر سو بر انگلیسها حمله نمودند، و محاصره را روز تا روز تنگتر ساختند. در ژانویه ۱۲۵۷ هجری قمری (۱۸۳۶ میلادی) انگلیسی‌ها اعلام نمودند که حاضرند کابل را تخلیه کنند. رهبران کابل (طرفدار انگلیس) اعلام نمودند که آنها بدون آسیب خود را به هند خواهند رساند، واین تضمین رهبران کابل خشم افغانها را بیشتر برانگیخت، زیرا که آنها این رهبران را به رسمیت نمی‌شناختند. ستون نیروهای انگلیسی مرکب از ۴٬۵۰۰ مرد جنگی، عده‌ای زن و کودک، ۱۲٬۵۰۰ خدمه و سایر همراهان لشکر در میان برف سنگین و سرمای شدید زمستان، کابل را ترک کردند، اما ناگهان مورد هجوم قبایل خشمگین کوه نشین قرار گرفتند. حمله کنندگان کسانی بودند که برای بدست آوردن غنیمت بر ایشان حمله نموده تمام عفت و احساس بشردوستی را زیر پا گذاشته همه را قتل عام نمودند.( درست نیست . افغان‌ها در بت خاک ، جگدلک و دره خوردکابل با سربازان انگلیسی که از لحاظ تسلیحاتی تفوق نیز داشتند، جنگید و همه را به قتل رسانیدند. اینکه گفته شده (تمام عفت و احساس بشر دوستی ) را زیر پا گذاشتند درست نیست . به دلیل اینکه افغان‌ها تمام تمام افسران افسران متاهل انگلیسی را با زنان و فرزندان شان که تعداد شان به حدود چهار صد نفر می‌رسید ، تحت حمایت خود گرفتند. رجوع شود به خاطرات خانم سیل به نام شبیخون افغان. و دیگر اینکه باید پرسید انگلیس‌ها ۱۵۰۰۰ کیلومتر دورتر از خانه خود در در یک کشور بیگانه چی می‌کردند؟ مگر نه اینکه انها متجاوز بودند و جزای متجاوز را باید این چنین داد.)

در فاصله‌ای کمتر از یک سال بعد گروهی از نیروهای انگلیسی برای گرفتن انتقام رهسپار افغانستان شدند. اینان قلعه و بازار بزرگ شهر را به آتش کشیدند، و هرگونه مخالفت را سرکوب نمودند. تلاش‌های مذبوحانه انگلیس برای ایجاد یک حکومت تحت الحمایه در کابل علی رغم هزینه‌ای بسیار سنگین مالی و انسانی، تقریباً هیچ ثمری نداشت جز دشمنی و عداوت پایه دار افغانها با ایشان. شاه شجاع که مورد حمایت انگلیس بود در این گیرو دارها کشته شد. دوست محمدخان امیر تبعیدی از هند به افغانستان باز گشت و مورد استقبال مردم قرار گرفت. دوست محمد پیش از فرا رسیدن مرگش به سال ۱۲۷۹ هجری قمری(۱۸۵۸ میلادی) توانست افغانستان را تقریباً در همان محدوده‌ای که امروز است، متحد و یکپارچه سازد.

پس از مرگ دوست محمدخان باز پسرانش مانند پسران تیمورشاه بخاطر بدست آوردن تخت و تاج به جان هم افتادند، سرانجام شیرعلی خان در ۱۲۸۵ هجری قمری (۱۸۶۴ میلادی) به حکومت رسید. در سالهای حکومت داری شیرعلیخان لندن و سن پترزبورگ در مذاکره‌ای به این فیصله رسیدند که روسیه مرزهای شمالی افغانستان را که کمابیش با رود جیحون منطبق است، به رسمیت بشناسد، و این منطقع باید خارح از نفوذ روسیه بماند.

با همه‌ای این احوال، مشکلات و مسائلی که در سال ۱۲۹۴ هجری قمری (۱۸۷۷ میلادی) بین انگلیس و روسیه پیش آمد، نتایج آن برای شیرعلیخان در نهایت گران تمام شد. روسها در مرزهای شمالی افغانستان لشکر آراستند و در سال ۱۲۹۵هجری قمری (۱۸۷۸ میلادی) یک هیأت دیپلماتیک به نزد امیر شیرعلی اعزام کردند. انگلیس هم برا ی اینکه از معرکه عقب نماند متقابلا یک هیات سیاسی را به‌طرف کابل گسیل داشتند، اما نگهبانان مرزی افغانستان هیأت انگلیسی را در تنگه خیبر متوقف ساخت. انگلیسها که از این رفتار حکومت کابل به خشم آمده بودند، اعلام کردند که حکومت افغانستان باید از این عمل خود عذرخواهی کند و به هیئت انگلیس اجازه بدهند که وارد کابل شود. توضیحات امیر شیرعلی خان نیز انگلیس را قانع نکرد، لذا دومین جنک انگلستان و افغانستان درگرفت.

جنگ دوم افغان و بریتانیا

وقتی انگلیسها از طرف جنوب، افغانستان را اشغال کردند، امیرشیرعلیخان از روسها استمداد کرد، ولی پاسخی نیافت و ناگزیر اداره امور را به فرزندش یعقوب خان سپرد و خود به امید جلب کمک رهسپار شمال گشت، روسها تنها کمکی که به وی کردند این بود که توصیه نمودند به پایختش برگردد و با انگیس‌ها از در صلح درآید. امیر شیرعلی نا امید، افسرده و در هم شکسته درمزارشریف چشم از جهان فروبست. انگلیس‌ها اینبار نیز با رهبرانی پیمان بستند که افغان‌ها ایشان را بحیث رهبر نمی‌شناختند. اگرچه یعقوبخان فرزند شیرعلیخان بود و از طرف وی اداره‌ای امور را در شهر کابل در دست داشت، ولی او نیز رهبری نبود که مورد قبول سران قبایل باشد. وی به همهٔ خواستهای انگلیس که مهم‌ترین آنها عبارت بود از این‌که افغانستان باید روابط خود را با سایر کشورهای خارجی با مشورت انگلیس تنظیم کند، گردن نهاد. نمایندگانی راکه انگلیس بنابر مفاد همین معاهده صلح (معاهده صلح گندمک)، در سال ۱۲۹۶ هجری قمری (۱۸۷۹ میلادی) به کابل اعزام نموده بود، چند هفته بعد به دست افغان‌هایی‌که مخالف این معاهده بودند، به قتل رسیدند. از این رو سه لشکر تازه نفس انگلیسی که هنوز آسیبی ندیده بودند وارد صحنه شده، کابل و قندهار را اشغال کردند. یعقوب خان بعد از مدت کوتاهی به هند تبعید شد.

انگلیس‌ها پی بردند که اشغال افغانستان کار چندان مشکلی نیست ولی نگهداری آن خیلی مشکل است، بنابر این به فکر آن افتادند تا در میان قبایل کسی را بیابند که هم مورد قبول مردم باشد و هم نزد انگلیس‌ها مقبولیت داشته باشد، این آخرین امید انگلیس در وجود عبدالرحمان خان پسر عمو(کاکا)ی امیر تبعید شده و نوه‌ای دوست محمدخان تحقق یافت. انگلیس‌ها از موفقیت نه چندان بزرگ خویش در جنگ دوم چشم پوشیده، از افغانستان خارج شدند، عبدالرحمان که مردم ترکستان افغان را به دور خود جمع کرده بود، در قبال گرفتن شناسایی از طرف انگلیس‌ها تنظیم روابط خارجی خویش را به ایشان واگذاشت.

در خلال حکومت او روسها و انگلیسها به توافقی قطعی در مورد مرزهای طولانی افغانستان با روسیه، از مرزهای ایران تا پامیر، دست یافتند. مرزهای جنوب غربی انگلیس نیز بر اساس خط مشهور دیورند (Durand Line) تعیین گشت، انگلیسها عبدالرحمان را مجبور ساختند تا معاهده ننگین دیورند را امضا کند که در اثر آن نیمی از سرزمین پشتونها به قوای بریتانیا تعلق گرفت. سیاست شوم و استعماری آن زمان انگلیس باعث گشت که از آن زمان تا کنون افغانستان و پاکستان موفق نشده‌اند تا مسئله مرزی خویش را حل نمایند، از آن زمان تا کنون پیوسته یک سلسله کشاکش‌های مرزی، برخوردهای نظامی و تحریکات متقابل در سراسر این مرزها را به دنبال داشته‌استند. اگرچه در این مدت سایه و سنگینی اقتدار وی در همهٔ گوشه و کنار این سرزمین احساس می‌شد، اما ادغام مردمی نافرمان و قبایلی یاغی در یکدیگر و درآوردن آنان بصورت ملتی یکپارچه و متحد، جز از این طریق ممکن نمی‌بود.(یاد نمودن از خونخوار و جنایتکاری چون عبدالرحمن با این مضمون نشان از بی اطلاعی شما نسبت به تاریخ دارد سر بریدن هزاران انسان و ساخت کله منارها را این گونه تعبیر نمودن بسیار دور از اخلاق تاریخ نگاری است اقدامات عبدالرحمن باعث کینه‌ای گشت بین هزاره‌ها و پشتونها که تا به امروز هم در جریان است در حقیقت اقدامات این سفاک خون آشام وحدت ملی که بین اقوام مختلف بود را بر هم زد).

جنگ اول جهانی و بی طرفی افغانستان

امیرعبدالرحمان خان به‌سال ۱۳۱۹ هجری قمری (۱۹۰۱ میلادی) چشم از جهان پوشید، حبیب الله خان پسر بزرگش بر طبق وصیت پدر برجای وی نشست. حبیب الله خان سیاست انزواگرایی پدر را دنبال کرد، وی همواره با هرگونه تلاش قدرتهای خارجی برای کسب امتیازاتی در افغانستان مخالف بود. حبیب الله خان طب غربی را در کشور رایج ساخت و خرید و فروش برده را نیز لغو نمود، و یک باب مدرسه‌ای عالی را بنابر الگوهای غربی بنام حبیبیه تأسیس نمود.

در صحنه‌ای بین المللی، روسیه و انگلیس طی قرارداد ۱۳۲۵هجری قمری (۱۹۰۷ میلادی) سن پترزبورگ خود یکبار دیگر بر موافقتشان با اینکه افغانستان همچنان بایستی به مثابه‌ای سپری در میانه‌ای این دو قدرت باقی بماند، تاکید کردند. در فاصله کمی بعد از انعقاد این قرارداد جنگ جهانی اول شعله ور شد. افغانستان از هردو سو بشدت تحت فشار قرار گرفت. آلمانها در پی آن بودند که حمایت و یاری افغانستان را نسبت به خودشان در مقابل انگلیس‌ها جلب کنند، سلطان حمید عثمانی (که خود را خلیفه مسلمین می‌خواند) علیه کفار و مشرکان حکم جهاد داده بود، و آشوب طلبان هندی می‌کوشیدند هر طور شده پای افغانستان را به جنگ بکشند. علی رغم همه اینها امیرحبیب الله کاملاً به قول و قراری که برای حفظ بیطرفی با انگلیس گذاشته بود وفا کرد، و با این کار با مخالفتهای شدیدی در بین مردم خود مواجه شد. وی در مقابل حفظ بی طرفی افغانستان تقاضا کرده بود که با پایان گرفتن جنگ به این کشور استقلال کامل داده شود. اما پیش از انکه با هر نوع مخالفت صریحی از انگلیس برای تضمین این خواسته بگیرد، در سال ۱۲۹۸ ه.ش (۱۹۱۹ میلادی) به شکل مرموزی به قتل رسید.

 جنگ استقلال: پس از مرگ امیرحبیب الله خان پسر سومش، امان الله خان تخت و تاج پدر را تصاحب کرد. و به عنوانشاه افغانستان پذیرفته شد. در این روزها احساسات ضد انگلیسی در بین مردم به اوج شدت خویش رسیده بود، زیرا عموماً معتقد بودند که انگلیس می‌بایست در قبال بیطرفی افغانستان در جنگ اول جهانی، استقلال کامل این کشور را بدان باز می‌گرداند. شاه کمان‌الله از احساسات ضد انگلیسی مردم استفاده نموده، در سال ۱۲۹۸ ه.ش (۱۹۱۹ میلادی) سومین جنگ علیه انگلیس را آغاز کرد. سفربری نیروهای این کشور به طرف هند آغاز شد، نیروهای هوایی انگلیس برای مدت ده روز پشت هم شهر جلال آباد و نواحی خیبر را بمباران کردند، بعد از ده روز جنگ افغانستان تقاضای آتش بس و پیشنهاد صلح نمود. انگیلسها هم که از جنگ اول جهانی خسته و فرسوده شده بودند، با اندکی تعلل این تقاضا را پذیرفتند. از سوی دیگر انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه نیز تأثیرات خود را داشت، و دیگر برای انگلیس تهدیدی محسوب نمی‌شد، سیاست بلشویکها عدم مداخله در امور دیگران بود. افغانستان در نخستین روزهای جنگ سوم افغان و انگلیس اعلان استقلال نمود. انگلیس به سال۱۳۰۰ ه.ش (۱۹۲۱ میلادی) طی قراردادی در راولپندی استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت.

شاه امان الله سیاست گوشه گیرانه پدر بزرگ و پدرش را کنار گذاشته دست به یک سلسله اصلاحات اساسی زد که در تاریخ افغانستان بی‌نظیر بودند. این اصلاحات شاه مورد قبول قشر مذهبی واقع نشد، ملاها و روحانیون محافظه کار دست به تحریکات علیه شاه اصلاح طلب زدند. در سال ۱۳۰۷ ه.ش (۱۹۲۷ میلادی). امان الله خان نخستین رهبر افغان بود که عنوان خود را از امیر به شاه تغییر داد، و همراه با همسرش ملکه ثریا از اروپا، ترکیه، مصر و ایران دیدن کرد. وی که از دیدن تحولات در جهان و به ویژه کشورهای مسلمان همسایه (ایران و ترکیه) شگفت زده شده بود، دست به اقدامان و اصلاحات وسیع زد. رفع حجاب زنان، دادن آزادی‌هایی برای زنان، دموکراتیزه کردن جامعه، رایج ساختن لباسهای اروپایی در دفاتر و ادارات دولتی از نحستین اقدامات شاه جوان افغان بودند که با مخالفت رهبران مذهبی و ملاها روبرو گشت، شخصی به نام ملای لنگ در مناطق جنوبی افغانستان دست به تحریکات علنی علیه امان الله خان زده و علیه وی فتوای جهاد داد.از سوی دیگر نادرخان و برادران نیز دست به‌کار شده توطئه و دسیسه‌سازی علیه امان‌الله خان را آغاز نمودند. در این روزها یکبار دیگر کشور دست‌خوش آشوبها و توطئه‌ها و دسایس گشت، این آشوبها بار دیگر استقلال افغانستان را تهدید می‌نمودند. درین میان جوانی بنام حبیب الله کلکانی به کمک روحانیون که لقب خادم دین رسول الله را به وی اعطا نمودند با تنی چند از یاران وفادار و جانباز خود از شمالیبه سوی کابل به قصد تصرف تخت و تاج براه افتاد. شاه امان الله جنگ را لازم ندانسته تخت و تاج را رها کرده به هند رفت و بقیه سی سال عمر خود را در اروپا گذراند.

محمد نادرخان در زمرة محافظان امیر حبیب الله خان خدمت می‌کرد، و دست آخر به فرماندهی کل ارتش وی منصوب گشت. بعد ازآنکه حبیب الله خان به قتل رسید، خیانتهای محمدنادرخان نیز برملا گشتند، پادشاه جوان افغان امان الله خان او را از فرماندهی کل قوا معزول نمود. نادرخان به بهانه‌ای علاج بیماری عازم اروپا گردید و در آنجا در تبانی با انگلیس دست به دسیسه چینی علیه دولت تازه بنیاد شاه امان الله زد، از جمله شاه را متهم به کفر نمود و عکسهای جعلی بی حجاب را از خانم شاه (ملکه ثریا) تهیه کرده در بین قبایل توزیع نمود همچنان عکس جعلی دیگری را تهیه کردند که گویا شاه در اروپا دست پاپ اعظم را بوسیده‌است، این همه دسایس محمد نادرخان و برادران باعث شدند تا روحانیون فرصت طلب که همواره از حکومت هند بریتانوی جیره می‌گرفتند علیه شاه مردم را تحریک نمودند. شاه بدون جنگ و خونریزی تخت و تاج را رها کرد. امیرحبیب الله مشهور به کلکانی تخت و تاج را تصاحب نمود. نادرخان و برادران از طریق هند بریتانوی وارد پکتیا گشته قبایل پشتون را تحت نام برگشتاندن تخت وتاج به وارث اصلی آن شاه امان الله، علیه حبیب الله تحریک نمودند. حبیب الله نمی‌خواست که جنگ کند، او می‌خواست که بدون جنگ و خونریزی تخت و تاج را تسلیم نادرخان کند، در صورتیکه به وی و طرفدارانش صدمه‌ای نرسد. نادرخان بر قرآن مهر نهاد و سوگند خورد که جان وی و طرفدارانش درامان خواهد بود. حبیب الله نیز به سوگند نادرخان اعتماد نموده دست از سلطنت کشید. نادرخان همراه با قبایل جنوبی وارد کابل شده حبیب الله و طرفدارانش را از دم تیغ کشید و بدین طریق حکومت رعب و شتم را بنا کرد. چندین هزار نفر قبایلی که بیشترشان را مردان آنسوی مرز (هند بریتانوی) تشکیل می‌داند نادرخان و برادران را در به قدرت رسیدن همکاری نموده بودند، در مقابل خواهان پاداش بودند. نادرخان تمام دارایی بانک را بین ایشان تقسیم کرد، اقوام تشنه‌ای تاراج و غارت، دار و ندار شهر را مانند گرگان بیابانی تاراج نموده با خود به آنسوی مرز انتقال داده و عده‌ای دیگر هم پستهای مهمی دولتی را تصاحب کرده ملکیتهای مردم را نیز بزور تفنگ از آن خویش ساختند. نادرخان و برادران اندکترین مخالفت را نسبت به خود و حکومت خویش توسط ژاندارمرهای خویش در نطفه خنثی ساختند، هزاران انسان را به طرفداری از امان الله و یا به جرم وطندوستی و آزادیخواهی رهسپار زندانهای مخوف و سیاه چالها نموده که بیشترینشان در آن سیاه چالها جان سپردند. آخرالامر نادرخان در سال ۱۳۱۲خ/۱۹۳۳م در اثنای توزیع جوایز در یک مدرسه توسط جوانی بنام عبدالخالق به ضرب گلوله کشته شد. برادران نادر زمیننه‌ای بقدرت رسیدن پسر خویش محمدظاهر را مساعد ساخته و هیچکدامشان ادعای تخت و تاج را نکردند، چه که آنها بخوبی می‌دانستند، که نفاقهای خانوادگی زمینه‌ای نابودی ایشان را بیشتر مساعد خواهد کرد، چون ایشان در بین مردم دارای اعتبار و حیثیتی چندانی نبودند، ایشان را مردم غاصب تخت و تاج می‌دانستند. از همان روزهای نخست ایشان بنا حکومت خویش را بر غدر و مکر نهاده بودند.

حکومت محمدظاهر

محمدظاهر پسر ارشد محمدنادر پادشاه مقتول به سال ۱۳۳۲ قمری/۱۹۱۴ میلادی بدنیا آمد، و هنگامیکه بجای پدرش نشست فقط ۱۹ سال داشت. محمدظاهر کمتر از ده سال داشت که به فرانسه اعزام شد، وی الی شانزده سالگی در اروپا بسر برد، معلوم نیست که وی در آنجا در کجا تحصیل کرده‌است، بعد از شانزده سالگی به افغانستان باز گشت و شامل مدرسه نظامی کابل شد. محمدظاهر وقتیکه بجای پدر نشست کودکی بیش نبود ولی عموهایش قدرت را در دست گرفته مملکت را بزور سرنیزه و رعب و شتم اداره نمودند. مخصوصا هاشم خان کاکایش فرد ظالم و مستبد بود که دوره وی به نام دوره هاشم‌خانی در جنایتکاری و استبداد معروف است. محمدظاهر ۴۰ سال حکومت کرد و درین دورهٔ حکومت طولانی نه اینکه برای ملت مظلوم افغانستان خدمتی نکرد بلکه مردم را از علم دانش دور نگهداشته و زمینهٔ دوام حکومت خودرا مساعد نگهداشت. اما تنها کیفیتی که این دوره ۴۰ ساله داشت این بود که افغانستان در صلح و آرامش بسر برد چیزی که قبل از آن و بعد تا امروز در تاریخ افغانستان تجربه نشده‌است. ظاهر شاه به تاریخ ۲۲ جولای ۲۰۰۷ در کابل چشم از جهان پوشید. بلاخره در سال ۱۳۵۲ ((هجری شمسی))سردارمحمد داود پسر کاکای ظاهرخان انقلاب نموده و با ایجاد اولین ریاست جمهوری در افغانستان به حکومت شاهی محمدظاهر خاتمه بخشید.

سردار محمد داود اولین ریس جمهور افغانستان دوست آزادی ترقی و پیشرفت کشور بود. بلاخره در ۷ ثور سال ۱۳۵۷ ((هجری شمسی)) کودتای نوکران شوروی دوره حیات و ریاست جمهوری داود خان را پایان بخشید.

دولت جمهوری افغانستان

جمهوری دموکراتیک افغانستان یا حکومت کمونیستی

دولت صدروزه حفیظ الله امین

دولت داکتر نجیت الله

حکومت مجاهدین

ظهور طالبان و دولتمداری آنان

احمدشاه مسعود و دورهٔ مقاومت

شکست طالبان و آغاز دولت انتقالی

اولین انتخابات سراسری ریاست جمهوری و حامد کرزی

خواندنی و جالب

ـ مغز انسان بیش از سایر اعضای بدن كار میكند و بیش از20% از انرژی بدن را مصرف می كند.
ـ زنبورها از بوی عرق بدشان می‌آید و به كسی كه به نوعی بدنش بو دهد یا عطر و ادكلن زده باشد حمله می‌كند.
ـ هر یك لیتر بنزین معادل 5/23 تن گیاهان مدفون شده در قرنها پیش است.
ـ 90% یخ دنیا در سرزمین های قطبی است.
ـ انسان با خوردن 20 نیش از زنبور عسل در آن واحد خواهد مرد.
ـ متوسط وزن مردان در كره زمین بیش از وزن زنان است.
ـ نیاز مردان به صحبت كردن در هر روز دوازده هزار واژه و نیاز زنان 23 هزار واژه است.
ـ سرعت گردباد گاهی به300 تا 450 كیلومتر در ساعت می رسد.
ـ عمیق ترین دریاچه جهان دریاچه بایكال در روسیه است كه 1940 متر عمق دارد.
ـ حدود 7 هزار نوع برنج مختلف در دنیا وجود دارد.
ـ یك میلیون كره به اندازه زمین در خورشید جای می گیرد.
ـ 1300 كره زمین در سیاره مشتری جای می گیرد.
ـ‌ از بین رنگها رنگ سفید برای زنبور عسل آرامش دهنده و رنگ قهوه ای ناراحت كننده است.
ـ نور خورشید فقط تا عمق 400 متری آب دریا نفوذ می‌كند.
ـ سختی آب مشابه سختی بتن است.
ـ رعد و برقی به طول 6/1 كیلومتر دارای برق كافی برای روشن كردن یك میلیون لامپ است.
ـ‌ هنگام صحبت برای بیان هر كلمه 72 ماهیچه به كار گرفته می‌شود.
ـ لایه پوستی كه آرنج را پوشانده است هر 10 روز یكبار عوض می‌شود.
ـ تنها چیزی كه در اسید حل نمی‌شود الماس است و فقط خیلی زیاد آن را از بین می‌برد.
ـ زرافه تازه متولد شده 2 متر قد دارد.
ـ مغز فیزیكدان نابغه، آلبرت اینشتین 15 درصد از حجم مغز انسان عادی بزرگتر بود.
ـ مارها گوش ندارند و با زبان می‌شنوند زیرا زبان آنها به امواج صوتی بسیار حساس است.
ـ اسب ماده 30 دندان و اسب نر 36 دندان دارد.
ـ زمان بارداری فیل دو سال است.
ـ آمریكاییها سالانه 85 میلیون تن كاغذ مصرف می‌كنند.
ـ اختاپوس دارای بزرگترین چشمان است كه گاهی به 25 سانتیمتر یعنی اندازه یك توپ والیبال میرسد.
ـ مار آناكوندا تنها نمونه افعی است كه بچه می‌زاید.
ـ پروانه با پا شیره گلها را می‌چشد نه با زبان.
ـ 20 درصد آب شیرین جهان میان آمریكا و كانادا قرار دارد.
ـ بهترین شكارچی در خشكی خرس قطبی است.
ـ در بین انواع خرس ، خرس پاندا بزرگترین جمجمه را دارد.
ـ خرس با تمام سنگینی خود میتواند با سرعت 50 كیلومتر در ساعت بدود.
ـ حس بویایی خرس تقریبا 100 برابر قویتر از انسان است.
ـ كوههای آلپ در سال حدود یك سانتیمتر بلند میشوند.
ـ بیماری قند اولین عامل كوری در مردم جهان است.
ـ اگر در یك سال هیچ یك از نسلهای یك جفت مگس نر وماده از بین نروند ، حجم مگسهای متولد شده با حجم كره زمین برابر میشود.
ـ در خط استوا ، دمای هوا در تمام فصول سال تقریبا یكسان است.
ـ هر قفل شماره‌دار ممكن است یك میلیون رمز داشته باشد.
ـ برج كج پیزا 293 پله و برج ایفل 1792 پله دارد.
ـ رشد كودك در بهار بیشتر است.
ـ حس بویایی مورچه با حس بویایی سگ برابری می‌كند.
ـ چشم شتر برای محفوظ ماندن در برابر شنهای صحرا 3 پلك دارد.
ـ تپش قلب گربه 2 برابر قلب انسان است. قلب گربه در یك دقیقه بین 110 تا 140 بار می‌تپد.
- قدرت بینایی جغد 82 برابر قدرت دید انسان است.
- مار میتواند تا نیم ساعت بعد از قطع سرش نیش بزند.
- دانشمندان دریافته اند که مورچه همچون انسان صبح به هنگام بیدار شدن خمیازه میکشند.
- تجربه نشان داده است که مرغ با شنیدن موسیقی تخم بزرگتری میگذارد.
- ویروس عامل آنفلوآنزا بیش از 200 نوع دارد.
- هیتلر از مکانهای بسته بسیار وحشت داشت.
ـ انسان بالغ روزانه به هنگام كارهای سخت ممكن است تا 15 لیتر عرق كنند.
ـ بیشترین حرف مورد استفاده در انگلیسی
E و كمترین آن Q است.
ـ مردم فیلیپین به بیش از هزار لهجه سخن میگویند.
ـ زرافه همواره ایستاده وضع حمل می‌كند و نوزادش از فاصله 180 سانتیمتری به زمین میافتد.
ـ قدرت سیب در تحریك دستگاه عصبی از كافئین بیشتر است.
ـ دندان انسان چندین برابر از صخره محكمتر و سخت تر است.
ـ ادیسون 1097 اختراع داشته است.
ـ قلب فیل در هر دقیقه 200 بار می‌تپد.
ـ تنها موجودی كه میتواند به پشت بخوابد انسان است.
ـ وزن چشم زرافه دو برابرمغزآن است.
ـ پژوهشها ثابت كرده است كه پشه بیشتر به سراغ كودكان و افراد بور میرود.
ـ هر عنكبوت تار ویژه خود را دارد و هیچگاه دو تار عنكبوت به هم شبیه نیستند.
ـ مجسمه آزادی نیویورك 225 تن وزن دارد.
ـ مردم اندونزی به 365 زبان صحبت می‌كنند.
ـ مینای دندان محكم ترین جسم بدن است.
ـ نازكترین پوست بدن، پوست پلك و كلفت‌ترین پوست بدن را كف پا دارد.
ـ رشد ناخن نصف رشد مو می‌باشد.
ـ میانگین رشد ناخن دست 4 برابر ناخن پا است.
ـ خون به دلیل وجود آهن سرخ است.
ـ بدن انسان روزی یك لیتر بزاق تولید میكند.
ـ دو سوم اطلاعات مغز از بینایی است.
ـ به طور متوسط روزی 17000 بار پلك میزنیم.
ـ از آنجا كه آب رنگ قرمز را جذب می‌كند ، رنگ آب را سبز مایل به آبی میبینیم.
ـ چشم سالم میتواند 10 میلیون رنگ را ببیند.
ـ ارتفاع ابر تا زمین در روز بیشتر از شب است.
ـ مار كبری تنها ماری است كه قادر است فیلی را از پا در آورد.
ـ خرگوش و طوطی تنها حیواناتی هستند كه می‌توانند بدون برگشتن، اشیاء پشت سر خود را ببینند.
ـ كوچكترین استخوان بدن در داخل گوش قرار دارد.
ـ مورچه تنها موجودی است كه در مقایسه با بدنش بزرگترین مغز را دارد.
ـ خودرو در سرعت 40 تا 55 كیلومتر در ساعت كمترین سوخت را مصرف میكند.
ـ متخصصان تغذیه به این نتیجه رسیده اند كه ‌ر‌و‌ز‌ه بهترین رژیم برای كاهش دائمی وزن است.
ـ وزن جگر انسان حدود 1/3 كیلوگرم است وبزرگترین غده در بدن است.

