ادامه مطلب فوق

تعريف فرهنگ:

گرچه پيرامون اين واژهء بي بديل ، در مقاله پژوهشي تحت عنوان " هويت ملي، فرهنگ ملي وتاريخ ملي" كه در ما هنامه "صبح اميد" شماره هشتم ماه اسد (مرداد ماه )سال 1379 اقبال چاپ يافت - به گونه فشرده ای بحث وبررسي صورت گرفته- توضیح گردید که فرهنگ چیست؟  برچند نوع است؟  ترکیب واژهء فرهنگ ودیدگاه های دانشمندان اروپایی وامریکایی  به ویژه بعد از تجدد گـــرایی         ( رنسانس) خاصتاَ درقرن 18 درحد وتوان يك مقالهء كوتاه پيرامون اينكه فرهنگ چيست بر چند نوع است، تو ضيع گرديد.

اما دراين بحث، مي خواهم افزون بر تعريف فرهنگ , تركيب اين واژه و ريشه يابي آن از ديدگاه هاي مختلف به اين مسئله مهم از منظر تاريخي نظر افگنده، رابطه آن را با تمدن، آموزش و پرورش، دين، اساطير، روند تكامل جامعه بشري و گذار آن به نظامهاي مدني و قانونمند ، درچارچوب تشكيلات سياسي حقوقي يعني دولت به بررسي بگيریم.

سخن گفتن پيرامون فرهنگ، كاري است هم دشوار وهم دلپذير. دشوار است، بدين معني، كه سخن گفتن از انسان است و شخصيت و شكوه و جلال وعظمت اين عاليترين رمز خلقت و آيت برترين هستي، كه مبا دا در معرفي اين رمزناشناخته، نتوانيم امانت داري را رعايت نمائيم .

دلپذير است، زيرا از آفرينشي سخن مي گوئيم ، كه به گفته پيام آور آريايي اشوزر تشت (( فرهنگ اندر فراخي پيرايه و اندر سختي پناه ، اندر پريشاني دست گير و اندر تنگدستي پيشه است )). آري، دلپذير است، چون از گوهري سخن مي گویيم كه تراوش پديده هاي فكري و عصاره ي دريافت هاي مردم يك ملت در روند طولاني تاريخ است، بلي! فرهنگ به گفته استاد محمودي بختياري (( آنجا كه چرخ هاي تمدن، يا تند باد تاخت و تاز هاي ديگران، ملتي را به پريشاني ميكشاند يابنياد سامان او را مي لرزاند، فرهنگ به ياري او مي شتابد )).

پذيراست، چون ، دستگاهي گمانه زني است كه درون مايه اي نهفته در دل ضميرما را بيرون كشيده، به باروري استعداد آفرينش گر ما بيشتر از پيش مي آفزايد. آري ، اين فرهنگ است كه در گيرو دار زندگي به نيازهاي روحي و دروني ما پاسخ مثبت داده و آينده  را نيز براي ما مينماياند، به قول فرهنگي فرهيختهء هم خانمان ما، استاد همزه كمال تاجيكستاني (( چه چيزي مي تواند ملتي را و جامعه يي را از تندباد بيرحم زمان، كه بر همه چيز ميگذرد ، هر پايه يي را ميشكند، هر شيرازه يي را میگسلد، از زوال مصون دارد؟ اين، فرهنگ و تمدن است، كه ملت ها، ناقل آن از يك زمان به دوراني ديگر محسوب مي شوند.))

اما پيش از اينكه به بررسي فرهنگ از منظرتاريخي پرداخته و بدانيم كه رابطه فرهنگ با تمدن چگونه است و چه اختلافي ميان فرهنگ از يكسو و تمدن و آموزش و پرورش ازجانب ديگر، وجود دارد. ببينيم فرهنگ چيست؟ و از چي كلماتي تركيب يافته ؟ چند نوع فرهنگ وجود دارد واساسی ترين آنها كدام است ؟ و ساير مفاهيم و مسايل ديگري از اين دست، در محور پژوهش اين نبشته قرار خواهد داشت.