 

عجایب هفتگانه گذشته و حال در جهان

عجایب هفت‌گانه، به هفت اثر برتر معماری و مجسمه سازی دوران باستان اطلاق می‌شود. این هفت اثر ظاهراً اولین بار توسط یک فنیقیایی یونانی الاصل به نام آنتیپاتروس در قرن دوم پیش از میلاد در یک کتاب ثبت شده‌است. مشخص نیست که این فرد خودش این آثار را دیده‌است یا نه. به هر حال آنچه مسلم است این است که وی در زمانی می‌زیسته که تمام این شاهکارهای هنری سالم و موجود بوده‌اند و او نمی‌خواست ویرانه‌ها را به هم عصران خود معرفی کند.

عجایب هفتگانه قدیم جهان از چپ به راست 1- معبد آرتمیس در ترکیه، 2- مجمسه رئوس، 3-معبد هالیکارناس، 4- فانوس الکساندریا، 5- مجسمه عظیم هرکول در جزیره رودس، 6- اهرام مصر، 7- باغ های معلق بابل در عراق که از میان آنها تنها اهرام ثلاثه مصر تا روزگار ما باقی مانده است.

http://96.0.54.242/ap/pics2/201001181331274827.jpg

عجایب هفتگانه جدید جهان شنبه شب 7 ژوییه 2009 در یک مراسم رسمی در استادیوم لوز شهر لیسبون ، پایتخت پرتغال و با حضور چهره های مشهور جهانی معرفی شدند.

برگزارکنندگان این رای گیری شنبه شب فهرست نهایی عجایب هفتگانه جدید جهان را در لیسبون معرفی کردند.

دیوار بزرگ چین ، آرامگاه تاج محل (هند) ، شهر باستانی پترا (اردن) ، مجسمه حضرت مسیح ریودوژانیرو (برزیلیا) ، ویرانه های ماچو پیکچو متعلق به تمدن اینکا (پرو) ، هرم و بقایای شهر چیچن ایتزا متعلق به تمدن مایا (مکزیک) و کولوسئو رم (ایتالیا) به عنوان عجایب هفتگانه جدید جهان انتخاب شدند.

حال به معرفی عجایب هفتگانه جدید جهان می پردازیم:

چیچن ایتزا

چیچن ایتزا اثری باستانی از تمدن مایا است که در کشور مکزیک واقع شده است. این اثر جزو میراث جهانی یونسکو به شمار می‌روددر سال ۲۰۰۷ میلادی، این اثر به همراه ۶ اثر دیگر در یک رای گیری جهانی به عنوان یکی از عجایب هفتگانه جدید معرفی شدند.

محوطه (سایت) چیچن ایتزا شامل چندین ساختمان سنگی است که قبلاا به عنوان قصر، معبد، حمام، مغازه و ... به کار می‌رفته اند. مطرح ترین قسمت های آن عبارتند از

 معبد جنگجویان، محوطه بازی، سایز سازه ها، معابد و سازه های دیگری نیز در محوطه اثر تاریخی چیچن ایتزا قرار دارند.
 

http://96.0.54.242/ap/pics2/201001181331271461.jpg

 

مجسمه حضرت مسیح برزیلیا

مجسمه مشهوری که در برزیل در شهر ریو دو ژانیرو قرار دارد و بسیاری از مردم آن را در تلویزیون دیده اند در حقیقت مجسمه مسیح منجی است. این مجسمه با 125 فوت ارتفاع در سال 1926 و در ارتفاع ۷۱۰ متری نوک کوه Corcovado ساخته شده است. مجسمه مذکور حالت ایستاده عیسی مسیح را در حالیکه دستان خود را کاملاً باز کرده است نشان می دهد که این حالت نشان دهنده پذیرش همه انسانها در آغوشش است. مجسمه عیسی مسیح نشانه برزیلیا است که امروزه شهرتی جهانی پیدا کرده است.توریستهایی که از برزیلیا دیدن می کنند حتماً به دیدن این مجسمه نیز می روند. دست چپ این مجسمه به سمت شمال شهر Rio de Janeiro و دست راست آن به سمت جنوب شهر اشاره می کند. مناظر بسیار جذابی را می توان از آنجا مشاهده کرد که نفس را در سینه تماشاچی حبس می کند.

http://96.0.54.242/ap/pics2/201001181331284102.jpg

http://96.0.54.242/ap/pics2/201001181331284578.jpg

 

کولوسئوم
Coliseum 
 معروفترین آمفی تئاتر دایره وار(بیضی) عظیم تاریخی که تعداد ردیف‌های صندلی آن به تعداد پنجاه هزار و دارای ۸۰در ورودی است. واژه کلوسئوم به معنی «جایگاه بزرگ» نام دیگر آن آمفی تئاتر فلاویوسی است. ساخت کولوسئوم توسطVespasian ) وسپاسین) امپراطور سالهای ۶۹ تا ۷۰ روم پایه گذاری شد،

در این مجموعه امپراطور روم شاهد فجیع ترین جنایات به شکل کشتار بردگان و مسیحیان بوده‌است نبرد‌های خونین بر سر مرگ و زندگی گلادیاتور‌ها یکی از سرگرمی‌های روزانه امپراطوران و اشرافیان روم بوده‌است قدمت تاریخی و شکوه و جلال این عمارت از یک سو و کارامدی آن برای اجرای نمایش و امکان کنترل جمعیت، از سوی دیگر، باعث شد این سالن یکی از بزرگترین بناهای معماری روم باستان به شمار می‌رفت.

پلان این مجموعه به شکل بیضی به قطر‌های ۱۸۸ و ۱۵۶ متر زیر بنای آن حدود ۶ جریب می‌باشد ارتفاع آن تقریبا به اندازه یک ساختمان۱۵ طبقه می‌رسد(حدود۴۸متر) کف صحنه چوبی است و در زیر آن مجموعه‌ای از اتاقها و گذرگاهها برای عبور حیوانات وحشی و سایر تدارکات لازم جهت راه اندازی و اجرای نمایش قرار گرفته‌است. تعداد ۸۰ دیوار به عنوان تکیه گاه برای طاق‌های گنبدی شکل، گذرگاهها، پلکان و ردیف‌های صندلی، روی صحنه قرار گرفته‌است. لبه بیرونی طاق‌های متوالی باعث اتصال طبقات مختلف و پلکان بین آنها به یکدیگر شده‌است. نمای داخلی Coliseum از بالا سه ردیف طاق‌های گنبدی شکل رو در روی ستون‌ها و سر ستون‌ها قرار گرفته‌اند،

 در ساخت عمارت با دقت بسیاری از انواع ترکیبات ساختمانی استفاده شده، برای فونداسیون از بتون و برای ستون‌ها و طاق‌ها از سنگ آهک (تراورتن) استفاده شده، در ستون‌های به کار رفته برای دیوار دو طبقه زیرین، از نوعی سنگ متخلخل به نام توفا (Tufa) استفاده شده‌است. برای طبقات فوقانی و اکثر طاق‌ها از آجر بتونی استفاده شده‌است.

http://96.0.54.242/ap/pics2/201001181331283367.jpg

http://96.0.54.242/ap/pics2/201001181331283629.jpg

 

دیوار چین 

دیوار چین که یکی از هفت اعجاز جهان شمرده می شود، در جهان به لحاظ زمان ساخت طولانی ترین و بزرگترین مهندسی تدافعی نظامی در قدیم است . این دیوار در نقشه جغرافیایی چین ۷۰۰۰ کیلومتر امتداد یافته است. این اثر سال ۱۹۸۷ در "فهرست میراث جهانی " ثبت شد. تاریخ ساخت دیوار چین به قرن ۹ قبل از میلاد باز می گردد.

حکومت وقت چین برای جلوگیری از حملات ملیت های شمالی ، برجهای آتش برای خبر رسانی و یا قلعه‌های مرزی برای حصول اطلاعات دشمن را در ارتباط با دیوار و بر روی آن ایجاد کرد .

در دوره حکمرانی سلسله‌های بهار و پاییز و کشورهای جنگجو ،میان دوک ها جنگ بر پا شد و کشورها با استفاده از کوه‌های مرزی به ساخت دیوار پرداختند تا سال ۲۲۱ قبل از میلاد ، امپراتور چین شی خوان پس از به وحدت رساندن چین ، دیوارهای دوک ها را به هم متصل کرد که به صورت دیوار بزرگ در مرزهای شمالی بر روی کوه‌ها در آمد . او می خواست با این کار از حملات دشمن به مراتع شمالی جلوگیری کند.

در این زمان طول دیوار چین به ۵۰۰۰ کیلومتر می رسیددر سلسله خان پس از سلسله چین طول دیوار به ۱۰ هزار کیلومتر رسید. در تاریخ دو هزار و اندی ساله چین، حکمرانان دوران مختلف به ساخت دیوار چین پرداختند . تا اینکه طول دیوار به ۵۰هزار کیلومتر رسید. این میزان معادل گردش به دور کره زمین است .دیواری که اکنون مردم مشاهده می کنند ، دیوار متعلق به سلسله مینگ (سال ۱۳۶۸ – سال ۱۶۴۴ ) است از غرب به دروازه " جایو گوان " در ولایت گان سو چین و از شر ق به ساحل رود یالو جیان در ولایت لیائو نینگ در شمال شرقی چین منتهی می شود و درمیان آن ۹ ولایت - شهر و ناحیه خود مختار به طول ۷۳۰۰ کیلومتر وجود دارد و مردم انرا دیوار طولانی می نامند.

اکنون مقاومت دیوار چین به عنوان یک مانع نظامی از بین رفته است. اما زیبایی معماری مخصوص آن دیدنی است . زیبایی دیوار چین پر ابهت ، و باعظمت است.  ".گردشگران چینی و خارجی از پیمودن دیوار احساس افتخار می کنند . حتی سران بسیاری کشورهای خارجی نیز فرصت دیدار از این اثر بزرگ را از دست نمی دهند .

 
دیوار چین تجسم درایت و رنج و زحمت میلیونها چینی در دوره باستان چین است . این اثر پس ازهزاران سال از بین نرفته و دارای دلربایی فناناپذیر و سمبل روحیه ملیت چین است . سال 
۱۹۸۷ میلادی دیوار چین به عنوان "سمبل ملیت چین در فهرست میراث جهانی ثبت شد.
 

http://96.0.54.242/ap/pics2/201001181331284607.jpg

http://96.0.54.242/ap/pics2/201001181331282913.jpg

 

ماچو پیچو

ماچو پیچو (به اسپانیایی: Machu Picchu)، به معنی قلهٔ قدیمی، از آثار دورهٔ اینکاها می‌باشد که در ارتفاع ۲٬۴۳۰ متری از سطح دریا در دامنهٔ کوه در بالای درهٔ اوروباما در کشور پرو و در ۷۰ کیلومتری شمال کوسکو قرار گرفته‌است. اغلب اوقات از آن به‌عنوان «شهر گمشدهٔ اینکاها» یاد می‌شود. ماچو پیچو احتمالأ شناخته شده‌ترین نماد امپراتوری اینکاها می‌باشد.

این شهر در حدود سال ۱۴۵۰ میلادی ساخته‌شده‌ و صدها سال پیش در زمان فتح اینکاها توسط اسپانیایی‌ها متروک شده‌است. برای قرن‌ها فراموش شده‌بود و به جز عده‌ای از مردم محلی کسی از آن نامی به خاطر نداشته است. این اثر در سال ۱۹۱۱ میلادی توسط هیرام بینگهام، تاریخ‌شناس آمریکایی به جهانیان معرفی‌شد. پس از آن، ماچو پیچو به یکی از مناطق جذب توریست تبدیل ‌شد و در سال ۱۹۸۱ میلادی در فهرست آثار کشور پرو و در سال ۱۹۸۳ میلادی در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسید. این اثر هم اکنون به عنوان یکی از عجایب هفتگانه جدید شناخته می‌شود.

ماچو پیچو با دیوارهای سنگی جلا داده‌شده مطابق با معماری کلاسیک اینکاها ساخته شده‌است. اولین بنای این مجموعه این‌تی‌هوآتانا ، معبد خورشید که اطاقی با ۳ پنجره و در منطقه‌ای از ماچو پیچو که باستانشناسان آن را منطقهٔ مقدس می‌نامند، می‌باشد. در سال ۲۰۰۳ میلادی تعداد توریست‌های این شهر باستانی ۴۰۰٬۰۰۰ نفر بوده‌است. در سپتامبر ۲۰۰۷میلادی، پرو و دانشگاه ییل به توافقی مبنی بر استرداد صنایع دستی برداشته‌شده از ماچو پیچو در اوایل قرن بیستم میلادی توسط هیرام بینگهام دست یافتند
در سال ۱۹۱۳، این مکان بعد از اینکه انجمن جغرافیای ملی (به انگلیسیNational Geographic Society ‏) بحث‌های ماه آوریل را بطور کامل به آن اختصاص داد شهرت بسیاری پیدا کرد. در سال ۱۹۸۱ میلادی منطقه‌ای به وسعت ۳۲۵.۹۲ کیلومتر مربع که ماچو پیچو را احاطه کرده‌بود جزء میراث تاریخی پرو به ثبت رسید. این منطقه تنها به این خرابه‌ها محدود نمی‌شد بلکه شامل مناظر طبیعی منطقه‌ای نیز می‌شود.

ماچو پیچو به‌عنوان میراث جهانی یونسکو در سال ۱۹۸۳ میلادی به ثبت رسید. و این منطقه «یک شاهکار خالص معماری و نشانه‌ای منحصر به فرد از تمدن اینکاها» نامیده شد. این اثر هم اکنون به عنوان یکی از عجایب هفتگانه جدید شناخته می‌شود.ماچو پیچو در ۷۰ کیلومتری شمال غربی کوسکو، در بالاترین نقطهٔ کوه ماچو پیچو، ۲٬۳۵۰ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده‌است. این اثر از مهم‌ترین آثار باستانشناسی در آمریکای جنوبی و پربیننده‌ترین جاذبهٔ توریستی کشور پرو می‌باشد.

از سمت بالا، در صخرهٔ ماچو پیچو، یک صفحهٔ سنگی عمودی ۶۰۰ متری قرار دارد که در انتها به رودخانهٔ اوروباما می‌رسد. مکان این شهر جزء اسرار نظامی بوده‌است.ماچو پیچو که جزء میراث ثبت شدهٔ یونسکو می‌باشد به‌عنوان پر بازدیدترین مکان توریستی کشور پرو و مهم‌ترین منبع درآمد، بطور پیوسته در معرض خطرهای اقتصادی و تجاری قراردارد. در اواخر ۱۹۹۰ میلادی، دولت پرو اجازهٔ ساخت ماشین کابلی و یک هتل لوکس همراه با رستوران و مجموعهٔ توریستی را در خرابه‌های سایت صادرکرد. این تصمیم با مخالفت دانشمندان و عموم مردم پرو روبرو شد. آنها معتقد بودند که تعداد زیاد توریست در سایت امکان اعمال خطر را بر آن افزایش می‌دهد.

http://96.0.54.242/ap/pics2/201001181331284741.jpg

 

پترا به عربی ( البتراء ) شهری تاریخی در کشور پادشاهی اردن

این شهر باستانی در ۲۶۲ کیلومتری جنوب شهر عمّان پایتخت اردن و در غرب راه اصلی بین شهر عمّان و شهر عقبه واقع شده‌است. شهری است به کمال که همهٔ آن در کوه و در تخته سنگهایی به رنگ گل سرخ یا رنگ صورتی تراشیده شده‌است. از اینجاست که نام این شهر زیبا پترا نهاده شده‌است.

کلمه (پترا) به زبان یونانی به معنی (صخره) است وچون این شهر باستانی تماماً در سنگ (صخره) کنده شده‌است آنرا پترا نامیده‌اند. همچنین این شهر تاریخی و زیبا را به خاطر گل سرخ گون بودنش بنام ( المدینة الوردیة ) نیز نامیده شده‌است، در سال ۱۹۷۸ میلادی کتابی در این مورد نوشته شده ‌است که از تاریخ بنای این شهر باستانی سخن می‌گوید ، مؤلف نام کتاب را (الأسرار المَدینَة الوَردِیَة) نامگذاری نموده‌است. نام قدیم این شهر سلع بود، یعنی (صخره) رومیان نامش را به زبان خودشان ترجمه نموده‌اند. ، درقرن اول قبل از میلاد ودر عهد شاه غسانی حارث سوم درخشید.

حدود کشور نَبَطی‌ها از ساحل شهر عسقلان در غرب فلسطین و در امتداد صحرای شام در سمت مشرق ادامه می‌یافت. شهر پترا حلقهٔ اتصال بین تمدن سرزمین میان‌رودان (یا بین‌النهرین) و سرزمین شام و شبه‌جزیره عربستان و مصر بوده‌است. این شهر که پایتخت کشور نَبَطی‌ها بود توانسته ‌بود کنترل و زمام راه‌های تجارتی مناطق اطراف خود بدست گیرد، کاروانهای تجارتی از جنوب شبه‌جزیره عربستان و غزه و عسقلان و صور و دمشق از راه پترا پایتخت کشور نَبَطی‌ها می‌گذشته‌اند و این شهر از رونق خاصی برخوردار بوده‌اند.

پایان حکومت نَبَطی‌ها و خرابی پایتخت شهر پترا بدست رومیان در سال ۱۰۵ میلادی بوده‌است، قشون رومیان در سال ۱۰۵میلادی سرزمین نَبَطی‌ها را محاصره می‌کنند و آب را به روی ساکنان شهر می‌بندند و سرانجام بعد از مدتی آن شهر را اشغال می‌کنند و به حکومت نَبَطی‌ها خاتمه می‌دهند.
 

در سال ۶۳۶ میلادی عربها توانستند شهر پترا را از نفود رومی‌ها برهانند. ساکنان پترا پس از آن به کشاورزی اشتغال ورزیدند. اما زلزله‌ای که درسالهای ۷۴۶ و ۷۴۸ به این شهر وارد آمد، ساکنان پترا را وادار نمود تا به مناطق اطراف کوچ کنند. آثار این شهر باستانی همچون دُّری در کوه می‌درخشد و یادگاری از دوران نَبَطی‌ها بجا مانده‌است که بسیار تماشایی است.

http://96.0.54.242/ap/pics2/201001181331283823.jpg

 

تاج‌محل (به هندیI महल، به اردو: تاج محال) 

آرامگاه زیبا و باشکوهی است که در نزدیکی شهر اگرا و در ۲۰۰ کیلومتری جنوب دهلی نو پایتخت هند واقع شده‌است. این بنا به دستور شاه جهان، امپراتور گورکانی هند به منظور یادبود از همسر ایرانی محبوبش ممتاز محل که در سال ۱۶۳۱ (میلادی) به‌هنگام وضع حمل فوت کرد بنا شده‌استشاه تصمیم گرفت پس از مرگ همسرش با ساخت بنایی زیبا، مجلل و عظیم، همسرش را جاودانه کند. از این‌رو آرامگاهی زیبا بر روی قبر او بنا نهاد.
آغاز ساخت تاج‌محل سال ۱۶۳۲م (۱۰۴۲ ش) بود و در سال ۱۶۴۷م (۱۰۵۷ ش) تکمیل شد.داستان بنای این مجموعه عمارات مجلل که در وسط آن گنبد تاج محل چون نگینی می درخشد، بر ارزش تاریخی این شاهکار هنری افزوده استتاج محل، در واقع، باشکوه ترین هدیه یک شاه به همسر از دست رفته اش است و پایه‌های آن بر عشق وافر شاه جهان گورکانی به ممتاز محل  استوار است. شاید اگر در سال ١٦٠٧ میلادی شاهزاده خرم، که بعدا با نام شاه جهان شناخته شد، ارجمند بانو بیگم را، که بعدا به ممتاز محل ملقب شد، نمی دید، امروز از تاج محل خبری نبود.
شاه‌جهان جایگاهی را در کنار «رود جمنا» برای این بنای بزرگ برگزید. تاج محل مقبره‌ای است با ۵۸ متر بلندی، ۵۶ متر پهنا که در نزدیکی اگرا در ایالت اوتار پرادش هندوستان بر روی یک تخته عظیم ۱۰۰ متر × ۱۰۰ متر مرمرین ساخته شده‌است. این بنای بزرگ، در یک باغ پهناور ۱۸ هکتاری قرار دارد، که در مرکز این یک باغ نهر آب طولانی وجود دارد و به شیوه چهارباغ‌های ایرانی ساخته شده‌است.
شاه‌جهان قصد داشت برای خود نیز آرامگاهی در کران دیگر «رود جمنا» و برابر آن بسازد و این دو بنا را با پلی به یکدیگر متصل سازد به ‌نشانه آنکه پیوند او و همسرش از جریان زمان هم در می‌گذرد. قرار بود که بر خلاف نمای تاج محل که از مرمر سفید است، آرامگاه شاه از مرمر سیاه باشد. اما سرنوشت بر این شد که آرامگاه دوم هرگز برپا نشود و شاه در کنار همسرش آرام گیرد.
تاج محل از سال ۱۹۸۳ جزو میراث جهانی یونسکو درآمده و در نظر سنجی بزرگ جهانی در سال ۲۰۰۷ میلادی که در ۸ ژوئیه همان سال نتیجه آن اعلام گردید این بنا در شمار یکی از عجایب هفتگانه جهان در دوران حاضر شناخته شد.در دو طرف بنای اصلی دو بنای کوچکتر و قرینه به‌چشم می‌خورد که در سمت غرب یک مسجد سه‌گنبدی وجود دارد که از ماسه‌سنگ (قهوه‌ای مایل به قرمز) ساخته شده و در شرق بنایی است که زمانی به مثابه مهمان‌سرا به کار می‌رفته‌است.
به گفته تاریخدان آمریکایی "میلو بیچ"، در این مورد می‌توان تنها گمانه زنی کرد که معمار اصلی تاج محل چه کسی بوده، اما این نکته روشن است که خود شاه جهان به هنر معماری علاقه داشت ولابد در طراحی تاج محل نیز دستکم نقش یک رایزن را داشته است.


گفته می‌شود برای ساخت این بنا بیست هزار کارگر، استادکار، معمار، سنگ‌تراش، نقاش، فلزکار و جواهرتراش به‌مدت بیست و دو سال کار کرده‌اند.

http://96.0.54.242/ap/pics2/201001181331284181.jpg

http://96.0.54.242/ap/pics2/201001181331281601.jpg

 

سرگذشت زبان فارسی دری

نشته پروفیسور رسول رهین

بسم الله الرحمن الرحیم


بشر ناگزیر بوده است در اجتماع زندگی کند, بادیگران در آمیزد, مقصد خودرا به دیگران بفهماند و از منظور دیگران باخبر شود. این نیازمندیهای متقابل اورا مجبور ساخت تا از سمبولها و اشاره های لفظی, کتبی و قراردادی که بین او و دیگراعضای جامعه مشترک بود استفاده نماید. سیستمتیک ساختن این نشانه ها و دلالتهای قراردادی زبان آن توده تشکیل داد. بعبارت دیگر زبان عبارت از مجموعه دلالتها و نشانه ها و سمبولهای قراردادی ایست که افراد یک جامعه بوسیله آنها افهام و تفهیم می نماید. ساده تر بگوئیم بوسیله آنها فعالیتهای اجتماعی و ضرورتهای باهمی خودرا مرفوع می سازند. پس تحقیق در اصل و منشأ زبان موقوف بدانستن نوع نشانه ها و سمبولهایی میشود که بشر اجتماعی در اختیار داشته و آنهارا بمنظور اجرای مقاصد خود بکار برده است. چون نشانه ها و علامه هایی که بشر فعال و کارکن بوسیله آنها فعالیتهای اجتماعی خودرا انجام داده است مختلف اند, انواع زبانها بوجود آمده است, که زبان بوئیدنی, لمس کردنی, دیدنی و اشاره یی هم در اجتماعات بشری وسیله اجرای امور می شده اند. چنانچه اگر دو فرد عملی را با قرارداد سمبولی و نشانه یی به مفهومی نسبت داده و بیکدیگر القأ کنند میتوان گفت که زبانی وجود داشته است. مثلاً عطریکه به لباس زده باشند, دستمالیکه از جیب بیرون آورند, فشارکوتاه و ممتدیکه بدست کسی بدهند، هـرگاه از پیش قرار گذاشته باشند که این علامه ها و نشانه ها برای بیان خبری یا فرمانی بکار رود زبان خاص شمرده میشود.

پس از نظر زبانشناسان زبان مجموعه دلالتها و علامه های قراردادی صوتی است که موجب تشکل نظم و نسق اجتماعات بشری میگردد.از نظر ایشان زبان به دوصورت جلوه میکند:

 

(1)                زبان لفظی یا (شنیدنی): این زبان اساس تمدنهای بشری را تشکیل داده وزبان گفتاری را می سازد. زبان گفتاری موضوع اساسی زبانشناختی امروزی بوده از نقطه نگاه واحدهای صوتی مطالعه میشود.

 

(2)                زبان دیدنی (دیداری) یا اشاره یی: عملیات این زبان از راه چشم صورت گرفته اغلب با زبان شنیدنی همراه میباشد. در تمام ملتهای جهان کم و بیش حرکتهای دست و چهره با سخن مطابقت دارد. وضع چهره با صوتهای گفتار, حالتها و اندیشه هایی را بیان میکند که در سریع ساختن چینل مخابره خیلی مؤثر است.

زبان گفتار موازی با زبان اشاره یی بوجود آمده و هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم یکی ازین دو زبان قدیمتر از دیگری باشد. همین اشکال در تعیین قدیمترین مجموعه علامه ها و نشانه ها نیز وجود دارد. مثلاً علامه های دریایی هر یک معادل یک کلمه یا یک جمله زبان گفتاری است. از روی آنها میتوان دریافت که اصل علامه هایی که برای نمایش معانی بکار رفته چگونه بوده است. اینکه علامتی بر علامتهای دیگر ترجیع یافته وبرای بیان مفهوم خاصی رایج شده باشد, تابع شرایط خاص محیطی است که درآن معمول بوده است. پس هر محـیط اجتماعی تحت شرایط خودش علامه ها و نشانه ها را تغییر میدهد که سبب تشکیل زبانهای مختلف عالم گردیده است.

اینکه زبان درچه زمانی بوجود آمده و تکامل یافته است اطلاع کامل در دست نیست. هرچه درین مورد گفته میشود فرضی بوده مبنی بر نظریاتی است که بشر شناسان و زبانشناسان ابرازداشته اند. درین مورد بحثهای زیادی کرده شده. از جمله بشرشناسان عقیده دارند که نوع بشر در عالم از 200000 سال پیش بوجود آمده و قریب 100000 هزار سال قبل آلات و افزار تمدن را بکار برده است. پس مبداء پیدایش زبان را از 150000 هزار سال پیش میدانند.