(( در برهان قاطع پيرامون فرهنگ چنين ابراز نظر گرديده: فرهنگ بر وزن و معني فرهنج كه علم و دانش و عقل و ادب و بزرگي و كتاب و لغات فارسي و شاخ درختي را نيز گويند كه در زمين خوابانيده از جاي ديگري سر برآورده و كاريز آب نيز گفته اند.

همچنان فرهنگ به معني! ادب، تربيت ، دانش ، علم و معرفت، بيرون كشيدن و بالا كشيدن استعداد هاي دروني فرد و اجتماع ، رسوم ، مجموعهء علوم و معارف و هنر هاي يك قوم بکاررفته است.  برخی دانشمندان عرصهء پژوهش، فرهنگ را مجموعه يي از دست آورد هاي مادي و معنوي ناشي از خلاقيت  انسان در روند تاريخ ميدانند، كه در اين تعريف مسلماً فرهنگ و تمدن به يك معني بكار گرفته شده است و آنها بدين باورند كه هيچ گونه خلاقيت معنوي ممكن نخواهد بود، مگر در پرتو تمدن كه همان نظم اجتماعي است بگفته و يل دورانت: تمدن را مي توان بشكل كلي آن، عبارت از نظم اجتماعي دانست، كه در نتيجهء وجود آن خلاقيت فرهنگي امكان پذير مي شود و جريان پيدا مي كند. عده اي معتقد اند كه: اصولاً نمي شود فرهنگ را تعريف كرد

همچنان تعريف فرهنگ از نظر فيلسوف و اديب نيز به كلي متفاوت است. يكي فرهنگ را رسيدن به اوج پروردگي رواني تعبير ميكند و ديگري گسترش هرچيز شايان عرضه را فرهنگ مي گويند. انگلمن امريكايي فرهنگ را روابط سمبوليك (نمادین) ميان افراد جامعه تعريف كرده است.

انديشمندان قرن 18 اروپا ، فرهنگ را چكيده و جوهر زندگي و نشان دهنده رفتار انساني وفراز نشيب هاي زندگي اجتماعي مي  دانستند. ماكس و بر مفهوم فرهنگ را مفهوم ارزش مي داند و مي گويد: فرهنگ از يكسلسه روشها و زمينه هايی متأثر است كه آن روشها و زمينه ها افراد يك جامعه را به هم مي پيوندند و در رفتار و كردار و روابط اجتماعي آنها منعكس مي شود. انسان شناسان امريكايي فرهنگ را مترادف با شخصيت دانسته و مكتبي بنام فرهنگ و شخصيت بنياد نهادند.

همچنان خانم راث بند يكت (Ruth Benedict) انسان شناس امريكايي ميگويد: (( هرنمونه فرهنگي نموداري از شخصيت مردمي است كه وابسته به آن فرهنگ اند)).

 

تركيب واژه فرهنگ: واژه فرهنگ از دو جز درست شده است:(1) فر(2 ) هنگ.

1 - الف فر، يك كلمه است كه در اين صورت به معني: نيروي معنوي ، شكوه ، عظمت ، درخشندگي و جلال است.

ب- يك پيشوند است ، در اين صورت داراي معني جلو، بالا، پيش و بيرون را ( كه در تركيب فرهنگ پيشوند است).

2 هنگ ، از ريشه ثنگ = thanga است بمعني كشيدن ونيز به معني : سنگيني، وزن ، گروه، وقار آمده است

پس فرهنگ يعني : بيرون كشيدن دانش ، معرفت استعداد هاي نهفته ، پديده ها وتراوش هاي نو و نو پديد انساني، از نهاد ودرون انسان ، جلوه گر ساختن آنها در جهان انساني . لذا فرهنگ درجهان انساني ، به مثابه دستگاهي گمانه زني است كه اندوخته ، استعداد ها وتوانايي هاي نهفته درون آدمي را بيرون كشيده ، به سر مايه و يا غناي معنوي يك جامعه ميافزايد.