در باره مبداء اصلی زبانهای بشر که از کجا نشأت کرده است, بعض آسیای وسطی, جمعی سواحل رود ولگا , برخی سواحل دریای بالتیک و عده ای شبه جزیره اسکاندناویا نظریه دارند. عقایدی هم وجود دارد که شاید زبان در چند نقطه مختلف و میان جوامع مختلف بشری پدید آمده و به تدریج تکامل یافته باشد. اما این نکته مسلم است که هرچه در تاریخ بشر جلوتر برویم بانسانی برمیخوریم که زبان تکامل یافته ای داشته وبزبان گفتاری یا ملفوظی که موضوع زبانشناسی امروزی است فعالیتهای اجتماعی خودرا انجام میداده است. زبان ملفوظ یا فونتیک تابع قواعد صرفی و نحوی بوده زبان کامل گفته میشود. گرچه بعض زبانهای اشاره ای کامل هم وجود دارد که در بعض موارد خاص تکامل یافته ووسیله مخابره میشود (زبان اشاره یی کوران و کران) اما این موارد مخصوص است وعلت استثنایی دارد.

آنچه از بحثهادرباره مبداء, تکامل و تحولات تاریخی زبان بدست می آید اینست که زبانهای بشری به دسته ها یا خانواده های بزرگی تعلق دارند. ونیزبعضی دسته هایی از زبان وجود دارد که میتواند همه آنها را به مبداء واحدی برگــرداند و تصور کرد که ازآن نقطه روبه تکامل یا تحول گذاشته اند. اینکه آن نقطه کدام جای است هنوز بطور واضح و قطعی نمیدانیم.

در باره عدد قطعی تعداد زبانهایی که درجریان تاریخ بواسطه انسانها وسیله اجرای فعالیتهای اجتماعی قرارگرفته است نیز معلومات ما ضعیف است. تا حال علم زبانشناسی بصورت مثبت رقم تغییر ناپذیری بما نداده است. بآنهم تا جایی که تخمین کرده اند شمار زبانهای زنده عالم در حدود سه تا چهار هزار نوع بالغ میگردد. این زبانها در آغاز تکامل و سیر زبانهای اولی بشر وجود نداشته بعدها در گذشت زمان وپیدایش طوایف و قبایل و مهاجرتهای اقوام از محلی به محلی بوجود آمده است.

علمای زبانشناسی ازنظر اشتقاق وساختمان صرفی و نحوی تمام زبانهای عالم را به سه بخش عمده تقسیم کرده اند.

 

اول) زبانهای یک هجایی: Monosyllabic Languages

درین زبانها کلمات در حالت ابتدایی باقی مانده اند. هرکلمه به تنهایی بجای اسم, فعل, صفت, قید و امثال آن بکار میرود. قواعد دستوری مخصوص درین بخش وجود نداشته حرکتهای مختلفی برای اتخاذ معانی بکار می برند. مثلاً نشانه (- ) برای یک معنی, علامت (/) برای معانی دیگر و علامه ( ُ ) (1) به معانی مختلف دیگری بکار رفته است. اگر کلمه ای فاقد این نشانه ها باشد دلیل است بر وجود معانی دیگر. زبانهای چینی, تبتی, وسیامی را ازین دسته زبانها میدانند. تعداد صداها در زبانهای چینی, تبتی و سیامی شش و در زبان برمه ای دو است. درین دسته زبانها لغتها هم محدود است وبرای بیان فکر ناگزیر اند لغات را پیش و پس کنند ویا مراد خودرا با تغییر لحن و آهنگ بفهمانند.

 

دوم) زبانهای التصاقی (مرکب): Agglutinative Language

درین دسته زبانها کلمات بهم چسپیده, معانی تازه یی بوجود می آورند. این زبانها یک هجایی نیستند. چه در لغات این زبانها بهنگام اشتقاق هجاهایی بر هجای اصلی افزوده میشود. ولی هجای اصلی از افزودن هجاها هیچگاه تغییر نمی خورد. هرچه افزایند بآخر کلمه اصلی الحاق میشود. مهمترین زبانهای این دسته عبارت اند از:

 

1)       زبانهای فین واغری: مانند:

 

(1)    فینی (Finnish)

(2)    استنی (Stonian)

(3)    لاپسی (Lappish)

(4)    زیری (Zyryan)

(5)    سامیدی (Samodie)

(6)    زبانهای دیگر.

 

2)       زبانهای ترک و تاتار:

(1)    ترکی قوقی

(2)    ترکی ایغوری (Uiguri)

(3)   ترکی عثمانی, ترکی نو وزبانهای تاتاری که در آسیای مرکزی بدانها گفتگو میشده است. ترکی آزربایجانی, چغتایی, کاشغری, ازبیکی, قرقیزی, چوواشی, غازانی و یاقوتی.

(4)    مغلی (Mongolian) مانند قالمیق (قالموق) بوریات (Baryat)

(5)    توتقوس: مانند مانچو

(6)    جاپانی: مانند زبانهای جاپانی

(7)    کره یی: مانند زبانهای کره یی

(8)    زبانهای بومیان امریکایی.

(9)          زبان باسک (Basque) که یکی از زبانهای باستانی اروپایی است.

(10)     آسترالیایی

(11)     دسته زبانهای هتنتت بوشمین: شامل زبانهای:

(ا) سواهیلی (Swahili)

(ب) نی یانجانی (Niyanjani) و بیش از دوصد زبان دیگر افریقایی.

 

سوم) زبانهای منصرف: (Inflectional Languages)

درین دسته زبانها شکل کلمه تغییر میکند. با افزودن پسوند و پیش وند معانی تازه بوجود می آید. تفاوت زبانهای التصاقی با زبانهای منصرف دراین است که شکل کلمه در آنها تغییر نمیکند. ولی در زبانهای منصرف کلمه در زمانهای مختلف بحالتهای گوناگون و در ترکیب با وندها عرضه میشود. مهمترین زبانهای زنده امروزی دنیا زبانهای نوع منصرف اند. این زبانها از مرحله های زبانهای بخش اول و دوم در گذشته و ترقی کرده اند. مستقلاً در سیر تاریخ کمال یافته و بمرحله فعلی رسیده اند. زبانهای منصرف را زبانشناسان بدودسته تقسیم کرده اند: زبانهای حامی و سامی و زبانهای هندو اروپایی.

 

1)       زبانهای حامی وسامی: Hamitto-Semitic)

زبان حامی وسامی زبان مردم سفید پوستی است که در شبه جزیره عربستان و افریقای شمالی سکونت داشتند. گرچه تورات از نظر نژاد شناسی اقوام حامی و سامی را دسته بندی نموده مگر از نظر دانش زبانشناسی درست نبوده وسند کلی و علمی برای زبانشناسان شده نتوانسته است. بطور کلی علم زبانشناسی با نظر داشتن به دسته بندی تورات زبانهای حامی و سامی را به مبداء منطقی تری می رساند.

(1)          تمام مللی که اصل و منشأ زبان عبری دارند از شاخه بنی سام اند. مانند: بابلیها, آسوریها, فنیقیها, کنعانیان, آرامیها, کلدانیان, یعودیان (بمعنی اعم) اعراب (با آن گروهیکه حبشه رفته اند)

(2)          راجع به بنی حام بین زبانشناسان اتفاق نظری وجود ندارد. ولی عجالتاً این گروه را از نژاد و اعقاب بنی حام دانسته اند. بدینقرار که مصریهای قدیم و مردم مسکونه افریقا که به سفید پوستها نزدیک اند. مانند بربرها و اهالی لیبیا.

قرابت زبان هم در گروه بنی حام بچشم می خورد. اما نه به وضوحیکه در زبانهای بنی سام دیده میشود. شاید علت این باشد که در گروه بنی سام از قدیمترین زمان ادبیات وجود داشته است. درحالیکه ساکنان افریقا در درجه پستی از تمدن بسر میبرند. از طرفی چون زبان این دو گروه از حیث صرف و نحو و لغت صورتهای مشترکی دارند زبانشناسان آنهارا به منشأ واحدی کشانده و از یک مبداء مشترک می دانند.

زبانهای قبطی (Egeyptian), قبطی کهن, عبری, آرامی کهن, تلمودی, آرامی, بابلی, حمیری, عربی شمالی, عربی جدید, فنیقی, کلدانی, سریانی حبشی و آشوری از شاخه های حامی و سامی اند.

 

2) زبانهای هندو اروپایی: Indo-European Languages

تا زمانیکه آریائیها در مهد اولیه خود سر دریا و اکسوس و اراضی متصل آن زندگی داشتند؛ دارای زبان واحد و مشترک بودند که عموماً به عنوان زبان هندو اروپایی ذکرگردیده است. هر موجی از توده های اصلی و ساکنین این ساحه وسیع که از سر زمین مادر جدا شده و بطرف غرب آسیا و اروپا یا بطرف جنوب فرود آمدند؛ خانواده بزرگ زبان"هندو اروپایی" را وسعت دادند. این خانواده بزرگ شامل خانواده های زبانهای لاتین, اسلاو و یونانی در اروپا, خانواده بزرگ زبانهای هندو آریایی در آسیا و سایر وادیهای خوشگوار کره زمین میباشد. درین مقاله هدف ما آن کتله بشری است که در مهد اولیه خود باقی مانده و در بخدی یا باخترمتمرکزو کتله بزرگ آریایی باختری را تشکیل دادند.

زبانشناسان, زبان این خانواده بزرگ را "آریایی" یا هندو ایرانی یا "باختری" نامیده اند. کلمه باختری اولین تسمیه ایست که از طرف علمای زبان اطلاق شده است. بعداً در اثر مهاجرتهای بعدی و تقسیم شدن این کتله به شاخه های دیگر و مهاجرت بسیاری از قبایل بطرف خاکهای وسیع هندی و پارس (فارس) شاخه های دیگری بوجود آوردند که شامل زبانهای هندی, مادی, سغدی و...و. گردید.

اسناد معتبر باین اشاره دارد که خانواده های مهاجر اراضی هندی و پارسی ,از مدیا تا پنجاب, سغدیان و دیگر نقاط نزدیک بآنها تا دیر زمان به همان زبان مادر که از سر زمین اول "باختر" با خود برده بودند تکلم میکردند. زبان اولی و مادر این کوچ نشینها در اسناد معتبر, زبان"ودا" وزبان اوستا "زند" ذکر گردیده است که دارای همان ادبیات پخته و مکمل حوزه علیای سر دریا و اکسوس و اراضی متصل آن بوده است. ویکرناگل (Wackernagle) میگوید که میان روحانیون زبانی حرف زده میشد که از نقطه نظر صوت با زبان سرودهای ویدی یکی بود وبه علت نداشتن اصطلاحات شاعرانه ازآن فرق داشت. موسیو میئیه زبان سرودهارا زبان مذهبی خوانده و لغات آنرا تصنعی میداند و لی دارای لهجه معین بوده و از خود شکل و فارم و دوره حیات داشته است. موسیو ویکر ناگل اینرا نیز علاوه میکند که سرودهای ویدی در شکل ثانوی وبعد از تغییر و تحولات زیاد بدست ما رسیده است. شاید فارم اولی و ابتدایی آن عامیانه بوده باشد. این گفته مارا باین متوجه میسازد که قدیمی ترین سرودهای ویدی که درخاک آریانا و درجنوب هندوکش بوجود آمده واز همان جا به قسمتهای جنوب شرقی حرکت کرده, انشعاب لهجه ها و تحولات اخیررا بنام سانسکریت بوجود آورده است. پس ادبیات ویدی مخصوصاً قسمت سرود ریگویدا اولین نمونه زبان ویدی آریایی میباشد.

در حوالی هزار قم مدنیت دیگری طلوع کرد که آنرا مدنیت اوستایی خوانند. مدنیت اوستایی در حقیقت دامنه همان مدنیت ویدی است که در همان کانون فروزان آریائیان در حوزه اکسوس "باختر" مشتعل شد و مانند مشعل درخشانی در دامنه همان کهساران و وادیهای شاداب پرتو افگند وتاحملات اسکندر دوام داشت. مدنیت اوستایی عین مدنیت ویدی و مدنیت ویدی عین همان ثقافت قدیم تری است که از قرنهای متمادی بلکه هزاران سال پیش در عروج آریایی های کوه نشین ریشه داشته ووقت به وقت قرار ایجابات زمان به رنگ وصورت مخصوص جلوه نموده است. مدنیت اوستایی را آریائیهایی بمیان آوردند که بطرف شرق و غرب بخاک های هند و فارس مهاجرت نکرده و درسر زمین اصلی وباستانی خود باقی ماندند. بعبارت دیگر تهذیب اوستایی که درحقیقت یکنوع تجدد مفکوره و حیات و عقیده است به دست قشر منور آریایی, همان قشری که ویدی و تهذیب آن را صورت داده بودند بمیان آمده است. تشابه تهذیب و امرار حیات ابتدایی این دومدنیت از هر نقطه نظر که سنجیده شود به این دلالت میکند که هردو در یک خاک بمیان آمده و محصول تبحر و ابتکار یک قوم بزرگ میباشند.

زندگی باهمی, کار و فعالیت ادامه حیات و مهاجرتها, جنگها و مقابله ها, معلومات آریائیان را وسعت داد, مفکوره فشار طبیعی دفاع از منافع خود وهم سنگران خود بایشان آموخت تا سنگرهای قوی و مستحکم در مقابل ناملایمــات طبیعی و غیر طبیعی داشته باشند. آنان در جنوب و جنوب شرق "دراویدیهای" هندی را بحیث دشمن تلقی کرده و ایشانرا "داسیو" خواندند. بطرف شمال از حوزه سر دریا گرفته تا نقاط مجاور بحیره خزر مخالفین آریایی و انسانهای غیر آریایی در مقابل آریایی های مهذب باختری پیدا شدند که از خود شعبات مختلف داشتند. چنانچه در متون اوستایی ایشان به نام تورا Tura و دانو Danu یادگردیده اند. همچنان بطرف غرب از جنوب سواحل خزر و مازندران و تبرستان تا حوزه بین النهرین وبابل اوستا بوری Bouri خوانده شده است.

آغازحرکتهای دشمنانه همسایه گان, ضرورت حفاظت محیط آبادان آریایی ها از تاخت و تاز خارجیها بیشتر ایجاب میکرد که آریائیان بومی, دقیقتر بحال و آینده سرزمین خود فکرنمایند. بعبارت دیگر مردان منور و دانسته یی که در کوه پایه های آریانا با ترویج مدنیت ویدی مسؤلیت داشتند دست به علمبرداری وتحفظ داشته های مادی و معنوی آریایی عصر اوستایی زنند. درمدنیت اوستایی نیز مانند مدنیت ویدی یگانگی, تعاون, اشتراک مساعی, وحدت آمال در میان ایشان تولید گردید. دفاع از منافع مشترک, سر پرستی حیوانات اهلی, حفظ خاک, تشتت هایی را که در اثر مهاجرتها و کثرت قبایل تولید شده بود خاتمه داد و یک روح جدید نظام مدنی, اجتماعی, سیاسی, اداری بوجود آمد. با این مدنیت سر زمین آریانا دوباره جلوگاه دومین مظهر تهذیب وثقافت تمدن آریایی گردید و ادیان مختلف دوران چندین خدایی ویدی جای خودرا به آئین زرتشتری و تک خدایی خالی کرد. ادبیات شفاهی انکشاف یافت و سرودهای اوستایی پذیراتر گردید. زبان وسیله بزرگ تماس و انتقال مفکوره ها و شناخت جمعیت ها و مفکوره های باهمی گردید.

با ظهور زردشت ( زراسترا ) آئین واحد پرستی روی کار آمد و برخی ارباب الانواع معنی و مفکوره عصر ویدی ر ا از دست دادند. نام ویدی آفتاب (میترا) با کمی تغییر تلفظی به میتهرا) عیوض گردید.

(میترا) مخصوصاً باتلفظ ویدی (دوست) معنی داشت و در دوره اوستایی آنرا (قرارداد) و (معهود) و (پیمان) و ( موافقه) تعبیر میکردند. شبهه یی نیست که از (میتهرا) اوستایی (مهر) در زبان فارسی دری بمیان آمده است و این (مهر) که هنوز هم (دوستی) و (علاقه) و (پیوند) ترجمه میشود بمناسبت همان معنی قدیم آنست. معذالک همان طورکه (میتهرا) و (میترا) در (ویدی) و اوستا بمعنی آفتاب هم بود (مهر) هم در زبان فارسی دری این مفهوم را حفظ کرده است. از خلال بعضی فقره های اوستا چنین معلوم میشود که "اهورا مزدا" برای (میتهرا) یعنی آفتاب فراز قله کوه "هرابرزنی" که آنرا "پامیر" ترجمه میکنند مسکنی ساخته بود. این معبر که طلوع و ظاهر شدن آفتاب را از عقب ستیغ کوهها نشان میداد, چنین مینمایانید که آفتاب از مسکن خود ازتیغه کوه بر می خیزد و روی عراده زرین خود نشسته و چهار اسپ طلایی آنرا میکشند. این مفکوره اوستایی از نقطه نظر هنر به مفهوم عام و خاص برای آریائیان فوق العاده مهم است زیرا در دوره های بعدی هیکل تراشان و نقاشان رب النوع آفتابرا با عراده و اسپ ها به کرات نمایش داده اند.

باساس همین معتقدات قدیم ویدی و اوستایی بود که در دوره های بعدی قبل از هخامنشیها "اناهیتا" و "میتهرا" یعنی "ناهید" و "آفتاب" معابدی در شمال سر زمین خراسان در حوزه آمو دریا در بکتریای قدیم داشتند و این مفکوره ها از اینجا به خاک های هخامنشی(ایران) گسترش یافته و از آنجا به بین النهرین و آسیای صغیر راه پیدا کرده است.

نظرات"کردارنیک, پندارنیک.گفتارنیک"زردشت درکتابی بنام "زنداوستا" انعکاس داشت. زردشتیان گویند که در ابتدای ظهورزردشت "اهورامزدا" یا "خداوند" اوستا را بزبان پهلوی باو الهام کرده بود. این زبان در حدود هزار ســـال قبل از میلاد مسیح در سرزمینهای دو جانب آمو دریا رواج داشت. کتاب زردشتیان در آغاز "اوستا" بوده و کلمه "زند" در زمان اشکانیان بآن اضافه گردیده است.

کلمه زند در زبان پهلوی به معنای شرح و تفسیر است. چون درآن زمان ناگزیر بودند که اوستا را به زبان پهلوی ترجمه و تفسیر نمایند تا بهتر مفهوم گردد و از این رو "زند اوستا" نامیدند.

اوستا شامل قسمتهای مختلف است: یک بخش آن مربوط به دعا ونماز و اوراد است که بنام اوستا معروف است و بوسیله مؤبدان در هنگام برگزاری مراسم مذهبی خوانده میشد و اطلاعات تاریخی نیز در این قسمت دیده میشود.

قسمت دیگر موسوم است به "ویسپر" Visperds بمعنی پدران و بزرگان, که جنبه مناجات دارد. آیین زردشتی در زمان سلطنت گشتاسپ پسر لهراسپ پادشاه بلخ در سرزمین آریانا رایج گردید. گویند گشتاسپ مذهب اورا پذیرفت و فرمان داد تا احکام دینی اورا بر پوست گاو دباغی شده با آب طلا در دو نسخه نوشتند ویک نسخه آن در آتشکده آذرگشت و نسخه دیگر را در تخت جمشید قراردادند و این مجموعه بنام "اوستا" نامگذاری شد. چون متعاقباً یک دوره هرج و مرج شروع شد و داریوش هخامنشی به حملات خود شروع و هفت سال تمام با پادشاهان آریانی جنگ کرد. حالت نا بسامان تا اواسط قرن نهم قم (ظهور اسنکندر) دوام کرد, شیرازه زندگانی را از هر نقطه نظر در آریانا بهم زد. در اثر این نابسانیها و جنگهای بیگانگان در خاک آریانا بود که معابد و آثار مذهبی خسارات مدهش دید و کتب و آثار قلمی منجمله نسخه های اوستای اصلی از بین رفت. شاهان هخامنشی بعد از هفت سال پیکار بر آریانا غلبه کردند و با پذیرش آئین زرتشتی کتب و آثار باقیمانده اوستایی را به فارس بردند. چنانکه گویند یک نسخه آن همان نسخه ای بود که اسکندر در "استخر" طعمه حریق کرد نسخه دیگر آنرا به یونان فرستاد.

اردشیر مؤسس سلاله ساسانی در اثر توصیه پدرش به جمع آوری دوباره اوستا مجاهدت نمود. مشار الیه حکم داد تا بعضی مباحث علمی, حکمتی, ستاره شناسی, فلسفی, جغرافیایی را از کتب قدیمه هندی و یونانی ترجمه وبه اوستا بیفزایند. باین ترتیب اوستای جدید دراثر یک سلسله اضافات توسط جمعی مؤبدان بزرگ جمع شد وبا وجودیکه تقریباً یک ثلث آن از اوستای قدیم نمایندگی میکند بکلی از بین نرفت. علاوه بر اینکه مبادی و اصول آئین زرتشتر بلخی را به عصر های بعدی رسانید, یک صفحه درخشانی از تاریخ و عظمت باستانی یک عصر معین کشور آریانای کهن را حفظ کرد.

کلمه اوستا را مستشرقین اروپایی به صورت های مختلف ترجمه و تعبیر کرده اند. بعضی آنرا "مضمون" وبعضی اشتقاق از کلمه "اپستاک" Apstakقانون ترجمه کرده اند. پروفیسور "گلدنر" از پروفیسور "اندرآس" نقل میکند که کلمه اوستا ویا "اوستاک" پهلوی و از کلمه "اوپستا" Upasta مشتق است که معنی آن اساس و بنیان و متن اصلی میباشد. کلمه "زند" صفت اوستا تعبیر میشود و دو معنی دارد. "شهر" و "نماز" اصلاً از کلمه "زانتو" Zantu بمیان آمده است. پس معنی اسم مرکب "زند اوستا" به یک تعبیر "کتاب یا قانون شهری" وبه تعبیر دیگر "کتاب دعا و نماز" معنی میدهد. بعضی های دیگر "زند" را از "ازانتی"Azanti گرفته و "شرح و بیان" ترجمه کرده اند. الحاق کلمه زند به اوستا به معنی اخیر چیز تازه است. زیرا مقصود از شرح وبیان تفسیر اوستا است که بزبان پهلوی نوشته اند و "پازند" بجای خود شرحی است که بر زند نوشته اند.

انسایکلو پیدیای بریتانیکا می نویسد که صورت قدیمی نام اوستا "اویستاک Avistak" بود و معنی حقیقی آن معلوم نیست. رویهمرفته اوستا و مخصوصاً "گاتها" عبارت از "مانتراسپتا Manthracepta" یعنی "سخنان پاک" است وبر مجموعه هدایات و قوانینی نسبت داده میشود که زرتستر از طرف اهورامزدا آورده بود.

ادامه مطلب فوق

زبان ستیزیهای بیگانگان:

همانطوریکه باخترزمین مرکز آریانای کبیر کانون نژاد آریایی بود و مدنیت و تهذیب آریانا در اینجا نشو و نما یافت, اولین نظام سلطنتی آریایی نیز در اینجا به میان آمده و قرنهای متوالی درزمان حکمروایی های دودمانهای پاراداتا(پیشدادیان) و کاوی (کیانی) و اسپه و باختری, مرکزقویترین سلطنتهای آریائیان به شمار میرفت. زمانی که این سلاله های با عظمت و جلال در آریانا حکمروایی داشتند, قبایل ماد و پارسوا با عشایر و شاخه های خورد و ریزه خود مثل پاسارگاد و هخامنشی وغیره که ابتدا به زندگانی ده نشینی و قبیلوی وبعد به اسارت اقوام سامی که هخامنشیها هم درآن جمله بودند مدتها مطیع مادها مانده بودند، سلطنت در آریانا دوام داشت و همیشه آریانا رهایشگاه مردان و زمامداران بزرگ بود و حتی معاصر خود هخامنشیها وبعد از ایشان هم در زمان هنگامه اسکندر حیات داشتند, ولی نیروی قوی نداشتند. جنگهای شش ساله سیروس و چندین سال محاربات داریوش و چهار سال مقاومت و مقابله با قوای مقتدر یونانی که هخامنشیها حتی یکسالی هم جلو حملات اسکندررا گرفته نتوانستند, بزرگترین شاهد این مدعا است, ولی چون متأسفانه مدارک صحیحی دردست نیست, مسأله قدری در تاریکی باقی مانده است و نباید تصور شود که هخامنشیها بدون مقابله با پادشاهان و حکمروایان آریایی, داخل آریانا شده اند. اینکه نیروی شاهان آریانا مقارن زمان هخامنشیها ضعیف بود, شبهه نیست و اگر این طور نمیبود هخامنشیها نمیتوانستند بر ایشان چیره شوند, ولی بکلی از بین نرفته بودند. چنانچه صحت این وضعیت را عکس العمل هایی که در مقابل تهاجمات آنها به عمل آمد تائید میکند. در حقیقت تهاجم و تصرف سر زمین آریانای کبیر توسط سیروس هخامنشی آمد ورفتی بود. اونتوانست در تمام دوران سلطه خود بر آریانا حکمروایی مطمئنی نماید. همه دوره سلطه او در جنگ و شکستها و مقابله گذشت. تا که خود در سر زمین آریانا, نابود گردید و داریوش در دامنه کوههای هندوکش در کاپیسی به تیر بسته شد و حکمروایی نیم بند او در آریانا روبه ضعف رفت.

با ضعف حکمروایی هخامنشیان در آریانا و اعلان استقلال بسوس(یکی از حکمروایان محلی آریانا در باختر) اسکندر که سر زمین پارس را از هخامنشیان بدست آورده بود متوجه تسخیر آریانای کبیر گردید. جنگ و گریز اسکندر در آریانای کبیر مخصوصاً در دامنه های شمالی و جنوبی هندوکش سالها را در بر گرفت و اسکندر مقدونی مشکلات فراوانی دید, بحدیکه در تلاش دریافت راه معقول عقب گرد جانب مقدونیه گردیده بود. رشادتها و مردانگی مردان آریایی, قهرمانان و پهلوانان باختر زمین داستانها و افسانه های زیادی بر انگیخت. داستان فرستادن نامه اسکندر به مادرش و اعمار قلعه های دفاعی متعدد در اکثر شهرها و نقاط استراتژیک آریانا دال بر دست پاچگی و وحشت بیحد اسکندر در دوران جنگ با پهلوانان آریایی میباشد.

قابل ذکر است که قبل از ظهور اسکندر در شرق, آریائیان در نظام هخامنشیان تحت همان آئین و ادب اوستایی خود زندگی میکردند. حاکمان هخامنشی غالباً زعیمان محلی آریایی بودند. پس از ورود اسکندر بخاک آریائیان, آریانا وبرخی دیگر از کشورهای شرقی مرکز مهم انکشاف روح هنر و ادب یونانی گردید. تشکیل سلطنت آزاد یونان وباختری برای دوقرن موجب انتشار زبان و خط و اساطیر و آثار ذوق و هنر وسایر مظاهر علمی و ادبی, طب, نجوم, ریاضی, هندسه, داستانهای اساطیری, درامها, روشها و مکتب های هیکلتراشی شد. چنانچه آثار هیکل تراشی مکتب یونانوباختری که به صدها و هزاران آن از نقاط مختلف افغانستان امروزی کشف شده است, این آمیزش را نشان میدهد. ونیززبان یونانی جانشین زبان اوستایی گردید.

اسکندر مقدونی و لشکریان او به سختی تلاش کردند تا زبان و فرهنگ یونانی را در قلمرو آریانا ترویج نمایند. چنانچه زبان جنگی, زبان محاوره, زبان علمی و هنری آن دوران کاملاً یونانی گردیده بود. کتیبه های بسیاری بدست مــا رسیده که به خط یونانی نوشته شده و نمایندگی از هنر مجسمه سازی و هیکلتراشی یونانی می نماید. یونانیها باین بسنده نکرده حتی در دورترین قریه ها و دهات آریانا دست به محو زبان اوستایی و ترویج زبان یونانی زدند. کتب و آثار کتبی اوستایی از جمله کتاب گاثاها و آثار کتابخانه ها را حریق کردند و کتاب گاثاها ی زردتشتر را که در دونسخه نوشته شده بود یکی را حریق و دیگری را به آتن انتقال دادند.