فرهنگ در حقيقت زادهء ذهن آفرينشگرانسان است و برخاسته از استعداد ها و توانايي هاي نهفته درون آدمي ، لذا همزاد انسان بوده ، مادامي كه آدمي وارد مرز آدميت شد، براي بقا و تداوم حيات خويش در روي زمين ، در پي چاره جويي شده ، توانايي سازش با طبيعت وهم آوايي باهم نوع را پيدا نمود ، كه اين استعداد و توانايي سازش با طبيعت ، محيط پيرامون و هماهنگي وهم صدايي وهم سرنوشت را فرهنگ گويند. فرهنگ يعني استعداد بقأ ورمز ماندگاري انسان در پهنه هستي .

از آنجائيكه انسان ها برمبناي قانون ژنيتيك و ساختار تشريحي و فزيو لوژيك اندامهاي مختلف به ويژه مغز، از همديگر متفاوت ميباشند. لذا از استعداد و توانايي هاي متفاوتي برخوردار بوده در آفرينش پديده هاي فرهنگي نيز متفاوت هستند، كه اين اختلاف و چندگانه گي فرهنگي در جوامع جداگانه بشري امري است حتمي و ضروري.

بدين مبنا، تاريخ پيدايش فرهنگ بر ميگردد به تاريخ پيدايش انسان ،انسانيكه قادر به گذشته نگري است وآينده جويي، انسانيكه با نگرش به گذشته، خود شرابه بررسي گرفته با رفع كمبود نارسايي با آمادگي بيشتر و بهتر،استعداد خلاق خويشرا در جهت آفرينش خوبتر و بر تر به كار ميگيرد.

ولي اين انسان گذشته نگر و آينده جو، كه يكي از ويژگي هاي اساسي فرقش با عالم حيوانات نيز در همين قدرت و توانايي گذشته نگري و آينده جويي است ،مختص به عالم خود نبوده ،سر شتأ متمايل به زندگي با همي با هم سر نوشتان خويش است. يعني تشكيل اجتماع و ساختن جامعه، از ويژگي هاي ديگر به خصوص خودش مي باشد . از اينجاست كه زندگي اجتماعي و ساختار جامعه در هيئت هاي مختلف ودر سرزمين و جغرافياي ويژه ، مفهوم و معني خود را پيدا ميكند. همانگونه كه پيكره هاي اجتماعي وجوامع ، گوناگون است ، فرهنگ زادهء اين جوامع نيز مسلماً گوناگون است و درجهان هيچ جامعه نمي تواند بدون فرهنگ باشد.

بناءً، بزرگي و اعتبارهرجامعه وابسته به فرهنگ آن است و تفاوت جوامع در تفاوت فرهنگ ها خلاصه مي شود.

به قول "بلومر" و "انگلمن " : جامعه چيزي غير از افراد نيست، بلكه نتيجهء روابطي است كه بين افراد برقرار مي شود. كوتاه سخن آنكه: جامعه به وسيله "فرهنگ " يا ميراث اجتماعي " خود به اورگانيزم هاي انساني نظام ميبخشد و افراد را به رنگ خود در مي آورد و ناگزير از رفتارهاي معين ميكند".

براي درك درست و شناخت منطقي آفرينش هاي فرهنگي و تمدني ، ناگزيريم به تاريخ ملل و فرهنگها بازگشت نما ئيم، زيرا تاريخ هر قوم و ملتي شناسنامه ي واقعي آن قوم و ملت است. ملل و اقوامي كه شناسنامه ندارند ، گمنام و بي اعتبار اند و فرو پاشيدني ولودر مقطع خاصي قوي ونيرومند باشند.

اگر ما از عمر انسان كه برخي از پژوهشگران و باستان شناسان، آنرا به درازاي يك مليون سال ميبرند و آفرينش هاي فرهنگي ومدني او را تا اين دم به شش دوره تصنيف مي نمايند- بگذريم ، از هزاره ي دوازده پيش از ميلاد بدين سو، زندگي، فرهنگ وتمدن بشري امري است مسجل و قابل بررسي، كه آفرينش اين فرهنگ و مدنيت، بدون شك مديون ومرهون ذهن خلاق نياي بزرگ ما است. اولين پيامبر توحيدي كه دين مهر (ميترا ) به بشريت معرفي كرد، مه آباد بزرگ بود كه در ايران ويچ زاده شد مجلس هفت نفري قانون گذاري را كه بوجود آورد تا قانون (ميتراداد) را تسويد و تصويب نمايند، مجلس مهستان نام گذاشت، كه 11697 سال پيش از ميلاد ميزيست .