برخی دیگر از آثار ادبی و سروده های اوستایی که تا آن زمان بیشتر شفاهی و در دل شاعران و نویسندگان و قهرمانان بود آهسته و بمرور زمان محو شده رفت. رسوم و عنعنات یونانی بجای اوستایی رواج یافت و کالا های یونانی جای کالاهای اوستایی را گرفت. قوتهای فاتح تا آنجا که مقدور بود در محو کلتور وفرهنگ بومی آریانای کبیر کوشیدند و بجای آن زبان, فرهنگ و عنعنات خودرا حاکم ساختند.

 

زبان اوســــــتایی:

چنانکه میدانیم, آریائیها پیش از کاربرد خط, دوره درازی دارای ادب شفاهی بودند. سرودهای ویدی و اوستایی قدیم باختری در سینه ها حفظ میشد. سپس الفبای سامیها بمدیا و فارس و هند و از آنجا به آریانا رسید. سومریها در جنوب بین النهرین در حدود 3500قم خط را میدانستند که الفبای میخی بود و بدست فنکیها, کلدانیها و آشوریها اصلاح شد و بنام خط آرامی موسوم گردید. این الفبا از یکطرف در شرق قریب در پارس, آریانا و هند "درحوالی قرن 7 و 8 قم" بنابر سلطه سیاسی آشوریها منتشر شد و از سویی هم منشأ خط های یونانی و لاتینی گشت. این الفبا در دوره هخامنشیها اصلاح شد و تعمیم یافت. چنانچه در افغانستان کنونی نیز کتیبه هایی یافت شده است که نمونه های زبان آرامی دارند.

خط خروشتی که با منشیها و اهل دفتر هخامنشیها در آریانای کبیر معمول شد درحقیقت صورت تغییر خورده همان خطوط آرامی که مبدأ آن آریانای کبیر بود میباشد. چنانچه آن خط را خط آریانی باختروگندهاری... نیز نامیده اند. این رسم الخط در دفتر ها, بین عوام و در کتیبه ها بکار میرفت و بیشتر در بخشهای جنوب شرقی آریانا معمول شده بود و آثار آن از جنوب و شمال کشور از معابد بودایی بدست آمده است. این خط در قرن 3 قم ظهور کرد و تا قرن 4 و 5م دوام داشت. در سلطنت یونان وباختری و "گریکو بودیک" آریانای کبیر رسمیت پیدا کرد و در سنگ نبشته ها, ظروف فلزی, مسکوکات, کوزه ها و ظروف, پوست و...و. نوشته میشد. چنانچه یکتعدادکتیبه های خروشتی در افغانستان امروزی از وردک, بیماران درونته, هده جلال آباد و بگرام بدست آمده است.

خط برهنمی هند نیزاز آرامی بوجود آمد و از چپ براست نوشته میشد و رسم الخط- روحانیان بود وبعد رسم الخط سانسکریت "دیواناگری" ازآن بر آمد. برخی از شاهان یونانو باختری آریانای کبیر و کوشانیان آنرا در مسکوکات خود بکار برده اند و برخی از خطوط برهمنی در کتیبه ها از شرق افغانستان فعلی بدست آمده است.

خط پهلوی نیز از آرامی است و دو رسم الخط متمایز دارد. پس از رسم الخط یونانی جای آنرا گرفت و به پهلوی پارتی موسوم است وبه تدریج از آرامی منحرف گشت. اما پهلوی ساسانی ساده تر و دارای 25 حرف بود. مقطع آن برای سنگ نوشته ها و متصل آن برای نوشته های عادی بکار میرفت. برخی کلمات به زبان آرامی نوشته شده به پهلوی خوانده میشد و "هزوارش" گفته میشد. مثلاً ملکاً ملکا نوشته "شاهنشاه" میخواندند. الفبای پهلوی ساسانی پس از سقوط کوشانیان بزرگ وبسط نفوذ ساسانیها در اواخر قرن سوم مسیحی آغاز یافت و تا عصر صفاریها ادامه داشت. برای تکمیل و از بین بردن نقایص خط پهلوی الفبای "دین دبیره" را در 44 حرف در اواخرعصر سامانیها بوجود آوردند.

خط یونانی نیز درآریانای کبیر پس از ورود اسکندر مخصوصاً در عصر سلطنت یونانوباختری معمول شد و از همه بیشتر در مسکوکات دیده میشد. چنانچه دمتریوس شاه یونان باختری در یکطرف مسکوکات خود خط وزبان یونانی و در طرف دیگر یکی از لهجه های پراگریت معمول جنوب هندوکش را با خط خروشتی مینوشت. کوشانیان در خط یونانی تغییراتی وارد کرده ازآن الفبای یونانو کوشانی را بوجود آوردند.

گفتنی است که پس از سقوط سیاسی دولت یونانو باختری نفوذ زبان یونانی ادامه داشت وبرای دوصد سال دیگرزبان یونانی زبان رسمی درباری آریانا بود. اما در مقابل زبان یونانی زبان پراگریت و در برابر خط یونانی خط خروشتی ظاهر گردیده بود ودر مسکوکات و مجسمه های رب النوعهای یونانی و ارباب الانواع باختری استعمال میشد. همچنین خاطره های خدایان ویدی و داستانهای اوستایی آریانای کبیر بر اذهان یونانیها سرایت کرده بود که تأثیرات متقابله ذهنی و فکری و ادبی آن در دوره های بعد حتی در عصر اسلامی نیز بوضاحت دیده میشد. شاعران و نویسندگان آریایی اسکندر نامه های نثر و نظم ساختند و به رسم الخط و زبان وادبیات یونانی, در محافل شعر میخواندند و تمثیلها میکردند.

 

ورود مدنیت بودایی

در آریــــــــانا:

 

با لشکر کشیهای دوامدار اسکندر در هند نتیجه آن شد تا نیروهای ملی گرای هندی گردهم جمع شوند و یک قوت و نیروی قوی در مقابل یونانیان تشکیل دهند که در نتیجه فشار روزافزون قوتهای هندی، یونانیان هند را تخلیه وبجانب آریانا عقب نشینی کردند. نیروهای مقاومت هندی تا دامنه های گندهارا (منطقه پشاور, مشرقی حالیه, دره کابل) وولایت اراکوزی (حوزه ارغنداب) و بعضی نقاط دیگر صفحات جنوب، یونانیان را دنبال کرده, امپراتوری بزرگ خودرا تا دامنه های گندهارا و اراکوزیا تشکیل دادند. هرچند این وضعیت دیر دوام نکرد و بزودی سلطنت مستقل آریایی یونانو باختری بمیان آمد و دست موریها را از مناطق جنوب و شرق آریانا کوتاه کردند, ولی مبلغین آشوکا دین بودایی را در نقاط شرقی مرکزی و شمالی آریانا انتشار داده بودند. و کنشکا درقسمت بزرگی از هند و آریانای کبیر حامی دین بودایی شده بود. علوم و ادبیات آثار مذهبی بودایی پیشرفت کرد, به شعر, قصیده, درام, افسانه, پند و حکمت, ریاضی, هندسه وطب نجوم پرداخته شد که درنتیجه نفوذ بیش از حد بودیزم, زبان و خط یونانی روبه انحطاط گذاشت, اما در مسکوکات باقی ماند و حروف دیگری نیز به آن افزودند که الفبای یونان و کوشانی ازآن بوجود آمد.

تجدید حیات سانسکریت در عهد مسیح که در هند رو به زوال بود منوط به مردم آریانای کبیر ماند تاکه حکمرانان کوشانی آریانای کبیر, کنشکای بزرگ در هند فتوحات نمود و راه انقلاب بزرگ ادبی را بجانب هند باز کرد که ساحت آن کندهار (افغانستان فعلی) بود. بوداییهای همین ناحیت در عصر کنیشکا باستعمال سانسکریت آمیخته با پاراگریت در آثار مذهبی پرداختند. دیگرنویسندگان وشاعران نیز باب ادبیات سانسکریت را باز کردند. در نظم اشعار رزمی, وصفی, عشقی و در نثر قصص و افسانه و درام به میان آمد. در علوم طب, فلکیات, ریاضی, صرف و نحو, منطق, ادبیات فراختر گردید و ادب سانسکریت وسیعتر شد. کنیشکا از ادب و علوم و نویسندگان و شاعران و اهل ذوق تشویق و حمایت میکرد و مشاوران ادبی داشت. راهب سالخورده ای در مدح وی قصایدی گفته بود و در گندهار (قندهار) کاپیسا, بلخ وبامیان شاعران و نویسندگان به ادب سانسکریت پرداختند. درطی هزار سالیکه دین بودایی در آریانای کبیر رواج داشت معبد ها مرکز علمی و ادبی و ذوقی کشور محسوب میشد که در فضای آن صدها و هزارها راهب نویسنده, شاعر و عالم مشغول تحریر و ترجمه آثار وفعالیت های هنری دیده میشدند.

با تمام فشار ورود زبان وفرهنگ بودایی درآریانای کبیر, درجنوب هندوکش پراگریتهای زبان ویدی ودر شمال زبان زند یا اوستایی شاخه هایی مانده بودند. مهمترین آنها همان پرثوی یا پهلوی پارتی است که این زبان از آریانا به پارس انتقال یافت و در آریانای کبیر نیز در دوره کوشانی حتی معاصر ساسانیان حرف زده میشد. زبانهای اسکایی و تخاری همزمان با کوشانیان رایج گردید. کوشانیان زبان اسکایی را جزء شرقی خانواده السنه آریانی شمرده بقایای آنرا در میان بعضی لهجه های پامیری سراغ می دیدند. زبان تخاری زبان قبایل سیتی یا کوشانی است که در اوایل آریایی شمالی یا آریایی شرقی نامیده میشد. تخاری لهجه ای از زبان های هندی و اورپدی است و در اثر آمیزش لهجه زند بخصوص پرثوی یا پهلوی آریانای کبیر و لهجه های اسکایی و تخاری زبان سغدی در حوزه آمو دریا به میان آمد و در دوطرفه آمو دریا در سغدیان وباختر منتشر شد و دخالت آن در بنای زبان فارسی دری روشن و آشکار است.

 

زبان پهلوی پارتی:

بحث مختصریکه بالای مدنیت و زبان اوستایی بعمل آمد ثابت می سازد که مدنیتها وزبانهای سر نیزه یی در داخل قلمرو آریانای کبیر در نهایت نتوانستند دیر پای باشند. چه ریشه اصلی و بومی زبان اوستایی در وادیها و قراء و قصبات و بلندیهای کوهها ودر دره ها ریشه و اساس خودرا حفظ کرده بود. حتی در شهرها در ادبیات شفاهی و روزمره نجبا و ملکان نیزمشهود بود. این زبان غنی دوباره از دره ها و دامان کوهپایه های هندوکش بجانب شهرها ریشه دوانید وبزودی در زندگی شهری , علمی و ادبی آریائیان جای خورا باز یافت. زندگی با همی آغاز داد وستد های کالایی و رفت و آمدها در وادیهای دور دست زبان اوستایی را وسعت داد و ازآن، زبان پهلوی, زبان پراگریت گندهاری, سانسکریت کلاسیک, زبان پرثوی یا پهلوی پارتی خراسانی, سغدی, اسکایی, تخاری, پهلوی ساسانی و شاخه های فرعی دسته های غلچه یی یا پامیری و نورستانی بوجود آمدند.

زبان پهلوی یا پرثوی منسوب به پهلوی و پرثوی است. پرثوه زبان قبایل آریایی باختریست که در خراسان غربی در یکی از ولایاتهای شمالغربی آریانا تشکیل سلطنت دادند و مسکن شان پارتیا نامیده میشد. همچنین قبایلی از همان نژاد در سیستان و حوزه ارغنداب مسکون بودند که زبان این اقوام نیزپرثوی نام داشت و بعد پهلوی شد و این غیر از زبان پهلوی ساسانی یا زبان پارسیک است.

پهلوی یا پارثوی ازدو مجرا نفوذکرد و دو شاخه جداگانه را بوجود آورد: یکی پهلوی پارتی یا شمالی دیگری پهلوی ساسانی یا جنوبی. پهلوی پارتی (پرثوی) زبان خراسانی از زند یا اوستایی باختری منشأ میگیرد و پهلوی ساسانی لهجه ای از فرس قدیم است, البته بین این دو زبان آمیزش و تداخلاتی وجود دارد. زبان و ادب پرثوی از حیث قدامت و تسلط سیاسی و مدنی بر پهلوی ساسانی تأثیرات زیاد وارد کرده است. زبان پهلوی پارتی یا پرثوی اصلاً زبان بیشتر مردم افغانستان امروزی است. این زبان از قرن سوم قم تا قرن سوم مسیحی در صفحات شمالغرب و غرب افغانستان امروزمعمول بود. درهمین زمان درجنوب هندوکش پراگریت گندهاری با رسم الخط خروشتی می زیست و این هردو زبان با زبان یونانی مجادله مینمودند. پس از ورود اسکاییها تخارها و کوشانیهالهجه های زبان پهلوی پارتی وپاراگریت گندهاری بیشترمنتشر شدند و از تماس و آمیزش آنها با پرثوی, زبان سغدی به میان آمد. درهمین وقت رسم الخط سریانی با نسطوریها هم به ساحه افغانستان امروزی آمدند.

ایاتگازریرا, با یادگار زریربهترین اثر منظوم است که در زبان پهلوی پارتی باقی مانده و از فعالیت های ادبی و افکار حماسی خراسان نمایندگی میکند. این اثر که قبل از قرن سوم مسیحی وجود داشت در قرن شش م آنرا به زبان پهلوی ساسانی در آوردند. موضوع این اثر منظوم حماسی جنگهای گشتاسپ پادشاه, کاوی بلخی و برادرش زریر و پسر برادرزاده اش اسبندات (اسفندیار) است با ارجاسپ خیونی تورانی که میخواستند دودمان سلطنت بلخی را از قبول آئین اوستایی منصرف سازند. در نتیجه جنگ درگرفت و گشتاسپ و شهزادگان بلخی غالب شدند. این اثر (شهنامه) بزبان پهلوی پارتی است. گشتاسپنامه دقیقی بلخی با هزار بیت معرف جنگهای گشتاسپ و ارجاسپ میباشد, همان اثراست که به شعر دری در آورده شده است. ونیزیادگار زریر منظومه حماسیست که در همین زبان درخراسان جلوه گر میشود, درحقیقت همان سنن رزمی یشتهای اوستاست که مضمون شهنامه را تشکیل داده است.

پهلوی خراسانی (پهلوی خراسان) و پهلوی ساسانی (پهلوی فارس) دو زبانیست مربوط به دو عصر و دو محل و دو منشأ مختلف که در تاریخ ادبیات خراسان, نخستین اصلی و مهم و دومی فرعی و ضمنی است. با اینهم انفعال و تأثیرات ادبی و نفوذ پهلوی خراسانی بر پهلوی پارس و انعکاس اخیر الذکر درادبیات خراسانی قابل تذکر است.

زیرا انتشار پهلوی خراسانی در ایران وتأثیر آن بر زبان ساسانی و دخول کلمات پهلوی خراسانی زیاد بود. همچنین پهلوی ساسانی در عصر ساسانیان در اخیر دوره کوشانیان در صفحات شمال غرب خراسان وسیستان منتشر شد. درطی چهار صد سال سلطنت ساسانی, پهلوی ساسانی پرورش یافت و آثار زیادی در آن نگارش یافت, اما زیرتأثیر زبان پهلوی خراسانی واقع شد. همچنین با فتوحات باردوم غزنویان زبان پهلوی خراسانی در حصص مرکزی و غربی ایران پیش رفت و در قرن چهارم بحیث زبان علمی و ادبی ایران قبول شد.

از آثار پهلوی ساسانی یا شاخه جنوبی سنگ نوشته هایی موجود است بعلاوه اوستا را مجدداً باین زبان تدوین کردند. ازکتابهای این زبان آنچه به ما رسیده در آغاز عصر اسلام نوشته شده است که بیشتر یا مذهبی یا داستان ها ویا تاریخ و پند و اندرز است. غالب این کتاب ها بوسیله ابن مقفع و غیره به عربی ترجمه شده اند.

گرچه پهلوی ساسانی زبان عام و اصلی مملکت نبود, مگر مقارن عهد اسلامی دانشمندان آنرا میدانستند. چنانچه بعداً آثار پهلوی ساسانی را شاعران از طریق سرایش آثاری چون گشتاسپنامه, شاهنامه, کلیله و دمنه... وارد زبان فارسی دری کردند. زبان و خط پهلوی ساسانی در اخیر دوره کوشانیها بیشتر در خراسان وسیستان بوسیله جنگ های یفتلیها و ساسانیها در جنوب هندوکش و حصص شرقی خراسان راه یافت و رسم الخط پهلوی ساسانی در خراسان عمومیت گرفت.

کوشانیان طایفه یی مهاجر از 135 تا 145قم اتحاد حکمروایان محلی یونانو باختری را شکسته و قدرت سیاسی منطقه و ماحول تخارستان وبا ختر را تا دره های کابل و مناطق گندهارا تا اواخر قرن چهارم میلادی تحت سیطره و حاکمیت خود نگهداشتند. مقتدرترین امپراتوران این سلسله کنیشکای بزرگ بود. کوشانیان در عصری در باختر و نواحی آن مسلط شدند که پارتها یا اشکانیان قبلاً پس از تسلط بر باختر ووادی خراسان و رسمیت دادن زبان پارتی, مرکز سلطنت خودرا از (نیسا) شمال غرب باختر در 171 قم بطرف غرب به نواحی فارس انتقال دادند. بنابران دراین هنگام ناحیه آریایی ها وباختریان تحت نفوذ کامل زبان پارتی (پهلوی اشکانی یعنی شکل متحول زبان اوستایی قرارداشته است و همین زبان است که موسوم به زبان بلخی یا زبان باختری میباشد و بعضاً زبان رسمی کوشانی هم گفته شده و آن خود مادر زبان پارسی دری (پارتی دری) شناخته میشود. دقیق ترین گواه این موضوع کتیبه هایی است که از دوره کوشانیان بجا مانده اســــت.

ازجمله کتیبه رباطک میباشدکه تازه چشم زبانشناسان را باین موضوع باز کرده است. سنگ نبشته رباطک نخستین کتیبه ایست به زبان کوشانی یا بلخی ویا به شکل متحول زبان پارتی (پهلوی اشکانی) که در نخستین سال حکومت کنیشکا (125 م) نبشته شده است. کتیبه رباطک, سمنگان در سال 1372 هش کشف شد. چهار سال بعد از کشف این کتیبه, عکس آن به مقر (B.M) فرستاده و توسط دانشمندان چون ویلیام سیمز ترجمه شد. کتیبه که از مواد Line stone تشکیل یافته91 سانتی متر طول, 61 سانتی متر عرض و27 سانتی متر ضخامت دارد. دارای 23 سطر به خط یونانی شکسته با السنه باختری (بلخی) میباشد. این کتیبه از جانب باستانشناس مشهور و شناخته شده افغانستانی دکتور غلام جیلانی داوری نیز ارزیابی شده و با تشریحات مکمل و جامع در شماره دوم, سال چهارم (سرطان و سنبله 1381هش) ص 33 - 41، فصلنامه آریانای برونمرزی بچاپ رسیده است.

این کتیبه در عرصه تحقیقات روی زبانهای ایرانی و زبان پارتی (پهلوی) و پارسی دری, ریشه و منشأ آن معلومات ارزشمند و موثوقی به دست میدهد و از خلال آن بر می آید که تا این عصر باوجود انتشار ورسمی شدن زبان یونانی, زبانهای ایریانی به قوت خود در این ناحیه رایج بوده وبه همان نام اولی خود ایریانی یاد میشده است. چنانچه در سطر چهارم کتیبه آمده است که کنیشکا فرمان خودرا به زبان یونانی انتشار داده وسپس آنرا به زبان ایریانی در آورده منتشر ساخت وبدین گونه فرمان او به تمام ساحه مفتوحه کنیشکا در هند (تاقلمروهای گشتریاها) اخبار شده است.

در این کتیبه واژه (ایریان) حقیقت بزرگی را بر ملا میسازد و آن اینکه گفته میشده که زبان مردم آن ناحیه آریک (ایریانی) ادامه زبان پارتی و دنباله زبان اوستایی بوده است. این موضوع را کتیبه رباطک کاملاً روشن ساخته است و ازآن به خوبی فهمیده میشود که زبان این ناحیه یعنی سر زمین آریانا ازآن طرف آمو دریا تا ماورای سند به ویژه نواحی بلخ و وادی کابل در عصر کوشانیان (سده دوم میلادی) ایریان و زبان مردمش ایریانی خوانده شده است. کتیبه سرخ کوتل بغلان و کتیبه های دوران هفتالیها (کابل شاهان) همه دال بر این است که نبشته و متون آنها شکل باز پسین زبان پارتی (پهلوی اشکانی) بوده است که بعداً با اندک تحول زبان پارتی دری یا فارسی دری شده است.

از مباحث بالا چنین استنباط میشود که زبان پارتی (پهلوی اشکانی) از زبانهای مهم پر نفوذ دوره میانه زبانهای ایریانی بوده است. این زبان در عصر سلطنت مقتدر پارتهایا اشکانیان بلخی (پرثوه ها) در سراسر امپراتوری وسیع آنان در باختر, فارس و در مستملکات غربی شان همچون زبان رسمی و اداری به کار میرفته است.

البته در اواخر سلطنت شش قرنه پارتهای بلخی که مرکز عمده آنان نخست در پارثوه در نیسا (ناحیه شمالغرب باختر) وبعد در فارس قرارداشت زبان پارتی در آریانا و همچنان سپس در فارس فراگیر شد. این زبان در فارس پس از استقرار پارتها در تیسفون بر زبانهای محلی در آنجا تأثیر همه جانبه کرده در نتیجه یکی از لهجه های زبان پارتی را بوجود آورد که بعداً باروی کار آمدن ساسانیان به نام پهلوی ساسانی و در آثار مانویان پارسیک گفته شد.

اما اطلاق فارسی میانه به زبان پهلوی ساسانی اصطلاح جدید و تا جایی نادرست است. همین اصطلاح فارسی میانه است که باعث بروز دشواریهایی در ریشه یابی زبان پارسی دری گردیده است. این اصطلاح توسط رالمان مستشرق معاصر در سالهای اخیر وضع شده است. ازاینرو فارسی میانه گفتن و آنرا حلقه اتصال میان پارسی دری و فرس قدیم دانستن هرگز جنبه واقعیت ندارد. زیـــــرا طوریکه دربخشهای گذشته گفتیم نه فرس باستان در عصر هخامنشیها زبان رسمی و اداری وبین الاقوامی بوده و نه ازآن آثاری مدون به جز چند کتیبه به جامانده است ونه میان فرس باستان وبه اصطلاح فارسی میانه تسلسل زمانی وجود داشته است. بلکه پس از سقوط هخامنشیها که زبان رسمی و دولتی آنان زبان آرامی بوده در حدود یک قرن با استقرار یونانیان زبان یونانی و مدت شش قرن با حکمروایی پارتهای بلخی زبان پرثوی (پهلوی اشکانی) در فارس وباختر زبان رسمی و اداری بوده است. یعنی میان فرس باستان وباصطلاح فارس میانه مدت بیشتر از هفت قرن بدون موجودیت توالی زمانی, منطقی و طبیعی فاصله است. این اوضاع تا دوره کوشانو یفتلی و رتبیل شاهان یا برهمنشاهان کابلی دوام داشت که دریک روی مسکوکات پراگریت گندهاری با خط برهمنی سانسکریت به خط دیواناگری وبه روی دیگر زبان و خط پهلوی دیده میشود. این رویه تا قرن سوم و چهارم هجری معاصر صفاریها و آغاز دوره غزنویها در کابلستان تعقیب میشده است. این درست زمانی بود که یزدگرد سوم نتوانست نیروهای سیاسی مملکت را علیه اشغالگران عرب متحد کند. عربها در 651 هش در قادسیه واقع در غرب دولت ساسانی پارس بر سپاه پارسیان غلبه کردند و تحت شعار انتشار دین نو بنیاد اسلام به ممالک شرق و غرب لشکر کشیدند.

ادامه مطلب فوق

زبان فارسی دری:

امپراتوری بزرگ ساسانیان با آن همه حشمت و شکوهش نتوانست جلو هجوم عربها را بگیرد. عربها بعد از شکست ارتش ایران, در همان سال, غرب مملکت را به دست آوردند. ولی برای اشغال سرزمین آریانای شرقی (سرزمین تاجیکان) صد سال جنگیدند. آریائیان شرقی در برابر سپاه عربی به سختی مقاومت کردند. عربها در سال 652م شهر هرات را اشغال و به سوی شرق حرکت کردند. اما در بسیار شهرها از جمله بامیان, بست, بادغیس, غزنی, کابل, پروان, کاپیسا, غوربند, سمرقند, بخارا وغیره مناطق اهالی در برابر عربها مقاومت شدید نــــشان دادند. بعد از اشغال کامل خراسان (آریانای شرقی) توسط اعراب در بسیاری از شهرها و ولایتهای آن شورشهای بزرگ مردمی بر ضد اجنبیان عربی بعمل آمد تا در نهایت منجر به استقلال سیاسی خراسانیان و عقب گرد اعراب بطرف بادیه های عربستان و سایر بلاد شبه جزیره عرب گردید.

اولین شورش مردم خراسان به رهبری ابو مسلم خراسانی در سالهای 747 تا 750م آغاز گردید. این شورش یکی از جنبشهای بزرگ مردمی خراسان زمین علیه عربهاست. عصیان مردم، بسیاری از ولایتهای خراسان از جمله تخارستان, هرات, تالقان, بلخ, ودیگر واحد ها را فراگرفته بود. شورش ابو مسلم خراسانی باعث سرنگونی سلاله امویان عرب و به تخت نشستن سلاله دیگر عربها, عباسیان (750 تا 1258م) گردید. خاندان عباسی به کمک ابــو مسلم خراسانی صاحب تاج و تخت شد، اما بعد از به دست گرفتن قدرت, ابومسلم خراسانی متحد دیرین خودرا با مکر و نیرنگ به قتل رسانیدند. عربها می هراسیدند که خراسان دیر یا زود به رهبری ابو مسلم خراسانی, پرچم استقلال خود را بلند میکند.

گفتنی است که در آریانای قبل از استیلای عربها چنانکه قبلاً اشاره رفت, فرهنگ خیلی قدیمی وغنی وجود داشت. عربها که اکثریت مردم بادیه نشین

بودند, نسبت به آریانا در سطح پائین و نازل فرهنگ قرار داشتند. فرهنگ آریایی بر عربها تأثیر گذاشت, اما در طول 150 سال, زبان عربی در منطقه حکمرانی عام وتمام کرد. حکمرانی زبان بیگانه واستیلای بیگانگان (عربها) در عصر های 7 و 8م بر پیشرفت مدنیت مادی و معنوی آریانا تأثیر ناگوارگذاشت و ادبیات, هنر و فرهنگ چندین هزار ساله آریا ئیان روبه نزول رفت.

هرچند زبان فارسی دری نسبت به عربی در درجه دوم قرارگرفت ولی یک تعداد عالمان در خراسان پیدا شدند تا زبان و افکار غیر عربی را بر عربهـــــا بقبولانند. نتیجه آن شد که بزرگان اسلام در علم فقه، نحو، تاریخ از خراسان بوجود آیند وعرب و عالم اسلام را روشن گردانند. قریحه و روحیه آریایی در قالب عربی هنرنمایی کرد و بزرگترین اثری که آرئیائیان در فقه اسلامی نشر کردند، موضوع "رای و قیاس" بود. نخستین کسی که فقه اسلام را باساس قیاس مرتب کرد ابوحنیفه نعمان بن ثابت است که از حومه ولایت پروان و خراسانی الاصل میباشد. با آنکه زبان اصلی و مادری این دانشمند فارسی دری بود ولی به عربی آثار فراوان نوشت. تأثیر وویژگیهای نفوذ فارسی دری برعربی درچند جمله چنین خلاصه میگردد:

اول اینکه فرزندان آریایی به عربی شعر میگفتند درحقیقت ادب خودرا یعنی روح آریایی را در قالب عربی می ریختند. ظاهراً ترکیب، لفظ و وزن عربی بود اما فکر وخیال ومایه ادبی فارسی دری در قالب عربی داخل شده بود.