چانكه فردوسي بزرگ سالاري سخن میگويد:

نهم پشت زرتشت پيشين بُد او

مه آبــــــــاد پيغمبري راستگو

همچنان پيام آور بزرگ ديگر آريايي تباران، اشوزرتشت كه 9700 سال پيش از ميلاد به دنيا آمد وپيرو دين مهر بود، از فرهنگ نام برده و درپند نامه خود آنرا وسيله ي پيرايش وپناه گاه ونجات دهنده درسختي ها وتنگدستي ها، ناميد، كتاب مقدس اوستا ( معجزه ي پيامبر زرتشت ) كه با جوهر زرين در 12000 تخته پوست گاو نوشته شده بود وشامل 21 جلد، 347 فصل 7259700 كلمه بود كه الآن از اين كتاب 83000 كلمه به نسل حاضر باقي مانده است، يكي ازشاه كارها و آفرينش هاي بزرگ فرهنگي آن روزگار پيشين است.

كشف هزاران آثار بزرگ فرهنگي و مدني در سرزمين پهناور آرياناي كبير يا ايران بزرگ وقديم ، طي هزاره ها، نماد واقعي و راستين خلاقيت فرهنگي نياكان پرافتخار ما ميباشد. يعني با جرئت وافتخار ميتوان گفت كه يكي از ويژگي هاي بزرگ شاخصيت اساسي نياكان مانسبت بديگران ، در همين سهم بارز وبرجسته ي آفرينش فرهنگي آن در پهنه ي هستي است. يا بقول ديگر. حضور فعال ما درتاريخ مديون فرهنگ ماست.

آنچكه در دنياي امروز بنام فرهنگ مسما است و اروپا ييان و امريكاييان در نام گذاري آن بيش از سه سده قدامت ندارند، هزار سال پيش در سرزمين ما ( حوزه تمدني ) مورد بكار برد داشته وبه اصول اساسي اين واژه بيشتر هم خواني وهم آهنگي داشته است. نياكان ما فرهنگرا از روح تلطیف شده وروان متعالي انسان استخراج نمودند، درحاليكه اروپاييان و در يك كلام غربیان آنرا از ريشه ي ماديت كه همانا پروراندن، روياندن، بارور ساختن زمين و در خت ومثتق شده از زراعت (Agriculture) است، به عاريت گرفته ودر جامعه وتربيت جامعه بكار برده اند. و آنچه را كه ما بمثابه ي تفاوت در بكار برد واژه ي فرهنگ با غربيان ميدانيم و خاستگاه ها را مختلف دريافتيم در اشعار وادبيات فردوسي بزرگوار كه در موارد مختلف اندرز و پند نامه ها بازتاب يافته، به صراحت مي بينيم :

كه فركيان دارد و چنگ شير       دل هوشمندان و فرهنگ پير

به بخت تو آموخت فرهنگ وراي    سزد گرفرستي ورا باز جاي

چنين شد به فرهنگ و بالا وچهر       كه گفتي فروزد همي برسپهر

پس آگاهي آمد سوي اردوان        زفرهنگ واز دانش آن جوان

همان كودكش را به فرهنگيان         سپردي چو بودي از آهنگيان

چوفرزند باشد، به فرهنگ دار        زمانه زبازي بروتنگ دار

دلت دار زنده به فرهنگ وهوش  به بد در جهان تا تواني مكوش

كسي كش بود مايه و سنگ آن       دهد كودكان را به فرهنگيان

زفرهنگ و ازدانش آموختن         سزد گردلش بايد افروختن

چنين داد پاسخ بدو رهنمون       كه فرهنگ باشد زگوهر فزون

كه فرهنگ آرايش جان بود       زگوهرسخن گفتن آسان بود

گهر بي هنر زار وخوارست وسست        به فرهنگ باشد روان تندرست

سپردن به فرهنگ فرزند خرد     که گيتي به نادان نبايد سپرد

بیاورد فرهنگیان را زشهر        کسی کش زفرزانگی بود بهر4

وزو شادمان شد دل مادرش        بياورد فرهنگيان جويان برش

به زودي به فرهنگ جايي رسيد    كزآموزگاران سر اند ركشيد

به داننده فرهنگيانم سپار       كه آمد كنون گاه آموزگار

بدوگفت منذر كه اي سرفراز       به فرهنگ نوزت نيامد نياز

چوهنگام فرهنگ باشد ترا        به دانایی آهنگ باشد ترا

به ايوان نمانم كه بازي كني    ببازي همي سرفرازي كني

سه موبد نگه كرد فرهنگ جوي   كه در سورسان بود با آبروي

يكي تاد بيري بيا موزدش          دل از تيره گيها بيفروزدش

هنرهرچه بگذشت برگوش او     به فرهنگ يازان بدي هوش او

به موبد نبودش به چيزي نياز   به فرهنگ وچوگان وهم يوزوباز

به فرهنگيان داد فرزند را        چنان تازه شاخ برومند را 

( 1- از داستان منوچهر واندرز دادن به سام در پرورش  نامه گشتاسب به رستم براي باز فرستادن بهمن . 3- داستان اردوشير با بكان ودستور هاي او به ديگران در پرورش فرزندان. 4- در تربيت شاپور پسر اردشهر. 5 تربيت شاپور ذوالاكتاف .6 داستاني بهرام كور . 7- قباد وتربيت فرزندش ).

فرهنگ به تعبير علامه تقی جعفري به چهار نوع تقسيم ميگردد! (1) فرهنگ رسوبي (2) فرهنگ مايع وبي رنگ (3) فرهنگ خود محوري ياخود هدفي (4) فرهنگ خلاق و هدفدار.

از ميان اين فرهنگ ها، اساسي ترين نوعي كه دچار زوال نگرديده ودر ماندگاري يك ملت نقش تعين كننده مي تواند بازي نمايد، عبارت از فرهنگ خلاق وهدفدار است، زيرا عامل عمده محرك اين گونه فرهنگ واقعيت مستمر طبيعت وابعاد اصيل انساني است وهدف آن آرمانهاي نسبي انساني است كه آدمي را براي دسترسي به قلهء شامخ زندگي به تكاپو وجبنش واميدرد ، علامه تقي جعفري درمورد فرهنگ خلاق وهدفدارچنين ابراز نظر مي نمايد: با اهميت ترين مختصه ي فرهنگ هدفدار كه بدنبال حيات به تكاپو مي افتد، تشكيل منطقي عناصر فرهنگ است كه عالترين آرمان انسان مي باشد. اين عامل تشكل فرهنگي كه از عامل هدفداري نمودار مي گردد، درست شبيه به تشكل منطقي فعاليت هاي رواني انساني است كه از عامل هدفدار روح سرچشمه ميگيرد اگر بخواهيم از يك فرهنگ اصيل برخوردارشويم، بايد فعاليت ها ونمودهاي آرماني خود را به آن عنصر فعال رواني وابسته سازيم كه در عين ثبات وپايداري وخلاقيت تجسم آن آرمانها را تأمين كند.

هيچ جامعه يي را نمي توان بي فرهنگ ناميد، تمام جوامع وملت ها از فرهنگ ويژه اي برخوردار اند وهمين ويژگي است كه ملت ها را ازهم تفکیک مینماید. لذا ملتی میتواند از برتري فرهنگی برخوردار باشد كه داراي فرهنگ غنامند و برتر باشد وفرهنگ غنامند وبرتر مادامي مي تواند سير صعودي خويش را درپهنه ي هستي وروند پرفراز وفرود تاريخ ، بپيمايد كه هميشه از آرمان والاي انساني، روان سالم وروح برتر، بار ورگردد.

يكي ازفرهنگ هايي كه در گذر گاه تاريخ از اين ويژه گي برخوردار بوده و در مقايسه با فرهنگ هاي ملل ديگر، جايگاه خاصي را بخود اختصاص داده، فرهنگ ملي ما درحوزه ي مدني آرياناي بزرگ يا ايران فرهنگي است. اين فرهنگ اگر تابُن تاريخ مورد ارزيابي قرار گيرد، يك ويژگي برجسته را متبارزمي سازد وآن مايه گرفتن ازروح برتروروان متعالي انساني است.