دوم اینکه عربها برای احتیاجات مدنی لغات فراوانی را از زبان فارسی دری و دیگر زبانهای این سامان گرفتند، حتی در اخذ جمله و ترکیب عبارت نیز از اینها پیروی میکردند تا چه رسد به تخیلات و معانی و مضامین و افکار.

سوم حکمت آریایی در عرب راه یافت.

چهارم موسیقی آریایی در عربی نفوذ کرد.

پنجم تجددی در انشأ و ترسل عرب وارد کردند که ادب ما ادب عربی را به رنگ خود در آورد و صورت نوینی به آن داد و تأثیر متقابل در همدیگر کردند. عیدهای ملی که در آریانا معمول بود مانند (سده، نوروز و مهرگان) از بین رفته بود، باز مرسوم شد. همچنین یک تعداد کلمات به عربی انتقال و ترجمه شد که این انگیزه ها با تعلیمات اسلامی دست بهم داده انقلابی در ادبیات اسلامی عرب پدید آورد و ازادبیات پیش از اسلامش متمایز ساخت. اما این را هم نگفته نباید گذاشت که اندازه تأثیر زبان فارسی دری در برابر تأثیر و نفوذ و استیلای زبان عربی در زبان فارسی دری خیلی جزئی وناچیز بوده است. گویا تأثیر عربی باعث اختلال و تبدلات زیادی هم در زبان فارسی دری گردید و آن عواملیکه زبان فارســـی دری پس از اسلام را از زبان فارسی دری قبل ازآن و از پهلوی دگرگون ساخته این ها اند:

نخست زبان فارسی دری به حروف عربی نوشته شد. از همین جاست که که در دوقرن اول اسلامی ازآثار ادبیات تحریری فارسی دری اطلاع نداریم. همانا نتیجه تغییر خط است که نوشته ها از خط آرامی و اوستایی به خط عربی نقل نشد. دیگر آنکه کلمات عربی به مقدار زیادی داخل زبانهای ماشد که این دخول لغات نخست نشانه از علم و ادب به شمار میرفت وپسانتر جای احتیاج روزانه را گرفت و در ضمن کلمات متعددی از زبان های خارجی بوسیله زبان عربی داخل این زبان شد. مثلاً دیهیم و دینار از یونانی، مسجد (مزگت) و چلیپا (صلیب) از آرامی، آبنوس طلسم قصر اقلیم و قانون و غیره لغات خارجی بوسیله یونانیها.

سه دیگر دخول طرز فکر و روحیه عربی در نگارش زبان ما داخل شد و سبک شعر مارا زیر تأثیر گرفت و انگیزه انقلاب و تحول زبان پدید آمد. و ادبیات عصر اسلامی ما سخت دگرگون گردید.

اینست که به ترغیب و مساعی شاهان خراسان زبان فارسی دری در قرن سوم هجری اسلامی از خطه پرفیض و حاصلخیز خراسان باردیکرسرزد و دوباره نشو ونما یافت و تکامل کرد. جنبش ملی راه افتاد و روح ملی با تمام نیرو زنده شد و گذشته درخشان چشمها را دوباره خیره کرد. افکار نو ملیت خواهی بیدار شد که با احیای دوباره زبان منتج گردید. آمادگی خموشانه و آهسته ایکه از سالها باینطرف فراهم شده بود یکبار انفلاق کرد و جنبش جدید طوریکه میبایست روح نو و نیروی نو را بوجود آورد. تخیل مردم نیز آزادانه در حرکت امد. باین وسیله افکار جدید و هنر جدید زاده شد. زندگی نوین آغاز یافت و درینگاه یک همکاری مکمل تمام ایالات آریایی و فارسی دری گوی صورت گرفت و آن اینکه خودرا به گذشته پیوند کردند و از گذشته صورتهای نوینی با شرایط جدید ساختند. زندگانی ملی پس از دوصد سال دوباره بوجود آمد وزندگی نوین آغاز شد. قوت و نفوذ خلیفه ها خاصه پس از از بین رفتن هارون الرشید و جانشین او در قرن سوم هجری خاتمه این عصر را اعلام کرد.

جنبش های نو وزندگی نو آتش جدیدی در قلب های مردم افروخت. چه در ساحه فکری و چه در ساحات جسمانی فعالیتهای چشمگیری بوجود آمد. درست درهمین موقع بود که طاهر فوشنجی به پاداش پیروزی بزرگش در جنگ برادران عباسی چهره گشود و از جانب مامون خلیفه عباسی بر اریکه قدرت مشرق (خراسان) زمین تکیه زد. او بزودی نام خلیفه عباسی را از خطبه انداخته آزادی خراسان را اعلان نمود.

طاهر فوشنجی یا طاهر ذوالیمینین(205 - 245هـ) سلاله طاهریان فوشنج حومله هرات باستان را اعلان کرد. فوشنج امروز بنام زنده جان شهرت دارد و از مراکز بزرگ فرهنگ و ادب غنی فارسی دری میباشد. مشاهیر زیاد علم و ادب ازین ناحیه سر بالا کرده اند. فوشنج در خراسان دوره اسلامی و بعد ازآن از اعتبار زیاد سیاسی برخوردار بود. قلمرو این سلاله شامل بلخ، مرو، طوس، نیشاپور، هرات، زرنج، قندهار وسجستان بود.

بادامه طاهریان یعقوب لیث صفاری (245 - 290هـ) سلسله صفاریان سیستان را تأسیس کرد. اهمیت این سلسله درآنست که برای بار نخست بعد از فشار و تأثیر سیاسی، دینی و استبدادی عربی سازی زبان خراسان زمین یعقوب لیث قد بر افراشت و در مقابل زبان عربی عکس العمل شدید نشان داد. او که عربی نمیدانست روی بطرف رشد و انکشاف ادب فارسی دری آورده به احیای این زبان سخت کوشید. این هم قابل ذکر است که یعقوب به سنن وآداب و رسوم ملی خراسانی باورمند بود و ارتباط این دودمان با ادبیات فارسی دری نسبت به طاهریان زیاد است. زیرا صفاریان بر علاوه انکه ملی گرا بودند در سیستان مرکز داستانهای ملی و نقطه دور دست از خلافت خلیفه های عربی تولد یافته بودند. عربی نمیدانستند. گویند روزی شخصی مدیحه ای به بزبان عربی در مدح یعقوب لیث خواند. یعقوب لیث از آن چیزی نفهمید. به شاعر گفت چیزی را که من اندر نیابم چرابخوانید. دبیر یعقوب لیث محمد بن وصیف سکزی آن شعر را به فارسی دری در آورد و نزد یعقوب خواند. یعقوب دلشاد گردید وامر کرد که دیگر به فارسی دری شعر گویند و کتاب دفتر و دیوان ملکی را رسماً بجای عربی به زبان فارسی دری در آورد. هرچند کتابت دفتر و دیوان دولتی کم وبیش در عصر طاهریان آغاز یافته بود ولی یعقوب رسماً عربی را منسوخ کرد وبجای آن فارسی دری را زبان رسمی و دولتی خراسان اعلان نمود.

دودمان طاهری در نضج زبان فارسی دری در آریانا کوشید. صفاریان به اشاره و دلچسپی یعقوب لیث صفاری دامنه زبان فارسی دری را نه تنها در سیستان و هرات و پوشنج و زرنج بست دادند بلکه وسعت آنرا به بلخ، وبدخشان وسغدیانه تا بخارا وسمرقند رسانیدند. حتی به جوزجانیان و چغانیان و آذربایجان و عراق وقم فرستادند.

دودمان سامانی که بعد از صفاریان در بلخ رویکار امدند و پایتخت خودرا گاهی بلخ و گاهی بخارا انتقال میدادند در ارتقای زبان و ادبیات فارسی دری نقش عمده و اساسی بازی کردند. مخصوصا پسران احمد سامانی اسماعیل ونصر اساس سلطنت سامانی را گذاشتند و ترقی شایانی نصیب شان گردید. دوره سامانیان را میتوان نخستین دوره ارتقای زبان و ادبیات فارسی دری بشمار آورد. زیرا برای اولین بار پایه های تکامل ادبیات فارسی دری نهاده شد و بهترین شاعران و سخنسرایان ظهورکردند. پایتخت سامانیان مرکز ادبا ی بزرگ بود. باین اســــاس بنیاد و تهداب نظم ونثر ادبیات فارسی دری پس از اسلام در دوره سامانیان ریخته شد. بزرگترین نمونه تکامل شعر درین دوره رودکی است و از بهترین نمونه های نثر تاریخ بلعمی. بنای نظم شاهنامه هم در همین دوره گذاشته شده است. ایشان ظهور ادبیات ملی را تسریع کردند. عصر سامانیان به ازدیاد شاعران و نویسندگان معروفست که بر ادب فارسی دری مأثر بودند. مؤرخان از جمله مؤلف کتاب لباب الاباب تعداد شاعران در بار سامانی را بیست و هفت شاعر و سخنگوی میدانند.

نثر زبان فارسی دری نیز درین دوره به تکامل رفت. عالمان و نویسندگانی بوجود آمدند که آثار ارجمند نثر از خود بیادگار گذاشتند که برخی اکنون دردست است وقسمتی به فنا رفته است. از آنچه مانده است یکی مقدمه شاهنامه ابومنصوری است که در سال 346هـ نگاشته شده است. ترجمه تاریخ طبری و سپس تفسیر طبری میباشد.

دوره سامانیان مقارن به زمانی است که حتی زبانهای نوین اروپایی هنوز قابلیت سخنگویی نداشتند، زبان فارسی دری دارای ادبیات خوب و لغات پرمایه، زیبا، و مفید بود و سبک آسان و پرشکوهی داشت. البته زبان آن عصر تقریباً زبان امروزیست که در دره های خراسان بدان تکلم میشد و در ظرف هزارسال کمتر فرق کرده است. چه مصراعها و ادبیات قرن چهارم فارسی دری امروز به همان اندازه آسان وقابل فهمست که آن روز بود. درحالیکه در دوره بعد تکلف و مصنوعات رویکار آمد که زبان نگارش را برای مردم غیر مفهوم کرد. ازین نگاه زبان فارسی دری در دوره های نخست بین السنه های عالم بیمانند است. نثر این دوره بصورت عمومی ساده و روان بود. عبارتهای پیچیده و مغلق کم داشت جمله ها کوتاه بود در نثر و نظم این دور کلمات عربی تقریباً بسیار کم و گاهی هیچ به نظر نمی آید، که خاصه دور اول سامانیان است. هرچند بعداً کم کم کلمات عربی نفوذ کرد. از نخستین سخنسرایان زبان و ادبیات فارسی دری آن روزگار که مشعل شعر و ادب را بدست گرفت، حنظله بادغیسی بعد رودکی است. به قول دارمستتر شرقشناس فرانسوی " با ظهور سامانیان شعر برمسند نشست. یک نام بر تمام این دوره تسلط دارد، این نام نام شاعریست که شعر فارسی دری اورا مانند یک هومردر مهد خود جای داده... آن نام رودکی میباشد"

در دوره غزنه فردوسی محور ادبیات فارسی دری بشمار می آید. اما شاعران بزرگ دیگر نیز ظهور کردند که هرکدام استاد بودند. فردوسی نخستین شاعری بود که پس از تسخیر عربها افکار و آثار ملی، داستانها و روحیه از بین رفته و مرده را بوسیله شاهنامه دوباره زنده کرد. درین دوره بزرگان و مشوقانی چون قابوس وشمگیر وزیر، دانشمندان و اهل هنر را تشویق میکردند. ادبیات فارسی دری با سلطان کبیر غزنویان باوج خود رسید و شهر غزنه مرکز بزرگ علم و ادب شد و شاعران و عالمان از هر جانب برای آموزش سخن و هنر به غزنه روی آوردند. غزنه دارالفنون علم و ادب گشت و مرکز فرهنگ اسلامی و مأمن عالمان وفاضلان وشاعران نامدار گردید، تا حدیکه بغداد در قبالش رونق خودرا باخت. هرچند دیوان ودفتر به توجه حسن میمندی وزیر به زبان عربی در آمده بود ولی بعد از زندانی شدن حسن میمندی بحکم محمود کبیر دوباره به زبان فارسی دری درآمد. این شخص که از پابوسهای دایمی خلفای عباسی بود باردیگر در زمان سلطنت مسعود عربی سازی دفاتر دارالسلطنه را آغاز نمود، ولی بجایی نرسید.

سلطان محمود به زبان و ادب فارسی دری خدمت شایانی کرد. او شاعرو نویسنده و ادیب را حرمت بسیار میکرد. این موجب شد تا در حدود چهارصد شاعر به دربارش گرد آیند وسلطان خودش هم شعر گوید. چنانچه در ذوق ادبی وی برخی نویسندگان گفته اند که در شعر و ادب دست خوبی داشت. شاعران و عالمان را نیک مینواخت و صلت های گرانبهایی میداد، در بار سلطان خود مجمع شاعران نخبه وبارز و مرکز اعیان و عالمان گشته بود. مسعود و بهرامشاه نیز شاهـــــــان فضلپرور و ادب دوست بودند. تاریخ مسعودی وآثار سنایی، ترجمه کلیله و دمنه بهرامشاهی و کتب و اشعار دیگر گواه دانش پروری وشعر دوستی سلطان مسعود وبهرامشاه پسرش بود.

جنبش نثر نویسی ایکه در دور سامانیان پدید آمده بود در عصر غزنویان پیشرفت شایانی کرد. نثر نویسانی بوجود آمدند که واقعاً شاهکارهای ادبیات فارسی دری را بوجود آوردند. در دوره غزنویان نخست در نثر نویسی بتاریخ نگاری توجه بیشتری شد، بعداً کتب اخلاقی و ادب و آداب معاشرت سپس فلسفه و ادبیات محض، داستان پدید آمد. در اخیر دوره غزنویان نثر ونظم فارسی دری با جنبش تصوف همدوش شد. آثار تصوفی شرح حال عارفان و امثال آن نگاشته شد.و از معروفترین اثر نثری این دوره تاریخ بیهقی میباشد.

آنچه از نظر ادبیات فارسی دری مهم است اینست که ادبیات فارسی دری در دوره سلجوقیان، خوارزمشاهیان، غوریان، درواقع همان ادامه ادبیات دوره غزنویان است که کاملتر شده است. ادبیات بیشتر قوام گرفت، شاعران نامی و فاضلان مشهور و تاریخ نویسان و فقیهای تیز هوش ظهور کردند. عالمان وشاعرانیکه در این دور ظهور کردند برای یک صدسال بزرگترین مقام را احراز کردند و زبان فارسی دری زبان عمومی و علمی آسیای میانه گشت. در مفهوم و روح شعر از تخیل بسوی بصیرت وواقعیت رفتند و سبک ووزن مستقیمتر، شسته تر و نرمتر بوجود آوردند.

در اوایل قرن هفتم (616هـ) چنگیزخان بر آسیای میانه چهره شد وخلافت عباسی را در 656 هـ وارونه کرد. اشتباهات سیاسی سلطان محمد خوارزمشاه راه این سیل کوه پیکر را حتی بطرف اروپا بازکرد و این یکی از مصیبت های بزرگ تاریخ بود. تخریب، قتل عام، کشتار، سوختن... باعث شد تا فرهنگ و مدنیت و افکار و ادبیات ازبین برود. عالمان به قتل رسیدند، کتابخانه ها ومدارس نابود شدند، برخی از عالمان به کشورهای دور دست فرار کردند.

اما پس از یکدور وحشت سلاطین بعدی مغول روی بطرف علم و دانش شعر و ادب، فرهنگ آوردند و به تاریخ و تاریخ نویسی توجه کردند. چنانچه علاء الدین عطا ملک جوینی هروی، مولینا جلال الدین محمد بلخی و خواجه نصیر الدین محمد طوسی معاصر اولاد مغول بودند و از جمله خواجه شمس الدین محمد جوینی صاحب دیوان و برادرش عطا ملک جوینی وزارت یافتند..همدرین دور به وسیله فرار برخی از اهل فضل و علم به کشور های دور دست زبان و ادبیات فارسی دری و تهذیب و فرهنگ خراسانی در پهنای هند و آسیا و غرب ایران منتشر شد که بهترین نمایندگان آن یکی مولوی جلال الدین محمد بلخی ودیگر امیر خسرو بلخی معروف به دهلوی میباشد.

همچنین ظلم، جور و بیداد و تجاوز موجب شد تا نویسندگان، شاعران و اهل دانش و ذوق از عالم بیرونی بیشتر به عالم درونی بگرایند وبه روی آتش آشوب وظلم آب سکون وصفای باطنی بریزند و آنرا فرو نشانند. باین ترتیب شعر عرفانی کمال یافت و بهترین و لطیف ترین معانی تصوف را به قالب شعر در آورند. گویندگان و نویسندگان نامی سر بر آوردند که مولوی، سعدی، جامی، و حافظ و امیر خسرو و خانواده جوینی را بحیث نمونه میتوان ذکرکرد. شعر تصوفی این دور دارای حرارت و عاطفت است. چه حمله مغول اسرار زندگانی را بیشتر عمیق ساخت و سبب شد تا مردم تصوف را یک راه و رسم زندگانی بسازند. این شاعران جهات زشت زندگانی را نگریسته به آن مبارزت میکردند و این خود مانع شد تا جنبه های نیک حیات را ببینند.

گویا ادبیات زبان فارسی دری در عصر سلجوقیان بیشتر کلاسیک کردید، این تفاوت نه تنها در مقایست ادبیات دوره های غزنوی وسامانی با سلجوقــــیان ظاهر گردید بلکه بصورت کلی در ادبیات (دو دوره قدرت و انحطاط) دوره سلجوقی نمایان بود. شاعران قرن پنجم که بدوره نخستین متعلق اند، بیشتر شعرشان مظهر قدرت و جلال، ابهت وشکوه است. شاعران قرن ششم که به دوره پسین تعلق دارند در شعر خودروح تواضع و نرمی وشکستگی را نمایش داده اند. درهمین دوره است که تصوف رواج یافت ویک تعداد نویسندگان از میان صوفیان بیرون آمدند و به نگارش نظم و نثرتصوفی پرداختند. ناصرخسرو بلخی،خواجه عبدالله انصاری و از داستان سرایان عشقی چون عنصری، نظامی و امیر خسرو با سرائیدن داستانهای عشقی وامق عذرا، سرخ بت و خنگ بت، داستان عشق رودابه و ذال، رستم و سهراب، بیژن ومنیژه، داستان اسکندر و امثال آنها قابل ذکر اند. ونیز مثنویهای عرفانی از سنایی آغاز وبا مولوی معنوی بکمال رسید. مثنوی معنوی مولوی یکی از بزرگترین آثار ادبی جهان و متضمن بیست وهفت هزار بیت و دارای شش دفتر است که در حدود 657 آغاز وتا 660 هجری، قبل از مرگ مولوی تمام شده است.

مثنوی معنوی نه تنهابزرگترین محصول شعری و بهترین آیینه افکار جلال الدین محمد بلخی است بلکه کاملترین دیوان تصوف زبان فارسی دری میباشد که در بحر رمل سروده شده ویکی از شاهکارهای نبوغ و الهام بشر است. روح، عمق، حرارت وشور، زیبایی، تعلیمات بلند اخلاقی، بزرگی وشکوه سبک، رنگ آمیزی درخشان، آهنگ روحنواز آنرا از نیرومندترین کتابها جهان ساخته است.

پس از مثنوی تألیف بزرگ دیگر مولوی مجموعه غزلیات اوست که باسم مرشد روحانی اش به دیوان شمس موسوم شده است. عده این غزلیات را سی هزار بیت شمرده اند. گرچه مملو از احساسات و عواطف و شور است و متانت بی مانندی دارد اما کمتر مطالعه میشود. دیوان شمس مولوی مورد نظر سعدی بود که وی غزلیات شیرین و آبدار خودرا ازین منبع فیض الهام گرفته است. حافظ نیز غزلیات جاویدان خودرا به پیروی از همین اثر نوشته است. مولوی در دیوان شمس بزرگترین نمونه غزل عرفانی را عرضه کرده و بدینوسیله اساس و تهداب سبک عراقی را میگذارد.

پس از انقراض مغول، تیموریان که با مغلان پیوند داشتند بسر اقتدار آمدند. امیر تیمور لنگ از ماوراءالنهر به خراسان حمله آورد. هرات را از ملوک کرت بگرفت و امیر حسین والی بلخ را بکشت. اهالی را قتل عام کرد و مدارس را بسوخت. برخی عالمان فرار کردند. پس از مرگ تیمور پسرش شاه رخ در هرات به سلطنت رسید و الغ بیگ در سمرقند پایتخت کرد. اینها به جبران خرابیهای پدر در عمران بلاد و احیای مدنیت و فرهنگ اقدام کردند و بحدی وضع فرهنگی، مدنی و علمی را پیش بردند که کشور را به سویه فرهنگ رونسانس اروپا رسانیدند. بنابر عواملی که شبیه رونسانس غرب است این دور را رنسانس خراسان مینامند. باین دلایل:

1)       این عصر دور احیای مجدد ادبیات و هنر است از وقفه یکصد ساله دوره مغول و تیمور که همه فعالیتهای فرهنگی دچار توقف بود. در رونسانس قرن شانزدهم اروپا نیز علوم و فرهنگ پس از یک رکود وخمود علمی قرون وسطی دوباره احیا شد که رونسانس خود همین معنی احیای مجدد را در بر دارد.

2)       در دور تیموری یک نوع بازگشت بسوی آثار قدیمان و گذشتگان دور غزنه و سلجوقی و غوری دیده میشود وشاعران و نویسندگان از سبک های آن عصر ها پیروی مینمایند، مانندیکه در رونسانس اروپا به آثار کلاسیک روم ویونان توجه شد.

3)       قریحتهای آفاقی درین زمان پدید آمد، که یک نفر فاضل در چندین رشته می پرداخت. مثلاً جامی نثر نویس، داستانسرا، قصیده گـــــــوی،

غزلسرا، عالم نحوی، فقه، مؤرخ ادبیات، فیلسوف، متصوف است و در هرکدام ازین رشته ها آثاری دارد. بهزاد نقاش، رسام، خطاط، تذهیبکار، میناتورساز بود. در اروپا نیز یک عالم بچندین رشته مشغول میشد: منجم، فزیک دان، نویسنده، رسام، شاعر و فیلسوف وغیره میبودند.

4)       تشویق خانواده های مغولی و تیموریان هرات وسمرقند، خانواده های فضلپرور سلطنتی و مشوقان علم و ادب از قبیل شاهرخ، الغ بیگ، سلطان حسین بایقرا، بایسنقر و غیره دیده میشود که در اروپا نیز درین دوره خانواده ها و مشوقان علم و هنر و ادب دیده میشود ازقبیل مدیسیها و غیره.

5)       تقارن زمانی با رونسانس اروپا موجود است که هردو دریک دوره بوجود آمد و علت ارتباط این دو، رویهمرفته عوامل ذیل است:

(1) وجود تجارت بین شرق و غرب و جهانگردی سیاحانی چون مارکوپولو.

(2) فتح قسطنطنیه بوسیله سلطان محمد فاتح 1453م که اهل علم و فضل و دانش و هنر و ادب بیزانس به کشور های دیگر اروپایی پراگنده شدند.

(3) وجود رابطه و نامه نگاری بین شاهان مغولی و تیموری با خلفای ترکیه عثمانی و سلطنت قسطنطنیه که مهاجرت برخی عالمان مانند مولینا جلال الدین زمینه را مساعد ساخته بودند.

دوره تیموریان نه تنها از شاعران و هنرمندان خالی نیست بلکه رونق علمی و هنری داشته، از دوره های پرشکوه ادبیات افغانستان بشمار می آیــــــد. نخستین خاصیت این دور، رواج و انتشار شعر و ادب است. به علاوه پادشاهان و امیران شاعر، امیر علی شیر نوایی یک صد و سی و دو تن شاعر را معرفی میکند. این میرساند که انتشار شعر و ادب به طبقه خاصی منحصر نبوده بلکه شاعران میان تمام طبقات جامعه پراگنده بودند. علت آنهم علاقه وتشویق شاهان و امیران تیموری و پیش آمد حوادثی است که روحیه خاصی را که مناسب سرودن شعر است در مردم ایجاد کرده بود. در هرگوشه و کنار شاهزادگان و امیران خریداران شعر و ادب و علم بودند. شاهزادگان تیموری نه تنها شعر شناس و از مشوقان شعربودند بلکه خود شعر میسرودند و ذوق هنری داشتند و از اهل شعر و علم و ادب حمایت و تشویق به عمل می آوردند.

در قرن دهم هجری پس از آنکه دولت تیموری خراسان سقوط کرد و مملکت بدست حکومتهای شیبانی (اوزبیک) و ماوراء النهر، صفوی فارس و مغولیه هند تجزیه شد، در نتیجه جنگها هر سه شهرهای مشهور خراسان از قبیل هرات، بلخ، غزنه، کابل و مرو و خیوه که کانون علم و ادب و هنر و فرهنگ بودند از مرکزیت افتاده کانون ثقافت و علم بیشتر بخارا، سمر قند، دهلی، آگره، و اصفهان قرار گرفت، یک نوع انحطاط علمی و ادبی در کشور رونما گردید. در بارهای ماوراء النهر فارس و هند عالمان و ادیبان و هنرمندان خراسان را بخود کشانید. از سوی دیگر شاهان خراسان همواره به هند حمله نموده مدنیت اسلامی وفرهنگ خراسانی و زبان فارسی دری را به وسیله کشور کشایانی چون سلطان محمود غزنوی وبار دیگر با لشکر کشیهای غوریها و سوم بار با سپاهیان سوری و لودی به هند انتشار دادند. در ترکیه و آسیای صغیر سلطان ولد پسر مولوی زبان و ادبیات فارسی دری را درآن سامان بسط داد تا آنکه زبان درباری عثمانیهاقرار گرفت. عثمانیها بدان زبان شعر سرودند و شاعران فارسی دری گوی را تشویق ها کردند.

بابر نیز مدنیت خراسان وزبان فارسی دری این والا را به هند برد. وی و پسرش همایون و نواده اش اکبر و پسر او جهانگیر وسایر فرزندان شان بزرگترین حامیان فرهنگ و ادبیات فارسی دری و طرفداران و مشوقان ادبیات فارسی دری در هند بودند که غالب تحصیلات شان باین زبان صورت میگرفت و دردربار آنان چه در کابل و چه در هند شاعران و نویسندگان زبان فارسی دری مقام برجسته داشتند. و باین زبان سخن میگفتند. همچنین هندیها نیز شعر به زبان فارسی دری میسرودند و میگفتند. استفاده از آثار و ادبیات فارسی دری از قبیل شاهنامه، حدیقه، مثنوی، گلستان، و آثار جامی هروی و حافظ و تاریخ هایی که در دوره تیموریان ویا قبل ازآن تألیف شده بوددرهند رواج پیدا کرد وشاعران از هر دیار به دربار شان روی آوردند. پادشاهان مغول تاریخ نویسی را مخصوصاً ترقی دادند و تألیفات گرانبهایی در تاریخ عمومی و تاریخ هندوستان به زبان فارسی دری بوجود آوردند و امپراتوری مغول هند، کانون بزرگ علم و ادب فارسی دری شد بنیان سبک تازه و جدیدی بنام سبک هندی گذاشته شد.

سبک هندی ابتدا در زمان تیموریان هرات در خراسان بنا یافت، چه سلطان حسین بایقرا ووزیرش امیر علی شیر نوایی که متمایل به تصوف و غزل عرفانی بودند درین راه اساساتی گذاشتند، بعد استادان بزرگی چون صائب، کلیم وبیدل بوجود آمدند که این سبک را به مقام بلندی رسانیدند. بسیاری از شاعران زبان فارسی دری باین سبک شعر گفته اند اما تفاوت بین شاعران فارسی دری گوی خراسانی وفارسی دری گوی هندی اینجاست که شاعران هندی بیشتر اغراق می نمایند در حالیکه شاعران خراسان کمتر به اغراق می پردازند و جنبه طبیعی شعر را نگهمیدارند، که البته اغراق و غلو بیشتر از حد آنقدر خوش آیند نیست. بزرگترین شاعران این سبک میرزا عبدالقادر بیدل است که در خراسان بحیث شاعر بزرگ ملی تقدیر میشود و همان راه و روش سنایی، مولوی و جامی را در پیش گرفته بود.

بآنهم درطی این دوره در نثر و نظم فتور ادبی رخ داد، هنر های خطاطی، تذهیب و نقاشی روبه سقوط رفت. غزل به تقلید متأخران غالباً بسیار سســـــت و مبتذل و قصاید کمپایه بود. نثر ها غالباً یکنواخت و تقلیدی و فاقد متانت وسادگی قدیم و خالی از صنایع بدیعی بود. ساده نویسی دیده نمیشد. ولی حس و ذوق بدیعی ملت تماماً از میان نرفته بود. چه یک تعداد شاعران و اهل ادب و علم پدید آمدند که نگذاشتند روشنایی علم و ادب در کشور خراسان که روزی کانون فضل، علم و فرهنگ آسیای میانه بود خاموش شود.

دوره با شکوه تیموریان هرات که آنرا بنام رونسانس زبان و ادبیات خراسان یاد میکردند متأسفانه با سقوط بدیع الزمان انقراض یافت. دوره جدید از استیلای شیبانیها یا اوزبک های خراسان با محمد خان شیبانی (913هـ) و فتح کابل بوسیله ظهیرالدین محمد بابر ورویکار آمدن صفویها در پارس و تصرف برخی نقاط جنوب و غرب خراسان توسط پارسیها شروع شده با اقتدار سلطنت محمد زایی ها در خراسان بآخر رسید.

احمد شاه ابدالی که افغانستان نوین را بر شالوده تقسم و تجزیه خراسان کبیر بنا نهاد، خود شاعر بود وبه زبان فارسی دری دیوان کامل شعری دارد. ازشهزادگان سدوزایی تیمور شاه، شهزاده نادر و شاه شجاع دارای دیوان شعری بودند. از دودمان محمد زایی سردار هارون برادر سردار پاینده محمد خان دیوان مکمل شعر داشت. سردار مهردل خان، سردار پردل خان، سردار احمد خان و سردار غلام حیدرخان پسران امیر دوست محمد خان شاعر بودند. امیر شیرعلی خان دست به نشر اولین اخبار و نشر اشعار زبان فارسی دری زد. در دربارامیر عبدالرحمن چندین کتاب ادبی تدوین گردید. امیرحبیب الله خان با نشر سراج الاخبار و انتقال دوباره محمودبیگ طرزی از تبعید بکابل به شعر و ادب زبان فارسی دری رونق داد.

دردوره امانی نشر تعدادکثیر نشریه های دولتی و آزاد به شعرا و ادبا مجال داد تا در زمینه طبع آزمایی نمایند. شعرایی مانند ولي طواف؛ عزيز؛ حيرت؛ ميرغلام غلامي؛ واصل؛ عبدالغفورنديم؛ شايق جمال؛ عبدالهادي داوي؛ قاري عبدالله؛ محمد اسماعیل خان كوزك؛ ملك الشعرا استاد عبدالحق بيتاب و....و بوجود آمدند.

در دوران سلطنت محمد نادر، اداره مطبوعات تأسیس شد که تنها در کابل دو روزنامه منتشر میکرد؛ انجمن ادبی کابل، با دو نشریه ایکه داشت بنیاد نهاده شد، وشمار مؤسسات آموزشی تا حدی افزایش یافت. تأسیس دانشکده زبان وادبیات در دانشگاه کابل، در 1944عیسوی نشانه عزم دولت برای اداره فعالیت های ادبی بود. این گسترش تنها کمی نبود بلکه با برپایی انجمن ادبی کابل، در سال 1930عیسوی به سرعت به انتشار نخستین نشریه ادبی و تاریخی کشور (یعنی مجله کابل)، سالنامه کابل و پس از وقفه ای چند ساله، به نشــــــر دایره المعارف (دایره المعارف آریانا) انجامید. تولید و اداره این وسایل نوین عرضه و ارائه آثار ادبی بدست گروه کوچکی از روشنفکران انجام میگرفت که سر دبیری وویراستاری جراید و مدیریت رادیو کابل (تأسیس در 1319 هش 1940م) را در دهه 1940م بر عهده داشتند.

ظاهرشاه برای تأکید بر نقش حمایتی دولت از ادبا لقب ملک الشعرایی را که سالهای درازی به کسی داده نشده بود به قاری عبدالله داد. انتخاب قاری بمقام ملک الشعرایی، گزینش کاملاً مناسب وشایسته محسوب میشد،زیرا او در حقیقت حلقه واسطه ای میان ادبیات کلاسیک فارسی دری و ادبیات روبه رشد این دوره بود. گذشته از مضامین هنری، تاریخ و فرهنگ نیز بی گمان منابع اصلی مضامین آثار روشنفکران افغانستان را در دهه های 1930و 1940 تشکیل میداد. اینان داوطلبانه در نتیجه سیاست ملی گرایانه دولت می بایست خوانندگان را متقاعد میکردند که افغانستان با وجود تجارب تلخ تاریخی، دارای یک فرهنگ تکاملــــی است و میتواند به همه تهدیداتی که از سوی بیگانگان متوجه آن است، پاسخ دهد و آنان را جذب کند. عبدالرؤف بینوا، احمد علی کهزاد، میر غلام محمد غـــــبار، خلیل الله خلیلی، عبدالرحمن پژواک، سید قاسم رشتیا، محمد ابراهیم صفا، محمد عثمان صدقی، محمد قدیر تره کی و دیگران تنها تاریخ نگار، روزنامه نگار و منتقدین ادبی نبودند؛ نوشته های آنان آگنده از مطالب تاریخی بوده و تکیه ایشان بر میراث ادب فارسی دری، آنهارا قادر ساخته بود تا زبان نگارش را خلاقانه با انواع نوین ادبی تطبیق دهند. داستانهای کوتاه و نمایشنامه های پژواک نمونه هایی از این خلاقیت ادبی است. وی با استفاده از فرهنگ عامیانه تاریخ و اسطوره، شیوه ای از داستان نویسی ابداع کرد که باوجود تکیه آن به سنت کلاسیک، سبک ویژه او به شمار می آید. نقش عبدالغفور برشنا و عبدالرشید لطیفی در نمایشنامه نویسی، مشابه نقش پژواک در داستان کوتاه است. صوفی عبدالحق بیتاب که پس از مرگ قاری لقب ملک الشعرایی یافت، از برجسته ترین شاعران این دوره و نمایندگان سنت کلاسیک شعر فارسی دری، با مضامین رایج و تثبیت شده آن بوده اند.اما کسیکه وی را میتوان نامدارترین استاد شعر فارسی دری در عصر ظاهرشاهی دانست، شادروان استادخلیل الله خلیلی است که به سبک خراسانی شعر می سرود و مدیحه های فراوانی، بر خلاف میل و اراده خود در ستایش ظاهر شاه دارد. سلطنت ظاهر شاه رااز آغاز تا پایان زمان نخست وزیری شاه محمود (1332هش) بویژه دوره کوتاه آزادی و دیموکراسی، میتوان دوره ای دانست که درآن نسل نخست نویسندگان افغانستان در روزگار معاصر سر برآوردند.

نثر نویسی پر از حشو و زواید و تفصیل های ملال انگیز بود. همچنان در داستانها دیده میشود نویسندگان به رسم داستانهای کهن هرگاه میخواهند پا پیش گذارده به تجزیه و تحلیل حوادث داستان و اظهار نظر و نتیجه گیری پردازند، نمیتوانستند ازدادن پند و نصیحت وسفارش های ارزشی و اخلاقی خودداری نمایند و نا خودآگاه سمت و سیر داستان را بطرف اخلاقیات میکشانند.

در سراسر دوره چهل ساله محمد ظاهریا دقیق تر، فرمان روایی پنجاه ساله خانواده مصاحبان (یحی خیل) یعنی از آغاز پادشاهی نادرخان تا پایـــــــان حکومت محمد داؤد قضاوت و تصمیم نهایی در باره انتشار هرگونه نوشته ای با مسؤلان ضبط احوالات بود. تنها در دوره کوتاهی در زمان نخست وزیری شاه محمود وبه ویژه در دوره مشروطیت (١۳٤۱ - ١٣۵۲هش) بود که از فشار اداره ضبط احوالات کاسته شد و نشراتی که خود را آزاد و ملی در برابر دولت می خواندند، در صحنه سیاسی وفکری افغانستان ظاهر شدند.

حاکمان دوره اول زمامداری محمد ظاهر شاه مردمان بی عاطفه، مغرور، ستمگرو آزمند بودند و در سر کوبی مخالفان سیاسی و همه هواداران آزادی اندیشه و بیان و عدالت و دموکراسی لحظه ای درنگ نمی ورزیدند. اما شاه محمود برخلاف برادرش نادرشاه میکوشید آنهارا نه با اعدام و کشتن، بلکه با انداختن شان در زندانها و سیاه چالها از میان ببرد. از اینرو گذشته از زندانهای دوره امانی و نادری زندانهای تازه ای در کابل وولایات افغانستان ساخت و بسیاری از روشنفکران و فضلای افغانستان را در آنها افگند.

در دوره دوم سلطنت ظاهری تغییر فاحش در اداره کشور رونما گردید صدراعظم جدید ( شاه محمود) قدمهایی برای تغییر دولت خودکامه به دولت مشروطه برداشت. برخی روشنفکران و فرهنگیان و ژورنالیستان کشور را که زندانی سیاسی بودند از بند رها وبکار های دولتی گماشت. مانند محمد انور بسمل، سید قاسم خان، عبدالهادی خان داوی...

نسل جدید یا دوم نویسندگان و داستان نویسان افغانستان نیز که در دوره محمد داؤد رفته رفته شکل گرفته و پرورش یافته بودند در دوره مشروطیت با توانایی هایی بیشتری پا به عرصه گذاشتند و متعهدتر و حرفه یی تر از نســـــل گذشته کار خودرا پیگیری کردند. در یک جمله هر آنقدر که عمل خانواده مصاحبان در مقابل زبان دری شدیدتر میشد بهمان اندازه نیرو و قدرت زبان دری بالارفته، با آوردن تحولات نوین و تازه در مضمون و نوع کلام، زبان و ادبیات دری را غنی تر ساختند. تا آنجا که میراث فرهنگی و ادبی بیشتر و غنی تری به نسلهای جدید بوجود آوردند، تاکه دیگر برای کسانیکه زبان ستیزی میکنند مجالی باقی نماند.

گفتنی است، در دوره حاکمیت سدوزایی ها و بعد محمد زایی ها (نیمه دوم قرن 18) تا سالهای نزدیک, همیشه کوشش میشد، سیاستی استعماری برای پایمال کردن حقوق و منافع صاحبان اصلی این سرزمینها, تاجیکان، اوزبکان و هزاره ها در پیشگیرند. یکی از این نوع سیاستهای ضد ملی آنها, مخلوط کردن اقوام بود. حکومت داران افغان چنین فکر غیر علمی را در بین اهالی انتشار میدادند که گویا همه ساکنان افغانستان بدون توجه به قوم و نژاد شان به ملت افغان تعلق دارند و کوشش میشد از موجودیت قوم بومی و پر جمعیت تاجیک، اوزبک و هزاره در صفحات کتابها, روزنامه ها, مجله ها وصدا و سیما ها, عمداً نام نبرند. تمام گذشته پر افتخار تاجیکان, تاریخ, فرهنگ, ادبیات و هنر آنها ازآن افغانها اعلام میشد. شهرهای قدیمی تاجیکان، هزاره ها و اوزبکان بلخ, هرات, بامیان, کابل و غیره شهرهای باستانی افغانها نامیده میشد.

این تحریف کاری بعد از رویداد هفتم ثور در افغانستان اصلاح شد, هرچند در این سالها هم دولت دردست افغانها باقیماند. بهرحال تأثیر زمان حاکمان وقت را مجبور ساخت از موجودیت قومهای دیگر, از جمله تاجیکان اوزبکان و هزاره ها اطلاع دهند. مثلاً برنامه های رادیو, تلویزیون, روزنامه ها, مجله ها, حتی به زبانهای اوزبکی و ترکمنی نیز به طبع میرسید. در این سالهای اخیردرباره تاجیکان در روزنامه های افغانستان مقاله های دانشمندان کشور نشرشد. مثلاً از پروفیسور جلال الدین صدیقی مقاله "تاجیکان" چاپ شد, عبدالغیاث نوبهار مقاله"تاجیکان افغانستان" را در کتاب "تاجیک, تاجدار تاجور" و عبدالاحمد جاوید "سخنی چند درباره تاجیکها" در کتاب "تاجیک, تاجدار و تاجور"نشر کردند. مقاله پروفیسور همام "تاجیکها" در مجله تاجیکســــــــتان, ( 1992م) نیز چاپ شده است. این مقاله ها در راه خود شناسی تاجیکان افغانستان کم وبیش ارزش دارد ولی در باره یکی از مسایل اساسی تاجیکان کشور یعنی نفوس آنها و تناسب آن نسبت به دیگر اقوام بحث نشده است. رژیم ها امکان نمیدهند که دانشمندان در این باره حقیقت حال را منعکس کنند. زیرا ابراز این حقیقت به منفعت قومی وسیاسی افغانها که حاکمیت در دستشان و نام کشور هم بنام شان است, لطمه و ضرر وارد میکند.

امروز حقیقت طور دیگر است. تاجیکان و اوزبکها و هزاره ها بعد از یک دوره کوتاه سلطه بر پشتونها با پادرمیانی کشور های اروپایی و امریکایی در شهر بن آلمان غلطک خوردند و حاکمیت را نا آگاهانه دوباره به اقوام پشتون سپردند. این اشتباه ناشی از بیدانشی ملی و عدم توجه به مسأله ملی و زبانی نمایندگان اقوام تاجیک، هزاره و اوزبک بودکه کار را بجایی کشاند که حزب افغان ملت رقیب تاجیکان، هزاره ها و اوزبکان، قدرت حاکمیت را بدست گیرد و آهسته آهسته گروههای رقیب تاجیک، اوزبک، و هزاره را حاشیه رانده زبان فارسی دری را که قرنها زبان ملی و رسمی کشوری بود آهسته آهسته کنار زده زبان پشتو را جاگزین آن سازد.

حقایق امروز نشان میدهد که باز زبان فارسی دری به چالش تازه روبرو است و حاکمان اطراف دولت جمهوری افغانستان تلاش دارند از هر وسیله دست داشته استفاده کرده در سکنی سازی اجباری پشتونها در مناطق تاجیک نشین، هزاره نشین و اوزبک نشین کارگیرند و نگذارند احصائیه دقیق ساکنان کشور گرفته شود. ونیز اقوام دیگر را بی هویت کرده بنام افغان در اذهان جلوه دهند. عمال پشتونها مخفیانه در مسوده قانون اساسی سال 1383 جعلکاری کرده مــــاده ای اضافه کرده اند که حق و حقوق طبیعی رشد اصطلاحات زبان های فارسی دری و اوزبکی را سلب می نماید.

برتاجیکان، اوزبکان و هزاره ها است هوشیاری را از دست ندهند و در مقابل هجوم تند باد زبان و فرهنگ زدایی پشتونها مقاومت کرده سیطره تفوق طلبی داعیان افغان ملت را با حربه یک مشتی خنثی کرده سکوی والای زبان پرتکلم و خوش آهنگ فارسی دری را دوباره مجد و جلال بخشند.

این بود سرنوشت زبان فارسی دری که ریشه و اصل آن در طول اعصار و قرون با سرودهای ویدی، اوستایی آغاز و از تمدنهای گریکوبودیک تا اسلام سیاسی عقب رویها و پیش رویهای نامطلوب را مشاهده و درنهایت پیروزمندانه دوباره جوانه های پرریشه زد و توانست مقام والای خودرا بحیث یک زبان خوش آهنگ و پر متکلم وشیرین سر زمینهای آسیای میانه و هند تا بالکانات پهن نماید.

امروز در شرایط اسکان بیش از حد فارسی دری زبانان در کشورهای اروپایی و امریکایی، زبان فارسی دری عالمگیر شده چاپ نشریه های برونمرزی، نشر کتب و نشر سایت های برقی ریشه و بنیان آنرا عمیق تر ساخته موجبات رشد و نموی آنرا در بین سایرزبانان پر تکلم جهان تثبیت کرده است. طرح تأسیس بنیاد فارسی زبانان جهان بحیث یک مرکز بزرگ بین المللی رشدو انکشاف زبان فارسی دری باشتراک کشورهای ایران، افغانستان و تاجیکستان وسایر فارسی زبانان جهان گام مهم و استواری است که در راه جهانی سازی زبان فارسی دری برداشته میشود.

پیشنهاد قبولی زبان فارسی دری منحیث یکی از زبانهای پر متکلم بحیث یکی از زبانهای رسمی ملل متحد قدم دیگری است که در تکامل و مـــــعرفی و جهان شمولی زبان فارسی دری گذاشته شده سکوی بلند آنرا در قطار سایر زبانهای پرتکلم و مهم جهان تثبیت میدارد.

زبان ستیزان باید بدانند که زبان فارسی دری بالنده است. هیچگونه سنگ اندازی و مزاحمتهای استبدادی و کلیشه یی نمیتواند جلو رشد آنرا بگیرد. این زبان پیش میرود و ریشه های خودرا در بین سایر اقوام افغانستان و جهان غرس میکند.

 

 

منابع عمده:

1)   غبار، میر غلام محمد. افغانستان در مسیر تاریخ. 2ج. کابل، میوند، 1384

2)   کهزاد، احمد علی. تاریخ افغانستان. 2ج. استوکهولم، بنیاد کهزاد، 2002

3)  فرهنگ، میر محمد صدیق. افغانستان در پنج قرن اخیر. 3ج. کابل، میوند، 1373

4)  باباجان غفور اوف. تاجیکان، کتاب یکم، قسمت اول. برگردان مرحوم پوهاند جلال الدین صدیقی و روشن رحما اوف. کابل، دانشگاه کابل، بدون تاریخ.

5)  آریانا دایره المعارف. ج 4، ص255

6)  یمین، پوهاند محمد حسین. تاریخچه زبان فارسی دری. کابل، کتاب، 1382.

7)  ژوبل، محمد حیدر. نگاهی به ادبیات معاصر در افغانستان. کابل، ریاست مستقل مطبوعات، 1337.

8)  انوشه، حسن. دانشنامه ادب فارسی؛ ادب فارسی در افغانستان. تهران، سازمان چاپ و انتشارات، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1378.

تاریخ مختصر ادبیات افغانستان

نوشتهء دکتور محمد حلیم تنویر

 

 

زبان دری، فارسی قدیم نیست!

فارسی بازمانده زبان پهلوی و لهجهء متأثر شونده
از زبان های دری است.

مادر زبان "دری" است وکلمه "پارسی دری" 
باید به زبان "فارسی"
 گفته شود.

زبان افغانستان"دری" و زبان ایرانی"فارسی" است.

 

اگر به گذشته کوتاه نظری کنیم در می یابیم که آریانای کهن در محور شهر باستانی بلخ مدنیت درخشان پنجهزار ساله افغانستان را داشت. مدنیتی که شامل افغانستان کنونی، هند، فارس (ایران) و آسیای میانه می گردید. قبل از گسترش دین اسلام، مدنیت آریایی به عنوان مهد تمدن و زبان در تاریخ قدیم جهان همیشه بحث های علمی دارد. بلخ مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زردتشتی بود. زردتشت خود اهل و متولد شهر بلخ بود و به قول بیشتر مستشرقین زادگاه زردتشت را بلخ باختر (بخدی) می دانند.

در تاریخ افغانستان، بلهیکا یا بلخ را همان "بخدی" اوستا می دانند که با استناد به اقوال محققین، این شهر باستانی کانون رهایش و مدنیت شاخهء هندو اروپایی است(الف، ص:70) که در آریانا، هند و فارس بسط و توسعه یافت و در عصر ودائی ها، آریاییان از شما به جنوب سلسله کوه های "هندوکش" پراگنده شدند. "پیشدادیان بلخی" رادر "بخدیم سریرام درفشان" که به معنی (بلخ زیبا و دارای بیرق های بلند) است می نامیدند. "یما" مؤسس و پادشاه این مدنیت بود. طبق مندرجات "ودا" و "اوستا"، یما اولین پادشاه آریایی است. (ب، ص: 22)

در آثار ودائی و کتاب "ماهاباراته" در باره لفظ "ماهیکا" یا " باهیلکا" این نکته را روشن می سازد که بلخ منشأ ظهور آریایی ها بود که پسانها به مرو، سغد، کابل، هرات، سرزمین هند و بخش فارس گسترش یافتند.

در "اوستا" با کلمات ساده، از زنده گانی بدون تکلف و آرایش "یما" پادشاه سخن رانده شده است. . نام پادشاهان آریایی که ینیان گذار برابری، حکمروایی و اداره بودند به پیشدادی ای بلخ معروف نیز اند. در سرود های "ویدی" از "یاما" که در اوستا "یما" است، نام برده اند.

سروده های "ریکویدا" که از کتاب برهمنایان ریشه گرفته است، حدود دو هزار و پنجصد سال قبل در افغانستان سروده شده است و سپس در سرزمین هند رشد نمود. " زبان اویستا در افغانستان پیدا شده....سرود های زردتشت بشکل زبانی و شفاهی حفظ گردید. زبان ادبیات اویستایی افغانستان که دارای شعر منظوم هم بود، یک ادب شفاهی بود و بس.." (پ، ص:36)

در قرن اول میلادی سروده های اویستایی گردآوری شده و تدوین گردید که به اویستای ساسانی معروف است. در آن زمان فارس ها در جنوب ایران قادر به تشکیل دولت نشده بودند. در افغانستان ده قرن قبل از میلاد، تمدن باشکوه با روش های اجتماعی، اقتصادی وجود داشت و هنر در جامعه راه خود را گشوده بود.

پادشاهان قدیم بلخ عبارت بودند از پیشدایان، کیانیان، اسپه ها که پسانها در شاهنامه فردوسی و روایات مؤرخان نیز از آنها یاد شده است.. آریایی ها که به باختریان ثروتمند نیز شهرت داشتند، در اوایل هجوم و حملات قبیله های بدوی آسیای مرکزی قرار گرفتند. زمانیکه ماد ها و سپس هخامنشی ها، دولت های خود را در فارس(ایران) شکل دادند و اداره آنان نظم گرفت، در دوره هفتمین پادشاه این سلسله در سال 539 قبل از میلاد متوجه باختریان در افغانستان گردیدند و برای چپاولگری و تسخیر این سرزمین ثروتمند لشکر کشی ها کردند.این جنگ ها مدت شش سال ادامه یافت و کوروش در جنگ های افغانستان کشته شد. اما مناطق کرمان، پارتیا، باختر، هرات، ستاگیدیا (افغانستان مرکزی)، سیستان و بلوچستان در تصرف هخامنشی ها درآمد. پسر کوروش از جمله شاهان مقتدری بود که به مناطق مفتوحه قناعت نکرده و سلسله فتوحات خود را تا دامنه سند ادامه داد. سپس متوجه غرب فارس شد.دراین زمان اداره کننده گان افغانستان و والی ها در شمال و غرب کشورمان، خواهان استقلال و تأسیس سلطنت های جداگانه شدند و تحرک استقلال طلبی باعث شد تا مردم، "بسوس" والی باختریان را پادشاه افغانستان اعلان کنند.

زبان خروشتی: رسم الخط و زبان "خروشتی" در قرن ششم قبل از میلاد عامل تازه انکشاف تمدن قدیم کشور ماست که از راست به چپ نوشته میشد. این زبان و رسم الخط در دفاتر و دیوان ها، کتیبه های سنگی، فلزات، مسکوکات و ظروف بجا مانده است و منحیث اسناد معتبر وجود دارد. چنین آثار در هده جلال آباد، خوات وردک، منطقه بیماران درونته کشف شده و هم مسکوکاتی در کاوش های باستان شناسی از چمن منطقه جشن و تپه مرنجان کابل پیدا شده است. معبد سرخ کوتل هم بیانگر تمدن قدیم افغانستان است. این آثار بدست آمده حوادث و واقعات دوره های تمدن باختریان، دوره تسلط هخامنشی ها و دوره با عظمت تمدن کوشانی ها را بیان می دارد.

زمانیکه اسکندر مقدونی سلسلهء هخامنشی ها را در فارس(ایران) مضمحل نمود، متوجه آریانا(افغانستان) شده و در سال 330 ق.م. به کشور ما لشکر گشایی را آغاز کرد. با وجود اینکه حکومت مرکزی در افغانستان ازبین رفته بود و مردم در حالت قبیله یی و منطقه زنده گی می کردند، ولی اسکندر به مقاومت شدید مردم در شهر های مشهور افغانستان چون: طوس، هرات، غزنی،بلخ و کابل برخورد.اسکندر طی این مقاومت برای اولین بار زخمی شد و سخت زیر تأثیر نیرو های مقاومت افغانستان قرار گرفت تا اینکه احساس خسته گی و پشیمانی می کرد. مقاومت پیهم مردم افغان، او را مجبور به برگشت ازافغانستان کرد و از راه بلوچستان و فارس به بابل رفت.

مردم افغانستان بعد از مرگ اسکندر مقدونی، در چهار بخش اداره های چهار گانه را تشکیل دادند که عبارت بودند از : ولایت باختر یا سغدیانه، ولایت کابلستان، ولایت هرات و سیستان، و ولایت کندهار و و بلوچستان. ادارهء هر چهار بخش افغانستان بدست والیان یونانی اداره میشد که در سال 250 ق. م.یعنی هشتاد سال استقلال افغانستان را اعلان نمودند.

یکی از محققان افغان در مورد کلمهء (باختر) م نویسد: "..واژه باختري ابداع دانشمندان غربي است. نام اصلي آن بقول زائر چيني هيوان تسانگ  تخاري بوده است، يعني زبان كه مردم تخارستان بدان سخن ميگفتند. اما چون زبان ديگري قبل از باختري كشف و به تخاري معروف شد بناء براي زبان تازه نام باختري را برگزيدند كه منسوب بسرزمين باختر است." (ع، صفحه انترنتی خاوران)

زبان مردم افغانستان از تأثیرات نفوذی یونانیان نیز متأثر گردیده و از قرن سوم ق.م.، رسم الخط یونانی با زبان پراکریت و رسم الخط خروشتی یکجا بکار می رفت و مورد استفاده قرار می گرفت.. همچنان خط پارتی که انکشاف یافته خط "آرامی" است در عهد سلسلهء کوشانی ها و نفوذ ساسانی ها در بخش های از افغانستان مروج گردید.

رسم الخط خروشتی  که از راست به چپ نوشته میشد  حدود یک هزار سال در سرزمین آریانای کهن رواج داشت که حدود و ثغور این زبان از بلخ و ماورأی دریای آمو تا سیستان و پنجاب بود.در جنوب افغانستان علاوه از رسم الخط خروشتی، زبان "برهمنی" با رسم الخط آن نیز مروج و مورد استعمال بود.

در افغانستان قبل از اسلام (دورهء باختریان) زبان های زیاد دیگری نیز گپ زده میشد که عبارت بودند از زبان دری،تخاری، سغدی، یونانی، پشتو، اسکایی و پهلوی. این زبان ها غالباً منشعب از زبان های سانسکریت و پراکریت اند.

تفاوت زبان دری و پهلوی: زبان های دری و پهلوی با وجود شباهت های مشترکی دارند، ولی در اساس و بنیاد از هم متفاوت اند. عبدالله بن مقفع گوید: "...پهلوی منسوب است به پهله که نام پنچ شهر است: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان. و اما دری زبان شهر نشینان بود و درباریان با آن سخن می گفتند و منسوب به دربار پادشاهی است و از میان زبان های اهل خراسان و مشرق، زبان مردم بلخ در آن بیشتر بود. اما پارسی، زبان مؤیدان (روحانیون زردتشتی) گزیده بود که در پارس مردم به آن دین معتقد بودند ) و امثال آنان بود و مردم فارس به آن سخن می گفتند." (ت، ص:39)

عبدالله بن مقفع نیز محدودیت زبان پارسی را به شهر های خاص نموده، در حالیکه زبان دری با وسعت و گسترش آن در خطهء بزرگ خراسان(افغانستان قدیم) زبان رسمی، ادبی و معتبری بود و همه آثار و تاریخ و حکمت به این زبان نوشته شده است و از افتخارات مردم افغانستان بشمار می اید که تأثیراتی بر لهجهء فارسی نیز داشته است.

در اواسط قرن سوم ق.م. دولت موریای هند در گسترش دین بودایی در افغانستان سعی نمود. دولت یونانو باختری افغانستان دراین نفوذ دینی ممانعت ننمودند و می خواستند خود را در ثروت هند شریک سازند. لذا دین بودایی جای دین زردتشتی راگرفت.

کوشانی ها با تشکیل دولت افغانستان، مدنیت جدید را در تاریخ کشور ما رقم زدند. کنیشکا مقتدرترین پادشاه کوشانی در 120 میلادی پایتخت افغانستان را از بلخ و شمال افغانستان به بگرام و کاپیسا انتقال داد. این سلسله تا 220 میلادی دوام نمود که گرایش خاص در سیطره هند داشتند. یکی از قویترین حکومات محلی کوشانی ها، دولت کابلستان بود که از کاپیسا در جنوب هندوکش تا سواحل سند تسلط داشت." (پ، ص:50)

زبان پادشاهان کوشانی ختنی و تخاری بود که این دو زبان از هم تفاوت کلی داشتند. اما زبان خروشتی در افغانستان از تاریخ پنجم ق.م. تا آغز قرن ششم میلادی، به مدت ده قرن رایج بود. ساحهء زبان های افغانستان از آسیای میانه تا جنوب سند و در غرب از کرمان تا سیستان وسعت داشت. آثاری از آن دوره ها نیز در مناطق مذکور وجود دارد.

از سال 220 تا 425 میلادی، افغانستان در تشنجات و حملات سه جانبه قرار داشت. ساسانی ها شمال غرب افغانستان را در دست گرفتند، سلسله "کیداری" ها که مرکز آن کاپیسا بود موجودیت خود را در جنوب حفظ نموده و با ساسانی ها در جنگ بودند. کیداری ها با دولت "گپتا" های هندی دوستی و مراودت داشتند. در سال 425م. یقتلی ها در شمال افغانستان دولت را تأسیس کردند که مرکز این دولت تخارستان بود. این دولت با قدرتی که داشت، توانست بهرام گور را در "مرو" و یزدگرد ساسانی را در "مرغاب" شکست دهد. بعد از شکست ایرانیان، دولت "کیداری" هم در افغانستان سقوط داده شد و تمامیت ارضی افغانستان را افغان ها دوباره احیأ نمودند.

سیر زبان ادبی از اوایل گسترش اسلام تا به امروز

افغانستان قبل از گسترش دین اسلام، زیر نفوذ ادیان دیگری چون زردتشتی، بودایی و مانوی قرار داشت. دربخش شرقی افغانستان، دین بودایی بنابر تعلقات و روابط نزدیک با دولت گپتا های هندی رایج گردیده و تا مناطق مرکزی و جنوب غربی کشورمان نفوذ نموده بود.

با گسترش و نفوذ اسلام در افغانستان در سال 642م.، کشور ما به مدت یک قرن پذیرش فرهنگ و ادبیات جدید عرب و آموزش دین اسلام را در زنده گی اجتماعی خود آوردند. افغانستان دین اسلام و زبان عربی را با حفظ زبان خود پذیرفتند و ملت عرب هم از غنامندی زبان دری برخوردار شده با تمدن و فرهنگ قدیم افغانستان آشنا گردیدند. روابط افغانستان با دین اسلام و فرهنگ عرب و زبان عربی، در حقیقت یک تلفیق و آشنایی دو فرهنگ، در تشکیل آینده تمدن اسلامی نیز تأثیر افگند" (ج، ص:160) در چند دههء قرن اول هجری، سرزمین خراسان (افغانستان قدیم)، تحول عظیم بنیادی و اعتقادی که در ابعاد گوناگون دیگر اجتماعی نیز اثر گذاشت، بوجود آمد.

دین اسلام جاگزین عقاید مختلفه(زردتشتی،مانوی و بودایی) شد و زبان عربی منحیث زبان اعتقادی بزودی گسترش یافت. زبان های محلی افغانستان مانند زبان سریانی و اوستایی را نیز زیر تأثیر قرار داد. پذیرش زبان عربی و جاگزینی ویا نفوذ آن در زبان های دیگر ناشی از دو جریان بود:

یکی اینکه دین اسلام و کتاب آسمانی قرآن کریم به زبان عربی بود و تمام احادیث و روایات صدر اسلام و فقه از عربی به مردم انتقال می یافت. دیگر اینکه زبان عربی با سعی و کوشش علمای عربی زبان در تهیه متون علوم و ترجمه آثار یونان باستان و اندیشهء فلاسفه و حکمأ نقش بارزی را ایفأ نمود.

گسترش زبان عربی و نفوذ آن در ادبیات دری و پشتو و زبان های دگر منطقوی و حتی لهجه ها ، تأثیر گذاشت. در مورد نفوذ زبان عربی عوامل دیگری نیز وجود دارد که در مقاله دیگر رویآن بحث خواهم کرد.

زبان دری قبل از اسلام

در افغانستان، آسیای میانه و ایران قبل از اسلام نیز به زبان دری حرف و گپ می زدند. عبدالله بن مقفع در کتاب "الفهرست" تألیف محمد بن اسحاق ابن الندیم الوراق که در سال 378م. ذکر نموده است که" در دوره هخامنشایان فارس و ساسانیان در شهر های مداین زبان دری مروج بود: " اما الدریه فلغۃ مدن المدائن و بها کان یتکلم من بباب الملک و هی منسوبه الی حاضره الباب..."

اما محققان ایرانی این ادعا را رد می کنند. دکتر ذبیح الله صفا در کتاب "تاریخ ادبیات ایران" می نویسد که اگر دری زبان تکلم شهر های شرق بود، پس چگونه در شهر های مدائن و در درگاه سلاطین ساسانی برای تکلم بکار میرفت. وی دلیل می آورد :" علت تسمیه لهجهء تخاطب مدائن به "دری" انتساب آن به درگاه سلاطین ساسانی است نه از آنروی که آن لهجه، همان لهجهء مشرق است... (چ،ص:739)

ولی این تحلیل خیلی ضعیف بوده وجستجوگران ایرانی به گونهء خواسته اند تا از نفوذ زبان دری در دربار هخامنشیان فارس انکار کنند و دوباره به همین موضوع قانع شده اند که زبان دری، زبان مردم خراسان (افغانستان) است. عبدالله ابن مقفع به صراحت ذکر می کند که: " الغالب علیها من لغۃ اهل خراسان و المشرق لغۃ اهل بلخ.."

یکی از اسناد برجسته دیگر که زبان دری را از زبان پهلوی قدامت و پیشی داده و آنرا زبان مستقل می داند، کتیبهء است که در سرخ کوتل بغلان کشف شد. " اکنون که سنگ نبشتۀ مکشوفه بغلان را به زبان دری تخاری و رسم الخط یونانی می بینیم، اعتراف می کنیم که زبان دری کنونی از پهلوی منشعب نشده، بلکه در مدت یکهزار و هشتصد سال تا دو هزار سال پیش ازین در تخارستان تاریخی زبان تکلم و تحریر و ادب و دربار بوده، که این بیست و پنج سطر نوشتهء آنرادر حدود 160 لفظ بهمان شکل قدیم و عناصر کهن تاریخی در دست داریم، و بنابران کشف این سنگ نبشتۀ گرانبها، تحولی را در اعلام زبان شناسی و تاریخ ادبیات افغانستان بوجود میآورد و عقاید کهنه ویا تقلیدی را متزلزل می گرداند." (ح، ص: / خ، ص :۴۴۸ ، چ، ص:۷۵۲ )

یکی از دانشمندان ادبیات افغان می نویسد:"...زبان دری قبل از برقراری ساسانیان در نواحی باختر(باکتریا) رو به هستی می گذارد؛ چنانکه در اواخر ساسانی و آغاز دوره اسلامی نمونه های از آن در کتب تاریخی و جغرافیه نویسان عرب دیده می شود.." (س، ص1۰)

"زبان دری . . . تاريخ چيز کم دو هزار سال [دارد]، در دوره های قبل از اسلام وجود داشـته و در افغانستان [خراسان کهن] بوجود آمده ... نخسـت زبان مردم خراسان بوده و بعداً انتـشار آن به غرب [ايران امروز] صـورت گرفـته ..." (ظ، ص:۲۲)

"درآن هنگام در کشور پارس زبان پارسی باستان از بین رفته بود. در آریانا (افغانستان آن عهد) در هرگوشه بزبانی دیگر گپ زده میشد, در سراشیبی های شرقی و جنوبی هندوکش زبان پراکریت, در کنار سانسکریت, کلاسیک قد علم کرده بود و مردمان آن نواحی بحیث یک زبان عمومی و ملی بدان سخن میگفتند. در شمال هندوکش وپاردریا در اثر تماس زبان سغدی و پهلوی خراسانی با زبان تخاری (بقولی شکل ابتدایی همین زبان دری) بوجود آمده بود" (ص، شماره٢، سال۶)

واقعیت امر آنست که دری، زبان گسترده و قدیمی بود که پهنه آن لهجه ها و زبان های دیگر رازیر نفوذ خود داشت. زبان پهلوی و لهجهء فارسی نیز متأثر از زبان دری بود. اینکه نویسنده گان ایرانی سعی دارند تا برعکس زبان دری را "لهجۀ دری" و لهجهء فارسی را زبان فارسی می خوانند، در واقع تصور و کوششی است تا هویت زبان دری را در محور زبان پهلوی ترسیم کنند و آنرا " فارسی دری" بنامند. این موضوع را به صراحت به همه دانشمندان و ادیبان افغانستان، ایران و تاجکستان یاددهانی و تذکر میدهم تا درمقالات و نوشته های تحقیقی خویش یکبار دیگر جستجوگر واقعیت های تاریخی زبان دری و دیگر زبان های ماحولش شوند و آنچه را که نوشته اند دوباره تعدیل نموده به واقعیت زبان دری صحه گذارند. برای دانشمندان افغانستان اینکار یک امر فرضی و واجبی شمرده شده و تاریخ ادبیات دری را که در معرض توهمات و تحریف ها قرار گرفته است ، برهانند و از تقلید های تبلیغاتی دیگران و یا از مصلحت های مقطعی ذوقی خود با زبان ها و ملیت های دیگر بپرهیزند تا باشد که واقعیت تاریخی جامعه ما بخوبی تمثیل گردد.

اگرما به جستجو های علمی زبانی و تحقیقات معاصر در زمینه ادبیات دری و فارسی نظر کنیم، اکثر محققان به استناد مقالات و فرآورده های نویسنده گان وکتاب های چاپ ایران ، تحقیقات خود را می نویسند. و آنچه که آنان تحلیل محتوی دارند،به اندیشه دیگران القأ می کنند.اما پژوهشگر راستینباید از کلام دیگران نیز ، صحت و سقم موضوع را بیرون کند.

من به این باورم که اگر پارت ها و زبان پارتی به فارس رفته و حرف (ت) به ((س) شکل گرفته است. پس همان فارسی فارس ها هم لهجه و پس ماندهء زبان پارتی، تخاری، دری است و به زبان فارسی ایرانیان باید بگویم"فارسی دری" یعنی اینکه زبان فارسی مشتق شده و لهجه زبان دری است. و زبان دری زبان مادری و اصلی که مرکز آن افغانستان است و فارسی از "دری" بوجود آمده است.زیرا:

همه به این مؤافق اند که زبان اویستایی، زبان کهن آریانا و آریاییان باختر(افغانستان) است. زبان "پارتی" هم زبان باختری، بلخی و کوشانی است که زبان های سغدی و تخاری(دری) نامیده می شود.

پس همه مؤافق اند که زبان دری به غرب و به فارس رفته وبه زبان پهلوی که تلفیقی از ادامه زبان "آرامی" و عربی بود، نفوذ کرده وشکل زبان پارسی بوجود آمد.

همه به این مطلب مؤافق اند که زبان دری تا قرن سوم و چهارم هجری در افغانستان با عظمت خود در دربار و زبان ادبأ و شعرأ و کلام مردم و محاوره سراسر افغانستان و ماحولش موجود بود و کتاب های زیادی هم تألیف شده است و دیوان های اشعار دوره های طاهری ها، صفاریان و سامانی ها اسناد معتبر این ادعا است.

و همه مؤافق اند که تا این زمان در فارس(ایران) اثری وجود نداشته و زبان فارسی (پهلوی) تحول نیافته بود و شاعر و نویسندهء هم در آندیار وجود نداشته است.

پس زبان "دری" که اصالت خود را تا اخیر قرن چهارم هجری بعنوان یک زبان مستقل، درباری و زبان ادب در سراسر آریانا زمین ثابت نموده است، چگونه یکبار زیر دست یک لهجهء "فارسی" که خود زیر نفوذ "دری" قرار داشت، درآید.

طور مثال زبان عربی ، یک زبان مستقل و باستانی است و در سراسر کشور های عربی با لهجه های متفاوت صحبت میشود . یکی از لهجه های عربی هم در مصر است که با عربی اصلی(سرزمین حجاز و عراق) با اندک تفاوت و لهجه فرق دارد و یا در مراکش زبان "بربری"را با عربی صحبت میکنند. اما هیچکسی، مادر زبان (عربی) را زیر نفوذ لهجه ها قرار نمی دهد و پسوند و یا پیشوندی برای عربی نداده اند و نمی گویند"مصری عربی" یا "بربری عربی". نهایتاً هم اگرکسی در زبان و صحبت خود وضاحت دهد می گوید که من عربی با لهجه مصری صحبت میکنم. پس زبان مادری صدمه نمی پذیرد.

پس ما هم می توانیم زبان "دری" را بعنوان زبان مادری و باستانی افغانستان، آسیای مرکزی و ایران بنامیم و ایرانیان باید بگویند که زبان ما پارسی دری است یعنی فارسی ما مشتق شده از ادبیات دری است. اما من فکر نکنم که یک فرد ایرانی هم حاضر شود تا چنین کلمه مرکب را برای زبان "فارسی" خود بیآورد. زیرا آنان کوشش دارند تا زبان های دیگر را آویزه و جزء زبان فارسی تمثیل کنند و خود، مادر زبان هاباشند. یعنی که همیشه می گویند ما فارسی زبانان...

اما متأ سفانه که دانشمندان افغان این مطلب را نادیده گرفته و فقط با مقالات یک جانبه دانشمندان ایرانی، در موقف دفاعی قرار گرفته اند و چون تحقیقات آنان هم بر مبنای اسناد و کتب تحریر شده آنان است، نمی توانند از این محدوده خود را خارج کنند. از طرف دیگر هم عوامل جنگ، عدم دسترسی به اسناد و کتب قدیم و نهایتاً بی توجهی دولت های افغانستان به فرهنگ و زبان و نداشتن یک بنیاد سرتاسری فرهنگیدر افغانستان، باعث شده است تا در محدوده همین چند کتاب و سند ایرانی ، زبان خود را شرح و تحلیل محتوی کنند.

پس ما ضرورت نداریم تا زبان دری خویش را "پارسی دری" بنامیم. و اگر ایرانیان نمی توانند زبان فارسی خود را "فارسی دری" بنامند، ما افغان ها هم نمی توانیم زبان باستانی "دری" خود را "پارسی دری" بگوییم. و نتیجه اینکه با حفظ تحقیقات تاریخی در مورد زبان ها، زبان افغانستان"دری" است و زبان ایرانیان"فارسی".

زبان دری لغت اهل بلخ و بخارا " گفـته شده است. ابن مقــفع که خود اهـل فارس است، تنها زبان مردم خراسان و بويژه بلخ را دری می داند و مقدسی که خود به شهرهای خراسان و ماوراءالنهر سفر کرده است، زبان بلخ را بهـترين زبان می دانـد. " از لحـاظ خـاستگاه واژاگـانی زبان دری مربـوط به خانـواده زبان اوستائی بلـخی می باشد..." (ض،شماره ۲، سال سوم)

زبان دری بعـد از قرن پنجـم هجری به سوی باخـتر (ايران امروز) گسترش يافـته است. کتيبه آتشکده کرکوی در ولايت نيم روز (استانی در غرب افغانستان و هم مرز با استان زابل ايران) را شايد بـتوان قديـمی ترين اثر به اين زبان شمرد.

"..بهرام گور به هر زبان سخن گفتی؛ به وقت چوگان زدن پهلوی گفتی، اندر حربگاه ترکی گفتی و اندر مجلس عامه دری گفتی." (غ، ص: 11)

در تاریخ سیستان ابیات مذهبی زردتشتی زیر را ابوالمؤید بلخی در شاهنامه خود ذکر کرده است و به نقل از بهار خراسانی و تذکر آن در تاریخ افغانستان ، تألیف عبدالحی حبیبی چنین آمده است:

فرخته باذا روش

خنیذه گرشسپ هوش

همی پرست از جوش

انوش کن می انوش

دوست بذآگوش

به آفرین نهاذه گوش

همیشه نیکی کوش

(که) دی گذشت و دوش

شاها! خدایگانا!

به آفرین شاهی!

و یا این سه مصرع را که مؤرخان عرب قبل از اسلام در سیستان افغانستان نوشته و ذکر کرده اند:

آبست و نبیذ است

وعصارات زبیب است

سمیه روسپیذ است

اسد ابن عبدالله در سال 108 هجری که حکمران بلخ بود. زمانی که به آنطرف دریای آمو گذشت و در جنگ بدست امیر ختلان شکست خورد و دوباره سرافگنده به بلخ برگشت. مردم باین ابیات و هنر شعر به زبان دری او را هجو کردند و سرودند که:

از ختلان آمدیه

برو تباه آمدیه

آبار(ه) بازآمدیه

خشک و نزار آمدیه

بگونهء ایجاز و کوتاه میتوان بگویم که ابیژه و برگزیده دری و اویستایی که از بلخ و بلخیان و آریایی ها برخاسته است در زبان پهلوی فارسی نیز اثر گذاشت و آنرا به عنوان یک لهجه یا متأثر شونده از زبان دری در غرب خراسان شکل داد و این کلمه هادر دربار هخامنشی هانیز استفاده زبانی میشد. کلمه "اپگان" یا "افغان" که به معنی غیور و با شهامت است به عنوان یک افتخار، جزء القاب و نشانه های بلند مرتبه گی شاهپور دوم شاه ساسانی یاد میشد و پیشوند القاب او بود. زیرا شاهپور دوم همانند افغان ها با شهامت و راستکار بود و این مطالب را در کتیبه های بازمانده در "بیستون" میتوان خواند و منحیث اسناد و مرجع برای نوشته های تحقیقی بکار میتوان برد.

ابو حفص سغدی از اولین شعرای زبان دری در قرن اول هجری در افغانستان است. و در قرن دوم هجری شاعردیگری بنام ابوالعباس مروزی در خراسان میزیست.

خراسان (افغانستان قدیم) و ادبیات دری

ابومسلم عبدالرحمن خراسانی که بنیان گذار دولت مقتدر خراسان و جدایی افغانستان از دولت امویه بود، متولد شهر "سرپل" ولایت بلخ در شمال افغانستان است که به زبان و ادب عرب نیز مهارت و آگاهی کامل داشت. وی در سال 124هـ.ش/129هـ.ق./746م. بیرق سیاه را در شهر "مرو" برافراشت و خود را شهنشاه خراسان اعلان کرد. او در مدت دوسال تمام شهر های افغانستان را از قیمومیت اموی ها آزاد کرد.

در خراسان زمین زبان و ادبیات دری با لهجه های متفاوت منطقوی آن، در همه جا رایج بود که مهمترین لهجهء قدیم زبان دری "سغدی" و "تخاری" است.اولین شاعر زبان و ادبیات دری هم ابوحفص سغدی نام دارد. زبان دری تخاری تا هنوز هم در مناطق شمال افغانستان و در ولایات بدخشان، تخار،بلخ و دره های پنجشیر و اندراب زنده مانده است و بیانگر اصالت، قدامت و پخته گی زبان دری است. زبان دری منحیث زبان اصلی و مادری مردم افغانستان توانسته در برابر نفوذ فرهنگی و زبانی بیرونی مقاومت نماید و خود رابا وجود سهل انگاری دولت های بی تفاوت وقت که هیچ توجه به ارزش های زبانی و ادبی نداشتند، نگهدارد.

همچنان از زبان های همگون که با لهجه ء دری وجود دارد می توان از آذری، هراتی، طبرستانی، خوارزمی،کردی و نهایتاً فارسی نام برد. زبان فارسی بازماندهء زبان پهلوی و لهجهء متأثر شونده از زبان دری است. کسانی که زبان دری اکنون بنام "فارسی قدیم" و یا " فارسی دری" یاد می نمایند، دو گروه متفاوت اند: یک کسانی اند که دری را بعنوان زبان مستقل پذیرفته اند و قدامت و استقلال زبان را با تفاوت های آن با فارسی درک کرده اند. ولی بخاطر اینکه کلمه "دری" در زبان محاوره کمتر استعمال شده است و نفوذ کلمه فارسی و فارس بعد از دورهء صفوی ها و ایستلای آنان بر کشور ما نسل به نسل مورد استفاده بوده است و اکنون که آنان بخواهند روش و دگرگونی کلمه را از "فارسی" به "دری" بیان دارند، شاید برای مردم عام نامأنوس باشد، لذا کلمهء " پسوند "فارسی دری" را بکار می برند.

البته استفادهء ایندوکلمه مرکب "فارسی دری" برای زبان"دری" درست نیست. ادیب و نویسنده مکلف است تا ذهن مردم را با اصل کلمه آشنا سازد و تنها به کلمه "دری" اکتفا کند.

دوم یکتعداد دیگری از باسوادان که تا هنوز نتوانسته این حقیقت را دریابند وبا گرایش های سمتی، نسبیت را قائل اند، و از آنجائیکه همیشه کلمهء "فارسی" را بجای"دری" استفاده نموده اند، دگرگونی و یا تغییر این کلمه را عار می شمارند و حالت جزمی و دگماتیک را در استفاده کلمه دارند و از برج عاج نشینی خویش پائین نمی آیند و به همان کلمه ترکیز دارند.

این تناقص دروحدت زبانی ما لطمهء بزرگی است که حتی مردم عام ما را در دوراهی و شک قرار می دهدو صفوف ادبی افغانستان را از هم جدا می سازد.

کسانی که تصور می کنند که زبان "دری" لهجهء "پارسی یا فارسی" ایرانی است، هم اشتباه می کنند. برعکس زبان های ذکر شده بالایی همه حتی پیش از سیطره دین اسلام و زبان عربی هم وجود داشته و متأثر از زبان "دری" بوده اند.زبان دری نه تنها تأثیر و نفوذ به زبان پهلوی(فارسی) داشت بلکه کلمات زیاد دری در زبان عربی معرب شده و قابل استفاده است.

یکی از ادیبان و دانشمندان افغان دراین زمینه تحقیقات مبسوطی انجام داده و می نویسد: ".. ورود کلمه های دری در زبان عربی, حتی پیش از ظهور اسلام آغاز شده بود که میتوانیم بسیاری از آنهارا دراشعار دوره جاهلیت عرب نیز دریابیم. این ترکیب ها و کلمات راه ورود خویش را هنگامی در زبان عربی باز نمودند.." (ص، شماره ٢، سال ششم/ صفحه انترنتی "خاوران" بخش ادبیات دری)

یکی از محققین می نویسد که ".. زبان دری در آغاز پیدایش آن ممکن (پارتی بوده) در آثار شعرأ و ادبأ به نام "دری"، "پارسی دری" که (پارتی دری) است و یا پارسی (پارتی) به کار رفته است." (س، ص13)

پس اولتر باید زبان "پارتی" را جستجو کرد که ریشه کدام زبان را دارد و بعداً این حکم را کرد که پارتی با فارسی چه نسبتی دارد.

یک از مؤرخین ارجمند افغان، علی احمد کهزاد می نویسد: .." زبان پارتی از اینکه در ساحه نفوذ زبان اویستایی به میان آمده است بنابران مستقیماً ریشه اویستایی دارد.." (الف، ص41)

ادیب ایرانی می نویسد: "..پارتها پس از ایستلای یونانیان از ناحیهء شمال خراسان برخاسته زبان آنان در قلمرو امپراتوری شان زبان پارتی و آن زبان رسمی و اداری بوده است" (ش، جلد اول، ص:25)

یک تعداد از نویسنده گان ایران و افغانستان به استناد بیت فردوسی، کلمه "پارسی دری" را استفاده می کنند که گفته است:

به تازی همی بود تا گـــــاه نصر

بدانگه که شد در جهان شاه نصر

بفرمود تا پارســــــــــــــی دری

نبشتند و کوتاه شــــــــــد داوری

در حقیقت منظور فردوسی لهجهء پارسی، متأثر از زبان دری است که در غرب خراسان(اصفهان، ری و دماوند) رایج بود. او بقول خود، ترجمهء "کلیله و دمنه" تألیف عبدالله بن مقفع را که به امر نصر بن احمد سامانی به دری برگردانده شده بود، دریکی ازا بیات خود از دیدگاه شاه سامانی تذکر می دهد. منظور فردوسی وضاحت زبان دری است نه اینکه زبان دری را به پارسی پیوند زند. یعنی او خواسته که ترجمه این کتاب را به پارسی و یا فارسی که لهجه زبان پهلوی و یا عربی را دارد، نبودهدف بلکه هدفش از پارسی همان زبان متأثر شونده از زبان اصلی دری است. زبانی که در بلخ و ماورالنهر مروج است. زیرا نصر بن احمد سامانی در بلخ و بخارا می زیست و آرزو داشت که ترجمه کتاب ها از عربی به دری برگردانده شوند. دراین زمینه تفسیر و برداشت محققین ایران هم تفاوت کلی دارد و به این معنی نیست که گویا فردوسی بطور خاص به زبان فارسی صحه گذاشته که "دری" شاخهء آن باشد

زبان و ادبیات دری بعد از اسلام با تلفیق زبان و فرهنگ عرب نضج و گسترش وسیع یافت و ادیبان و شاعران زیادی در افغانستان ظهور نمودند. باآنکه زبان دری متأثر از کلمات عربی نیز گردید که اکنون جز این زبان بشمار می رود، بازهم از لحاظ قواعد و دستور، مکالمات و اصطلاحات، منشور و فرمان پادشاهان و هم در شعر و ادبیات غنی ومستقل بوده و توانسته است در برابر نفوذ زبان های دیگر مقاومت نماید و زنده بماند.

قبل ازینکه سیر زبان ادبی دری را مورد بررسی قرار دهیم و ریشه های این زبان رامطرح نمایم، بهتر است تا در زمینه زبان های اصلی افغانستان قدیم(خراسان) بررسی صورت گیرد.

دکتور ذبیح الله صفا یکتن ز محققین ایرانی، ادبیات و زبان را در سه قرن اول هجری به سه بخش جدا از هم تصنیف بندی نموده است: ادبیات عربی، زبان پهلوی و ادبیات دری.

وی می نویسد: "..ادبیات عربی یعنی زبان و نثر و نظم تازی...." ادبیات پهلوی را از آنروی که بازماندهء لهجه رسمی و دینی و ادبی دوره ساسانی بوده است....و ادبیات دری را از آنروی که زبان ادبی، رسمی و سیاسی در دوره اسلامی شد." (ج، ص:131)

این محقق ایرانی خود، زبان دری را از پهلوی(فارسی قدیم) جدا دانسته و زبان فارسی را منحصر به دوره شاهان ساسانی می داند. در حالیکه در جای دیگری ادبیات دری در دوره قبل از اسلام و به حیث یک زبان اصیل آریانای کبیر که مرکز آن دولت بلخ تاریخی در شمال افغانستان است، یاد نموده است.

سوال دراینست که هرگاه این زبان قبل از اسلام در دربار شاهان هخامنشی وجود داشته (که هم وجود داشت)، و زبان دربار شمرده می شد و منشأ آنرا بلخ و بلخیان می دانند که بازهم این زبان قدامت بیشتری دارد و زبان اصلی بود. پس "دری" حتی در نشوو رشد زبان پهلوی اثر داشته است.

محققان افغان به این باور اند که"..انتشار زبان دری برای اولین بار از مشرق صورت گرفته و زبان عامه مردم ایران در آنوقت زبان پهلوی بوده است چنانکه غالب آثار دینی، ادبی و علمی که در آن حدود نوشته شده به همین زبان پهلوی میباشد. حتی اشعار ی هم که در مملکت ایران،همدان، آذربایجان و طبرستان گفته میشد تا مدتی بزبان پهلوی طبری و یا سایر زبان های محلی بود در صورتیکه قدیم ترین اشعار فارسی که در خراسان از طرف حنظلهء بادغیسی، محمد بن وصیف سکزی و بسام گرد خارجی گفته شده همه به زبان فصیح دری بوده است.." ( ژ، جلد پنجم، ص 400)

و هرگاه گویند که این زبان(دری) زبان مشرق و اهل خراسان و یا افغانستان امروزی است که مرکز آن دامنه کوه های هندوکش است، بازهم منشأ و مبدأ زبان دری افغانستان شمرده می شود و لهجه های ماحولش متأثر از غنای ادبی این زبان قرار گرفته است.

دری بعد از اسلام، زبان ادبی، رسمی و سیاسی بود و اکثر دانشمندان، شاعران و ادیبان با همین زبان در سرزمین افغانستان سخن می گفتند و آثار ارزشمندی را هم بجای گذاشتند. اکنون همه آثار دری بعنوان متون اساسی تاریخی و ادبی افغانستان در کشور ما و در هند، آسیای میانه و ایران وجود دارد.

اکثر تذکره نویسان به این باور اند که زبان و ادبیات دری در قرن اول هجری بطور کامل آن در افغانستان(خراسان) منحیث زبان ادبیات، سیاست و اجتماع مطرح گردید. ابوحفص سغدی اولین شاعر زبان دری شمرده می شود.

اگر ما به قدیمترین آثار رو بیآوریم و عمیقاً مطالعه کنیم با وضاحت درمی یابیم که همهء این کتاب ها به زبان سلیس دری نوشته شده است مانند گرشاسپ نامه، شاهنامه ابی منصوری، شاهنامه دقیقی بلخی،تاریخ سیستان، عجائب البلدان، حدود العالم، تفسیر طبری و امثال آن.

یکی از دلایل دیگری که زبان دری را به افغانستان نسبت واقعی می دهد، نوشته های قرن سوم و چهارم هجری است که نویسنده گان نوشته اند و شعر سروده اند. زبان دری ، زبان عامه مردم بود. در حالیکه در فارس( ایران) هیچ یک نوشته و یا رسالهء را شما پیدا نمی کنید که در قرون سوم و چهارم هجری به زبان دری در آنجا نوشته شده باشد. اکثر نوشته به زبان پهلوی و لهجه های محلی آن است.

محققان افغان هم در دایره المعارف آریانا چنین نتیجه گیری دارند که " زبان دری لهجه خاص مردم خراسان چون بلخ، هرات، غزنه و بدخشان بوده است که آهسته آهسته توسعه و انتشار یافته و مردم سایر بلاد ایران که از خود لهجهء بومی داشتند ازین شیوهء زیبا پیروی کردند و تدریجاً از زبان های محلی خود چون پهلوی(فارسی) و طبری و غیره دست برداشتند.." (ژ، جلد پنجم، ص 400)

ادامه مطلب فوق

 

نوشتهء دکتور محمد حلیم تنویر


ادبیات دری در افسانه ها و فلکلور

زبان دری در افغانستان تا هنوز دست نخورده باقیمانده و هرگاه تاریخ جهانگشاه جوینی و تاریخ بیهقی را مرور کنیم و یا شمهء از قصه های اساطیری شاهنامه فردوسی را با دقت مطالعه نماییم، خود را با کلمات و جمله بندی ها و بیان مطالب آن همرنگ و یکنوع احساس می کنیم. بدین معنی که زبان اصیل دری که در متون قدیم ادبی ما وجود داشت هنوز هم در زبان عامیانه مردم ما جا دارد و زبان تکلمی و قابل استفاده مردم ماست.

یکی از برازنده گی ادبیات دری در کشور ما همین است که زبان تا هنوز دست نخورده باقیمانده و محققین و جستجوگران ادبیات کشور ما مکلف اند تا در مستوای داشته های اصیل، دست بکار گردند و از طریق افسانه ها و روایت های مردمی، کلمات ناب دری را در فرهنگستان ادبیات دری بیآفزایند.

از جانب دیگر ادبیات دری می تواند بیانگر خصوصیاتی باشد که از زبان های دیگر برتری یافته و با ژرف نگری می توان ابعاد تاریخی آنرا نیز بازگونمود. در افسانه های علاوه از تمثیل وقایع به زبان اصلی، کلمه های ناب را میتوان یافت. علاوتاً باید تذکر داد که در افسانه ها هم می توان لهجه های محلی را ریشه یابی کرد.

ادبیات دری با لهجه های اصیل مختلفه تخاری، هروی، هزاره گی، سیستانی و کابلی نمود های برجسته ادبیات دری شمرده می شوند.

ریشه لغوی زبان دری

زبان شناسان، دری را مشتق از کلمه "دره" نموده اند و عدهء هم آنرا منسوب به دربار می دانند. اما اکثر محققین به این باور اند که زبان دری زبان دره های دامنه های هندوکش افغانستان است و در همانجا نمو کرده است.ث، ص: 66)

در برهان قاطع آمده است: " گویند لغت ساکنین چند شهری بوده که آن بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است..." (د، ص:47)

محمد تقی بهار ملک الشعرای ایران در کتاب "سبک شناسی" خود می نویسد: "..بعضی ها گفته اند که اصل زبان دری همان فارسی قدیم است و بعضی گویند که زبان دری باقیمانده لهجه سغدی است که در سمرقند و ماورأ جیحون از قدیم بران زبان سخن میگفته اند و گروهی از قول ابن مقفع می گویند که زبان دری یعنی زبان پایتخت و این فصیح ترین لهجه های متداول عصرساسانیان بود و لغات شرقی خاصه بلخ در آن زیاد بوده است..."

وی همچنان می نویسد: "... چون بعد از اسلام مردم بخارا و سمرقند کتابهای نثر و نظم را بزبان دری نوشته اند و شعرای خراسان(افغانستان) هم بدان زبان شعر گفته اند و به تدریج این زبان از خراسان به ایران سرایت کرده است. من می توانم عقیده اخیر را با دو عقیده قبل از آن یکی شمرده مؤفق شویم که زبان دری همان زبان مردم بلخ و بخارا است..." (ذ، جلد اول،ص: )

یکی دیگر از جستجوگران ادبیات عقیده دارد که :" از نقطه نظر مبدأ جغرافیایی و پرورشگاه اولیه، زبان دری در قرن های اول هجری از دیدگاه اکتشافات جدید و پیدا شدن لغاتی در زبان سغدی که در دری وجود دارد و پهلوی ساسانی فاقد آنست، منشأ زبان دری به پهلوی ساسانی و به فرس هخامنشی تعلق نمیگیرد بلکه به "پرتوی" و "سغدی" ارتباط دارد و زبان تخاری هم در آن تأثیری دارد و این سه زبان در دو جانب آمو دریا در تار و پود زبان دری بافته شده اند..." (ر، ص:322)

در مورد کلمه "فرس" یا "فارسی"، شاعر توانمند دری اسدی طوسی چنین می نگارد: ".. این کتاب برای مردمی کرده است که بزبان دری آشنا نیستند و شعر می گویند.."

ناصر خسرو بلخی هم در سفر نامه خود بیان می دارد که مردم فارس از شناخت کلمات اصیل دری در می ماندند و زمانیکه یکی از شعرأی فارس بنام قطران در تبریز بااو ملاقات داشته، از مشکلات و درک مفاهیم دیوان "منجیک ترمزی" سخن گفته و از ناصر خسرو طلب کمک شده است.

دکتور ذبیح الله صفا وجه تسمیه "دری" را به نقل از "برهان قاطع" چنین توضیح می دارد: "...هر لغتی که در آن نقصانی نباشد، دری میگویند همچو اشکم و شکم، بگوی و گوی، بشنود و شنود و امثال آنها. پس اشکم و بگوی و بشنود دری باشد و جمعی گویند که لغت ساکنان چند شهری بوده که آن بلخ و بخار وبدخشان و مرو است..." (چ، ص:160)

اما محققان افغان باین باور اند که : "..این زبان خواه منسوب به دره یا در یا دربار باشد ، خواه تخاری (که وجه آن چنین است: تخاری  تخری  تهری  دری) زبانی است که در صدر اسلام زبان پهلوی(فارسی قدیم) را زیر دست خود برده و خود در ادب و فرهنگ جای آنرا گرفت. منشأ و مبدأ این زبان به تصدیق همه و بدون تردید افغانستان بوده و ازینجا به دیگر بلاد جهان چون ایران، ماورأالنهر، قفقاز، هند و ترکیه انتشار یافته و مدتی زبان رسمی شاهان بزرگ بوده است. دلائلی که هم اکنون بدست داریم بطور قطع این حقیقت راثابت میکند که زبان دری اصلاً و اساساً زبان مردم بلخ، هرات، مرو، بدخشان ، کابل و سیستان میباشد.." (ژ، جلد پنجم، ص 400)

یکی از خاطرات من نگارنده در زمان آموزش و تحصیلاتم در تهران هم می تواند دلیلی بر شناخت زبان دری و مشکلات فارسی زبان در عصر معاصر است. من زمانیکه امتحان یکی از مضامین دوره ماستری در مورد تاریخ بیهقی را می گذرانیدم، استادان از بیست نمره، برایم هژده و نیم دادند. استادان پوهنتون پیام نور از من پرسیدند که چگونه امکان دارد که تو یک افغانی در تاریخی بیهقی از بیست، هژده و نیم گرفتی؟

جوابش خیلی هم ساده بود که دادم و گفتم: چون متن تاریخ بیهقی که در قرن پنجم هجری نوشته شده است، جملات و ونوشته هایست که هم اکنون مردم ما با آن زبان حرف می زنند (واقعیت هم همین است) و من ضرورت به مراجعه به پانوشت های واژه های شما ندارم تا معنی آنرا را در فرهنگ ها جستجو کنم. ضمناً گفتم که این اصالت زبان دری در افغانستان است که فرهنگ قدیم ما را تمثیل می کند.

علل تشابه زبان های دری و فارسی

همانگونه که تذکر داده ام، زبان دری ریشه های زبان سانسکریت داشته و پهنه زبان های سغدی و تخاری است که از دره های هندوکش در افغانستان برخاسته اند. کلمه های قدیم و اویستایی را نیز می توان در زبان دری دید و ریشه یابی کرد. زمانی که آریائیان به غرب و جنوب مهاجرت کردند، دربین جوامع و اقوام و مدنیت های دیگراز لحاظ فرهنگی و اجتماعی تأثیر پذیر بودند و نفوذ کلامی آنان نیز در زبان و عنعنات و روش هایشان بیشتر بود.

یکی از زبان ها متأثر شونده هم زبان "فارسی" است که ریشه های پهلوی دارد. آریایی ها در زمان مهاجرت و کوچ اقوام به فارس، از زبان دری استفاده می کردند و طی سال ها دری بر زبان پهلوی اثر گذاشت و کلمات و ترکیبات جمله های دری و فارسی (پهلوی) با خود مدغم کرد. زبان فارسی که متأثر از زبان عربی بود، شباهت های خود را با زبان دری بعد از گسترش دین اسلام بیشتر کرد. زیرا اکثر کلمه های قرآنی در دوزبان ریشه های مشترک را بهم پیوند زند. علاوتاً اینکه با گسترش امپراتوری های افغانستان بعد از اسلام چون سلسله های طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، خوارزمشاهیان، تیموریان و ابدالیان، زبان دری منحیث زبان رسمی این خطه بود و علمأ و دانشمندان و شعرأی برجسته و نخبه را تحویل دوره های تاریخ داده اند که آثار آنان مظهر اصالت های اصیل زبان دری در افغانستان غربی قدیم و ایران شمرده می شود.

"مسلم است که زبان دری در دوره پيش از اسلام در ماوراءالنهر و خراسان رايـج بوده و يک شبه بدون ريشـه و پيشـينه در دوره صفاريان و سامانيان بوجود نيآمده است. اين زبان پيشيـنه ای چند قرنی داشـته است و گر نه امکان نداشت که در مدتی کوتاه سراسر خراسان را فراگـيرد و به عـنوان زبان عـلمی و ادبی که در آن شعر سروده و نـثر نگاشـته می شد، عرض وجود کـند." (ط، ص: انتزنت خاوران)

فارس ها و زبان فارسی طی این دوره ها زبان متحول یافته پهلوی را فارسی نام نهادند که در برابر نفوذ زبانی عربی از غرب و دری از شرق قرار گرفته و از امتزاج آن با استفاده از لهجه های محلی، فارسی شکل گرفت. بهمین منظور فارسی با دری مشابهت های  جدا از شکل لهجه یی آن -پیدا نمود. زبان پهلوی (فارسی) با زبان دری مشابهت های کلی دریافتند و به مرور زمان مختلط گردیدند.. عامل اساسی شباهت و ارتباط کلمه های این دوزبان علاوه بر قرابت خانواده گی زبانی، معاصر بودن و نفوذ آن به مناطق مبدأ یکدیگر بوده است.

هرگاه ما با تحقیقات ابن مقنع و ابن ندیم که در مورد زبان دری نوشته اند توجه کنیم، آنان زبان دری را زبان رسمی امپراتوری ساسانیان دانسته و ادعا دارند که کلمه های دری و فقره های ازین زبان در عربی نیز اثر گذاشته و دیده شده است. این تدعا می رساند که زبان دری ریشه های عمیقتری داشته و دونیم قرن قبل از اشاعه اسلام وجود داشته است که مراحل اولیه زبان دری را می ساخته و این مصادف با قرن سوم و چهارم میلادی یا قرن اول و آغاز قرن دوم هجری می باشد.

از جانب دیگر نیز می توان تأثیرات زبان پهلوی ساسانی را در زبان دری به طور نسبی پذیرفت. اما زبان پهلوی ساسانی که در گذشته از اویستای زردتشت متأثر بود بازهم با ریشه های زبانی افغانستان برمی گردد که در مورد اویستا در جای دیگری و بطور جداگانه بحث و تحلیل محتوا صورت گیرد.

پیوند زبان های دری و اردو

زبان اردو فرآورده و تأثر زبان های با نفوذ دیگری چون زبان دری است که در اثر رابطه های متواتر اقوام و مدنیت ها، لهجه های مختلف با زبان های محلی پیوند خورده است . اکثر این پیوند ها در اثر لشکر کشی ها و تسلط شاهان و اقوام مهاجر افغان که به هند سرازیر شدند و یا در هنگام لشکر کشی ها، زبان دری بعنوان زبان رسمی دربار شناخته شده بود و در ادبیات نیز تأثیرات بیشتر داشته و اکثر دانشمندان و شعرای افغانستان(خراسان قدیم )در دورهء غزنوی ها, فرمانروایان لودی، شاهان سوری، اولاده های شاهنشاهی تیموری که به عنوان شاهان مغول مشهور اند و از فرزندان ظهیر الدین محمد بابر شاه از کابل تا دهلی مرکز فرمانروایی خود را شکل داده بودند، تأثیر زبان و ادبیات دری و پشتو بسط و توسعه یافته و زبان دری ، زبان رسمی دربار بود.

یکی از داانشمندان می نویسد: " مؤرخین فیصله کرده اند که این لشکر فوج های سلطان محمود غزنوی است که در اوایل عصر قرن پنجم هجری، هفده بار بر هند لشکر کشیده و هیچ کرت شکست نخورده است. پس زبان اردو علاقه ارثی به لهجه خراسان خصوصاً زبان دری دارد تا امروز که تحولات و حوادث زیادی دیده باز هم میتوان گفت که نصف لغات و تعبیرات اردو، دری میباشد. قوه های فاتح تفوقی در نظر اقوام مفتوحین داشته می باشد که ظاهر سبب تفوق ادبی شان نیز شمرده می شود مفتوحین بالطبع از ان تقلید میکنند. زبان دری که در عهد غزنویان که در خراسان(افغانستان قدیم) جای زبان رسمی آنوقت یعنی عربی را گرفته مثل لسان عربی عظمتی را در طبایع اهل هند علاوه بر لطافت طبیعی آن دارا شده است که در عین تقریر یا تحریر اردو لغات، جملات و تعبیرات دری را شامل میسازد." ( ز: ص32-33)

زمانیکه صفوی ها به افغانستان تجاوز کردند و با توسل به زور و خونریزی متواتر اقوام و نسل های افغان، اکثر شعرا و دانشمندان افغان به طرف هند مهاجرت کردند که با هم آثار باقیمانده از آثار غنای فرهنگی ادبیات افغانستان در سرزمین هند است .

زمانیکه احمد شاه بابا مؤسس دولت افغانستان نوین شاهنشاهی ابدالی را تا دهلی، آسیای میانه و طوس و نیشاپور دوباره احیاء کرد، زبان دری و پشتو توسعه و تعمیم یافت.

 

استفاده نابجای کلمه "فارسی" بجای "دری"

در جامعه افغانستان غالباً و بگونهء تقلیدی از نسل به نسل دیگر معمول شده است که زبان خود "دری" را زبان "فارسی" بنامند در حالیکه منظور شان همان زبان دری است. این مسأله یک پس منظر تاریخی دارد.

کلمه فارسی از زمان تسلط صفوی ها بر بخشی از افغانستان تأثیر گذار بود و در اذهان ترکیز میشد. دراین دوره های اختناقی که زور اجانب بر ملت ما حکم میراند و تعصبات زبانی، مذهبی و قومی نیز اثر گذار بود، افغان ها عمداً از مسایل احیاءی فرهنگ و ادبیات بدور نگهداشته شده و زمانه ها، نسل های افغان را در اختناق و اسارت حدود دوصد سال نگهداشته بود. یکی از این تأثیرات هم زبان است که نتوانست نسل های افغان را از فقر فرهنگی و بطالت فکری برهاند. برعکس در ایران تلاش های گسترده فرهنگی و تبلیغاتی جهت تعمیم و گسترش زبان فارسی به راه افتیده بود و هجوم نشریات و کتب ایرانی به افغانستان خاصتاً در دههء معاصر چهل تا شصت هجری شمسی، ذهنیت عامه را درتأئید ناآگاهانه کلمه "فارسی" و ارجعیت آن را به زبان "دری" در اندیشه جامعه شکل داد و بعنوان یک اسم با مسمی جای گرفت. نفوذ فرهنگی ایران نه تنها در محدوده اندیشه ها و زبان عام مردم جای گرفت بلکه حتی در سطح اکادمیک و تحقیقاتی نیز اثر گذاشت و نوشته ها و تحلیل های ادبیان و محققین ادبیات دری را نیز به این باور آماده ساخت تا برای زبان دری پیشوند"فارسی دری" را بازگو کنند و ترکیب این کلمه هویت زبان دری را درموازنه برداشت های انفرادی نویسنده گان قرار داد.

در دههء هفتاد و هشتاد خورشیدی، جنگ ها خانمانسوز و گسترش اختلافات عمیق زبانی و قومی باعث شد تا دری زبانان افغانستان ناآگاهانه فارسزده شوند و پیوندی به آن طرف دهند. این برنامه نفوذی فرهنگی نه تنها اصالت زبان ما را خدشه می سازد بلکه آینده گان مار ا نیز در سرگردانی و بی هویتی قرار می دهد و نسل های آینده افغنستان نمی توانند با وضاحت و استدلال از داشته های فرهنگی و زبانی خویش به دفاع بپردازند.

چنین سردرگمی های زبانی و فرهنگی باعث خدشه دار شدن گذشته ادبی و زبان ما شده ودیگران سعی می ورزند درین ناهمگونی ها متون و آثاز گذشتگان ما را با تصحیح و حاشیه نویسی ها و پیشگفتار ها و حتی تعدیل و تحریف ها شکل جدیدی داده و به خود نسبت دهند و بدین گونه داشته های تاریخی ادبی ما را بخود نسبت داده و افغانستان را در بی هویتی فرهنگی و ادبی قرار دهند که این جفای بزرگ و ناخشودنی در سرنوشت تاریخی افغانستان خواهد بود و مسوولیت این جفای بزرگ هم بدوش اندیشمندان و نویسنده گان افغان است .

در سال 1343ش/1964م. دولت افغانستان مطابق به قانون اساسی کشور ، زبان دری و پشتو را ،رسمی اعلان کردند و در تمام متون درسی و کتاب های معارف افغانستان، در مطبوعات و در تحقیقات علمی کلمه دری ذکر شده است.

در دوره محمد داود خان نیز به کلمه دری ترکیز شده ودر دوره کنونی(حامد کرزی) در قانون اساسی کلمه دری آمده است.

ملت افغانستان با اتکأ به قانون اساسی، رأی اکثریت مردم و نتایج تحقیقات منابع تحقیقاتی فرهنگی افغانستان، ملزم اند تا کلمه "دری" را "بجای "پارسی دری" استفاده کنند.

 

زبان دری از دیدگاه شاعران

زبان دری در مجمع نویسنده گان و شاعران افغانستان از برجسته گی خاصی برخوردار بوده و با ذکر آن مباهات می ورزیدند. شماری از ابیاتی راکه در مورد زبان دری سروده شده و من با آن برخوردم بیرون نویسی کرده و تذکر آنرا دراینجا دور از موضوع این بحث نمی دانم.

فردوسی طوسی شاعر توانمند و حماسه ساز ادبیات دری در شاهنامه می نویسد:

 

کجا بیور از پهـــلوانی شمار

بود در زبان دری صد هزار

 

**

 

به تازی همی بود تا گاه نصـر

بدانگه که شد در جهان شاه نصر

 

بفرمـــــــــــود تا پارسی دری

نبشتند و کوتاه شــــــــــد داوری

 

فرخی سیستانی شاعر ارجمند دربار غزنوی در غزلی زبان دری را چنین مدح می نماید:

 

دل بدان یافتی از من که نکو دانی خواند

مدحت خواجهء آزاده به الفــا ظ دری

 

خاصه آن بنده که مانندهء من بـــنده بود

مدح گوینده و دانندهء الفاظ دری..(الخ)

 

ناصر خسرو بلخی به زبان دری ارج میگذارد و او را زبان ادب و مقام ارجمند می شمارد و می گوید:

 

من آنم که در پای خُوکان نریزم

مراین قیمیتی دُر، لفــظ دری را

 

سوزنی هم در شعر از زبان دری یاد میکند:

 

صفات روی او آسان بود مرا گفتن

گهی به لفظ دری و گهی به شعر دری

 

نظامی گنجوی شاعر برازنده زبان دری می فرماید:

 

گزازندهء داستان دری

چنین داد نظم گزارشگری

 

 

نظامی که نظم دری کار او اســت دری نظم کردن سزاوار او اســــــت

هزار بلبل دستانسرای عاشـــق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

 

حضرت حکیم سنایی هم در بزرگی زبان دری و مدح او چنین می گوید:

 

شکر لله که ترا یافتم ای بحر ســـخا

از تو صفت زمن اشعار به الفاظ دری

 

عنصری بلخی ملک الشعرأی دوره سلطان محمود غزنوی می سراید:

 

آیا به فضل تو نیکو شده معانی خیر

ویا به لفظ تو شیرین شده زبان دری

 

حضرت سعدی درباب آموزش زبان دری می فرماید:

 

هزار بلبل دستان سرای عاشق را

بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

 

حضرت حافظ شیراز از سخن سرایان زبان دری می سراید:

 

ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

 

علامه اقبال لاهوری هم در مورد زبان دری می گوید:

 

گرچه اردو در عذوبت شکر است

طرز گفتار دری شیرین تر است

 

 

پیوست ها و مآخذ

 

الف  تاریخ افغانستان، علی احمد کهزاد و محمد عثمان صدقی، جلد اول، چاپ کابل .

ب  تاریخ بلخ،دکترس ا. میرعابدینی، ۱۳۷۱ تهران.

پ  افغانستان در مسیر تاریخ، میر غلام محمد غبار، چاپ چهارم، مرکز نشراتی انقلاب، بهار۱۳۶۸ .

ت  تاریخ و علوم فلسفه ایرانی، تألیف عبدالرفیع حقیقت، انتشارات کومش، چاپ اول 1372 تهران.

ث  افغانستان (انگلیسی)، لویی دوپری، انتشارات پرنستون، 1980 نیوجرسی - امریکا

ج  تاریخ ادبیات ایران، دکتر ذبیح الله صفا، انتشارات فردوسی، چاپ سوم 1363 تهران.

چ  تاریخ افغانستان بعد از اسلام، عبدالحی حبیبی، جلد اول و دوم، مرکز نشراتی میوند، چاپ سوم، خزان 1377 .

ح  تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک، محمد بن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، 12 جلدی، انتشارات اساطیر 1362 تهران

خ تاریخ الامم و الملوک، ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تصحیح بهار خراسانی، 1341 تهران.

د  برهان قاطع، محمد حسین تبریزی، حواشی دکتر محمد معین، 1330 تهران.

ذ  سبک شناسی ، محمد تقی بهار، جلد اول، انتشارات امیر کبیر، چاپ دوم، 1337 تهران.

ر  در دری، رشاد احمد لاهور، 1369ش/1990م.، اسلام آباد.

ز  آثار اردوی اقبال، عبدالهادی داوی، جلد اول, انتشارات بیهقی، کابل ماه دلو ۱۳۵۵.

ژ  دائرة المعارف آریانا(شش جلدی)،انجمن دایره المعارف افغانستان، مطبعه دولتی،۱۳۴۸ کابل.

س  دستور معاصر زبان (پارسی) دری، پوهاند دکتور محمد حسین یمین ، مرکز نشراتی میوند، خزان ۱۳۷۸ش پشاور.

ش  تاریخ ادبیات فارسی، پرویز خانلری، انتشارات بنیاد فرهنگ،۱۳۴۸ تهران.

ص  تأثیر زبان و ادب دری بر عربی، مرحوم پوهاند محمد رحیم الهام،آریانای بیرون مرزی،شماره ٢، سال ششم/ صفحه انترنتی "خاوران"

ض - افغانستان گهواره زبان فارسی دری، دکتور رزاق روئین، شماره دوم و سوم مجله خاک، ۱۳۸۱، صوفیه چاپ بلغاريه. ط - ن. کـاويـانـی، خـراسـان کهـن مهــد پـيدايـش و پـرورش زبـان دری است، صفحه انترنتی "خاوران" .

ظ  تاریخ ادبیات افغانستان، پروفیسورمحمد حيدرژوبل،انتشارات میوند، چاپ دوم ۱۳۷۹، پشاور.

ع - بحثی پیرامون مبداءزبان دری، دکتورغلام جيلاني داوري، صفحه انترنتی خاوران.

غ - زين الاخبار، ابوسعيد عبدالحی بن ضحاک گرديزی، تصحیح و مقدمهء سعید نفیسی ،انتشارات دانشگاه تهران ۱۳۳۳.